گرد گل روی شمس

آن گرده گل را که دید ؛شمس ! نقش خیال یار من ؟

در هر مغان گفتم حدیث ؛ از عشق و از پندار من ؛

خنده همی بر کار من. آن سود و آن سودای من

ایّام شوّال کی رسد ؛ آبی زنم بر گشاید روی من

هر ماه من ماه صیام ؛ هر آن دل خون بار من ؛

گفتند ؛ماه نو دیدن ات خواهد تواند مستفیض

آن شب خیال یار من پر می کشد از خواب من

از بخت خود نالی چرا ای شیخ دیده دور شهر 

گفتا شیخی میبرد  دستار من دستار من


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد