حیفم آمد که با اجازه سایت تابناک این مقاله را کپی نکرده و عینا در وب خود نقل نکنم، هر آنچه هست آغاز یک سری سئوال و اندیشه است و سر آغازی است یر تحولات سوزیه که در رسانه های داخلی کمتر اشاره میشود.
خدا بیامرزد مرحوم دهداری را که درد فوتبال ما را بعد انقلاب درک کرد و لومپنیزیم این بازی زیبای بومی شده ما را خوش نیامد و ازمقابل جایگاه فحش ناموس شنید و دق کرد. گفتم بومی شده یاد کته و پلو پز ساخت ژاپون یادم آمد، این چشم بادامی های تیز بین و هوشیار تا دیدند ایرانی جماعت کته پلو را دوست دارد بیکار ننشست و پلوپز ای را ساخت تا خانواده ایرانی کته را هم به سبک خودش بخورد،حال روایت دوباره ماست با این فوتبالیست های که این بازی را بومی کرده اند، یقه داور را جر می دهند و فحش و زبان کوچه برلین و پا رکابی های زخمت کش را عجین این بازی کرده اند.می گویند اقای احمدی نژاد جرات های زیادی بکار برده و من هم می فهمم ، یک دستی بالا ببرد به داد این میلیارد های پول بی زبان را از دست های مدیران دولتی فوتبال بگیرد و به فوتبال آموزشگاه ها و محلات برسد.یازده جوان گردن گلفت و قل چماق بعلاوه یک گروه به عنوان مدیران ریز و گوتاه قد یک سالی را با پول بیوه زنان و یتیمان به پایان می برند و تازه دو قورت نیم شان هم باقی است.
تازه آخر فصل است و بده و بستان های به عنوان گل در هر بازی مثل نقل و نبات رد و بدل می شود، گافی است دم یکی از این لومپن ها را ببینی و تعداد گل های زده را جبران کنی، که انشاالله ی می گویند که اول لیک آینده جبران خواهند کرد،یعنی وعده سر خرمن که از نقد ، نقدتر است.
می ماند این تماشاگران هیجان زده و فوتبال زده و در نهایت کل بازنده این بازی های بومی شده آقایان میلیارد شده از سهم نفت و ضعف سیستم مالی اداری کشور.
من دامن آقا احمدی نژاد را می گیرم که آقا شما ما را به انژی هسته ای بومی شده رساندید شما مارا از دست بنزین صد تومنی راهانیدید (دو استکان چای این داش غلام قهوه چی ما از یک لیتر بنزین وارداتی و تولیدی گران تر بود) و هم از دست نان خشک خر را هم راحت شدیم که خدایش وقتی بار یک وانت نان خشک را می دیدم شرمم بیشتر می شد . شاهدش نان خشک و نمکی این دیار که افسانه نیست.
حالا نگویی پاچه خواری می کنم، نه والله باید بگویم ،من هم به هاله اش شک کردم و هم به آمارش، ولی ندیدن وانت پر نان خشک که خوراک دام میشد و هم ندیدن پول دو استکان چای قهوه خانه محل که گران تر از یک لیتر بنزین راحتم می کند و الان درد فوتبال حرفه ای با پول نفت مرا آزار می دهد، شاید باورتان نباشد حقیر مدتی کم شاهد خاصه خرجی های یک باشگاه دسته سوپر شهر مان را دیده ام و به نوشته و گفته ام ایمان دارم.آن قدیم ها زمان شاه برای بعضی ها حتی دوساعت توده ای بودن و اندیشه چپ داشتن کلاس داشت و نماد روشن فکری بود، هی می گفتی بابا من کمونیست نیستم و این شاه و شاه بازی هم را دوست ندارم مگر به خرج بعضی ها می رفت، حالا هم ضد این بنده خدا بودن هم شده عین سبز ماندن...یا علی
دلم نمی خواهند هم از وضع معشیت مردم بنویسم و هم اوضاع بلبوشو منطقه مخصوصا کشور دوست،
ولی دلم می خواهد از گوهی که دیروز با دوستان رفتیم بنویسم ،گوهی به نام کمتال همان پشت آراز محیط زیست حیوانات و وحوش،طبیعت اش به قدری زیباست که چهار مملکت را می توان در یک نگاه دید . ترکیه با آغری داغ اش ( ارارات) آذر بایجان با نخجوان اش و ارمنستان با سر زمین اشغالی اش که نه مورد اعتراض دوست است و نه دشمن که همان قره باغ اشغالی را می گویم که هم نسل کشی مسلمان شد و هم مساجد به آتش کشیده شد و هم آغل حیوات اهلی شده مذهب مبارک شان خوک ،و هر چه فریاد بود در مجامع بین المللی همه بر علیه ارامنه ولی چه سود که شنوائی نیست.
گوه کمتال به خاطر حیات وحش مورد حمایت سخت سازمان های محیط بان دولت ایران و گویا سازمان ملل نیز است اصولا تقریبا همه قره داغ آذر بایجان ایران مورد توجه دولت و و یونسکو است هم به خاطر محیط وحش دست نخورده و هم حیوانات و پرنده گان نادر ولی قسمت دوم همین سرزمین درست آن سوی آراز که مورد هجمه ارمنیان در سال 89 میلادی شد و حاصل اش یک فاجعه انسانی و محیط زیستی.
تقریبا هر سال سازمان محیط زیست حاکم بر آن منطقه طبیعی به مدت محدود اجازه زسمی صعود می دهد هم به خاطر فصل زاد و لد که آرامشی برای هر موجود زنده در همان وقت ها لازمه اش است،ولی افسوس که هستند انسان نما های که هم در این موقع و هم در تمام فصول به جان این بی زبان ها می افتند و به حق نیز این کشتار به علت عدم تجهیزات کامل هم فنی و هم پرسنلی سازمان های مربوطه هستند، اگر سو استفاده از مقام در فلان بانک دولتی هست چرا که در دیگر سازمان ها نباشد.
بگذریم ،رود آراز مابین دو رشته گوه سر به فلک کشیده گمتال و گوه های هم زادش در آن سو یش،خروشان به سوی خزر می رود ، و گاهی چنان به خشم می اید که حتی جاده های همان عرض در استان آذر بایجان شرقی را به زیر می کشد. چون آن سویش که هم نخجوان و هم سرزمین اشغالی گوهستانی و بدون سکنه است تقریبا همیشه به طرف آذر بایجان شرقی می خروشد.
چهار ساعت صعود بی وفقه و تقریبا همان مدت نزول و یک هفته تمام خستگی برای پیرمردانی جون حقیر، و اما لذت زیبائی اش تا سال دیگر عمری به عهد باشد.