می گفت : برایم ده سال زندان بریدند ؛ به "جرم مرام اشتراکی" طبق ماده 10 قانون مدنی جزاء
_ گفتی بیسوادم اصلا سواد خواندن و نوشتن را ندارم
_محاکمه دسته جمعی بود و هم آزاد ؛ عارم بود پیش همه اعتراف به بیسوادی کنم
_ خوب بعد چی شد ده سال را ماندی ؟
_ نه مادرم از تبریز آمده بود و وکیل گرفته بود که این پسره رفیق بازم تنها از سر کنجکاوی رفته توی اینها ؛
_سوادی نداره تیمسار عنایتی کنید این پسره کجا ؛کامبخش و دیگران کجا .در تبریز فرش می بافه خرج خود و ننه پیرش را به زور در می آره .
_ شاید هم به خاطر آن عجز لابه ننه ام و کیل ام بود که به دوسال تقلیل اش دادند و با احتساب روز های اولیه زندانم بعد چهارده ماه آزاد شدم و به تبریز برگشتم ؛
_ ماندیم تا رضا شاه هم رفت بعد دوباره روز از نو شروع کردم ؛اما این بار تصدیق کلاس ششم را از اکابر گرفته بودم . خواندم خواندم تا که وقتی آقا مصدق آمد فهمیدم که همه کشک بود . و تنها دلیل ام هم خیلی ساده بود .
وقتی اقا به احمد آباد تبعید شد تا فوت اش کسی که پیش اش نمی آمد تنها پسرش بود .و هم وقتی دکتر فاطمی رفت روی دار ؛تا حالا کسی حتی نزدیک ترین کس شان سراغی از او نگرفتند .فقط رئیس احمدی نژاد بود که زن اش را دیده بود و آن هم به خاطر ملک ورثه ای بود
_درد مان همان بی سوادی مان هست دنیا را با چشم کتاب باید دید ؛حالا هم خیلی از این یقه دران های حزبی دو آتشه مان توی عمرشان ده تا کتاب نخوانده اند تا بفهمند دنیا دست کی هست .
_ کسی نمی تواند بگوید که نوشته و کتاب به زبان مادریمان نداریم ؛ ملیون ها کتاب به زبان مادریمان هست خیلی هم خوب و از نوع دانشگاهی . کسی نیست بخواند . من درد بی سوادی و زندان اش را کشیدم ؛اما وقتی که باسواد شدم ضمن کار رفتم سراغ کتاب خوندن و از این حرف ها دیگه به کسی سواری ندادم .
_ نه اینکه عقل کل شدم نه استفرالله ؛ به کنه هر مطلبی رفتم و دیدم هر کسی برای خودش ساز می زند .
_ هم اینکه به هر کسی گفتم فلانی دوست داریم ؛ دماغ اش را بالا گرفت