به یاد خاطر شمس؛ آن همه زیبائی،
به تقریر نیاید و فراغ ها باید
در این مقام سخنی بسیار که فروغ دل نکته ها بینند
از چه بینند آن گلرخ را ؛ هر نا رسیده اغیاری؛
که دلم نیاساید وای اگرم دیگران بینند
در آن ظلمت سیاهی گیسوانش ؛
نخواهم سکندری آید و آب حیات را بینند.
سهل از چه انگاری ؟ تو ای زاهد شهری !
بی خبر مانده ای غافل
دل عاشقان هر یکی را باغی است ؛
به ظلم اهل ظَلَمه ؛ لاله سرخ اش ؛ هزار داغ ها بینند؛
در آن گلشن زیبائی ؛
زاغ را دانی از چه پنهان است ؟
به طبع زاغ و زغن رواست ؛ همه ویرانه ها بینند.
به انتظار نشینم ؛ "شمس" دوردی کشم از سفر آید؛
که در حضرش ؛ چنگ و چغانه و پیاله ها بینند
به تقریر نیاید و فراغ ها باید
در این مقام سخنی بسیار که فروغ دل نکته ها بینند
از چه بینند آن گلرخ را ؛ هر نا رسیده اغیاری؛
که دلم نیاساید وای اگرم دیگران بینند
در آن ظلمت سیاهی گیسوانش ؛
نخواهم سکندری آید و آب حیات را بینند.
سهل از چه انگاری ؟ تو ای زاهد شهری !
بی خبر مانده ای غافل
دل عاشقان هر یکی را باغی است ؛
به ظلم اهل ظَلَمه ؛ لاله سرخ اش ؛ هزار داغ ها بینند؛
در آن گلشن زیبائی ؛
زاغ را دانی از چه پنهان است ؟
به طبع زاغ و زغن رواست ؛ همه ویرانه ها بینند.
به انتظار نشینم ؛ "شمس" دوردی کشم از سفر آید؛
که در حضرش ؛ چنگ و چغانه و پیاله ها بینند