سود سپرده های موسئسات مالی

چشم ریاست بانک مرکزی روشن،تا حال زیر میزی از هر نوعش دیده و شنیده بودیم ، اما زیر میزی سود سپرده برای مشتریان موسئسات مالی و اعتباری نه. 

می پرسید یعنی چه... باید برایتان بنویسم که از چندی پیش داد همه از آمار های آنچنانی به آسمان رفته است ،حتی گاهی داد مراجع محترم و نماینده های مجلس هم. 

همین دو سه روز قبل بود که کسی از اطرافیان رئیس پیشنهاد کرده بود که جایزه نوبل دهند به کسی که بیش از دوملیون بیکار را شاغل کرده است. 

و اما داستان پرداخت  سود و بهره حلال سپرده های مشتریان موسئسات مالی اعتباری،از چندی قبل که این نوع شبه بانک ها مثل قارچ از دونبش های شهر ها روئیدند،برای مدیریت شعبه ها و به قول قدیم ها رئیس های این بنگاه ها از کارمندان بازنشتگان رسمی بانک های قدیم استفاده کردند و تا اینجا تقریبا مشکلی نبود و اگر هم بودکه همان دوشغله بودن کارمندان باشد، به نوعی شرعی اش کردند که ای اقا ... زندگی کارمند جماعت که به یک حقوق نمی سازد. 

یکی از این نیمچه رئیس ها رفته بود به یقه حقیر که الله بالله آن پول کفن دفن ات را بیار و نزد این بنگاه تازه تاسیس که رئیس اش همان دوست و همکار سابق ما باشد به امانت سپرده اش کن که بیست و یک و بیست دو در صد ماهانه سوداش را می دهیم که قاطی حقوق حلالت کنی و ماهانه دم و دودی راه بیانداز. 

پرسیدم که مگر تعرفه بانک مرکزی شانزده و پانزده در صد نیست چه جوری بیست و یک و یا بیست دو اش می کنید آن هم با بانک به قول خودت تمام کامپیوتر. 

جواب آمد که دو نوع سود واریز می کنیم اولش همان شانزده در صد را و بعد سند دوم را می زنیم با پنچ و شش درصد به عنوان دریافت در ستون بستانکار ثبت می شود. که مثلا مشتری خودش به حسابش واریز کرده. 

و من گیج ماندم که به خاطر همین آمار سازی است که تورم مان تک رقمی میشود و شغل ها از دو ملیون بیشتر در سال. 

سود سپرده برای بیش از بیست ملیون تومن، رقمی در حدود بیست و دو در صد است. 

و سود سپرده در بانک های رسمی همان شانزده در صد است و همین شانزده در صد باعث شد که پول سرگردان  جماعت بیخبر به طرف طلا و سکه آمد، و تورمی دیگر زائید.

تولـد ات مبارک خان

خان رفتی تو میان سالی مرد،سی و پنچ سال عمر از خدا گرفتی و به همان مقدار هم از ما دل. 

حیف که در غربتی و ما هم از دیدار تو محروم.گاهی بد جوری دلم هوای تو می کند ،به هر نهری و یا گوهی که می روم یاد و خاطره عزیز ات برای، نه که بگوبم دل تنگی یک دل گرفتگی و شاید هم نمی توانم واژه ای بیابم و بنویسم ، همان نسگل خودمان بهتر است. 

دلم خیلی هوایت می کند و گاهی نیز شده بار ها خودم را در گوه نمی شناسم. باز ننویسی کوه درست است یا گوه. 

خان هر کجا که باشی برایت عمری با عزت آرزو دارم، امین هستم که با سختی زندگی کردن را یاد گرفتی و دیگر نیازی هم نیست که مثل قبل ها بالای منیر روم و تو را هم خسته. 

راستی خان امروز هم روز تولد مادرت بود، یواشکی کیک تهیه کرده بودند و بریده بودند، و البته سهم ما رسید ، منتهی نه عکس یادگاری و نه شمع، خودت که می دانی همین در شمع و عکس هست که گذر عمر دیده می شود و مادر دوست ندارد. 

خوب زندگی همین است که همه راحت باشند و مقید یک امری نباشند، و مادر هم خواست و کرد و منهم راضی به رضای او هستم.  

این چند خط را نوشتم که یادگاری باشد و از قلم نه انداخته باشم 

شب ات به خیر

عموی ناتنی در پی انکار تو ام

نوشتم برادر ناتنی ، والله به ناتنی بودن تو هم پشیمانم. تو شنا را هر کجا که یاد گرفته اید همان جا هم آدمیت را گم کرده اید، من در سکوتم و در پی انکار تو ام. 

تو از سادگی یا بهتر بگویم از اشتیاق به هوای آزادی پسرم و بلاهت من تماما سو استفاده کردی،برایت کمی خنده و کمی تفریح بودیم، و تو با تمام وجودت خواستی به افتادن و شکستن و در هم ریختن زندگی آرام من بخندی و خنده های جنده گونه مادرت و تو در مورد سگه های پنچ پهلوی را گواه دارم ،چون ناخواسته خود در یک صبح جمعه به گوش خود شنیدم. 

بلی درست می خوانی شاهد گفتگوی تو و مادرت را ناخواسته شنیدم و ساکت گریه کردم و جوان غریب خود را به آه و ناله در دلم فریاد کردم. 

چون زیر باران بی امان منچستر ،خسته و پریشان حس می کردم و می دیدم، که به دنبال کار کارگری ،بلی می دیدم پسرم را که تو باعث و بانی اش بودی... و من هم در این میان تقصیر کارم ،چون تنها آزادی اش را می خواستم، درست فکر که می کنم بیشتر به یک احمق شبیه بودم آن موقع که تو را باور  کردم.نگو، که تو، چنان که گفتم ،تو در همان آب های که شنا یاد می گرفتی ادمییت را گم کردی. و هم ریشه ات را

اگر چه که نگویم الهی تقاصش را از فرزندانت بگیری،بیشتر به پیر زن ها شبیه هستم، دلم می گیرد چون فرزند تو را مثل آرشم دوست دارم.اگر عمری در به در بودی تماما حق ات بود چون سر بلندی کسی را در عمر بی برکت ات نخواسته اید. 

تمام قیاس ات به پول بوده، حتی زمانی که پدر دنیایش را عوض کرد و رفت ،ولی سال ها تو به دنبال پولی بودی که دیگری گرفته بود و من متهمش بودم و هزار قسم خوردم ،که حتی به زهرای اطهر هم اسائه ادب کردی.و من در همان وقت ها باید می فهمیدم که تو شنا را یاد گرفته ای و دیگر نباید با تو برادر بود ولی چه کنم که همان حماقت به سراغم می امد و همه ساله چندین روز تو یله می کردی و در خانه مرد ساکتِ سکوت اتراق می گرفتی و حتی زنم لباس های زیر تو را می شست ، می شست اما تو دیگر عموی بچه های من نبودی تو شنا را یاد گرفته بودی. 

و من ماندم که چه بگویم تو را . 

حال مادر در بستر مرگ است و تو هر هفته در پی همان نامردمی های گذشته اید. 

همه ما ها یکی در پی یکی خواهیم رفت و این نوشته خود خواهد ماند،تا روزگاری یک رهگذر از این وبلاگ خواهد خواند و شاهد این همه توهین و دو روئی تو خواهد بود. 

نه ترس ،تو و نه من را کسی نخواهد شناخت. 

هر چه که گفتی توهین بود و دروغ ،و گناه پسرم خواستن هوای دیگر و گناه من بلاهت تمام. که  همه بازیچه تو شدیم. 

باشد که فرزندان تو هم روزی و روزگاری که دلشان هوای تازه خواهد خواست، و خدا کند که عموی نداشته باشند

خدا کند به خاطر یک لقمه نان همیشه بدوی و حسرتِ آرامش به دلت بماند، که آرامش را برای من و مادرش حرام کردی. 

فکر کردم اگر برایت این نوشته را امیل کنم ممکن است بعد از خواندن پاکش کنی، بهتر دیدم در وبلاگ باشد تا دنیا دنیاست شاید رهگذری بخواند و به مظلومیت آزادی فاتحه ای بخواند. 

من در پی انکار تو ام