... فکرم این بود که مبارک به یک جنگ نصفه و نیمه نیاز داشت که پاچه خود را به رهاند از دست مردمش،خوب نکرد و رفت، اینکه ایراد از من نبود و او راه حل مرا نپسندید... دیگر سئوال نفرمایید که مبارک کجا . این وب شما کجا... هان اشتباه شما در این است که فکر می کنید این همه روز نامه های وطنی را هر روز سران حکومت های جابر منطقه و غیر منطقه سر صبحانه شان است و معظم و له ها می خوانند و پند می گیرند هان ، البته که نه...پس می ماند وب ما .
حال به ال قذافی شریف و شجاع عرض رهنمود می دهم که نگران هیچ نباشد طوری نیست این سیصد گشته و هزاران اسیر، تو که زاده و شجره عمر مختار را دارید به ایستید و با ملت خود جنگ کنید خدا را چه دیدید یک هووی دوبار این ملت می خوابد و شما نیز به قهرمانی خودتان ادامه می دهید، خاک توی سرم کنند نعوذ بالله ،ملت که صاخب ندارد تنها صاحبش شما ئید و پسرانتان،می ماند سازمان های بین المللی و غیره هیچ ... نمی توانند بخورند، اصلا مگر تا حالا خوردند ، به آن نوردیده سیف الاسلام بفرماید هر چه که می تواند از زمین و هوا بگشد.
ملت نئجه تاراج اولور اولسون نه ایشون وار
............
ری طبرستان اؤزوموندور
ملت کجا این دموکراسی غربی کجا ، این سوسول بازی ها را انترنت و فیسبوک و اینا یادشان داده و یابو برشان داشته ، فکرکردندکه کسی اند... دموکراسی می خواهند ... هه هه خندیدیم. نه عزیز نه مالک قراب برو جان دلم بکش این خلق بی صاحب را، فکر می کنند که خدا کار و بارش را ول کرده لیبی را رسد(رصد) می کند، حالا سین با صاد دیگر برای قدافی فرق نمی کند، برو جانم برو... همان کاری را بکن که دیگران می کنند
از آنجائی که مردم مصر از زمان عبد الناصر مرحوم شیفته و واله آرتش خودشان هستند، و مبارک و سلفش در شرم الشیخ با اسرائیل به قول خودشان به خاطر منافع دنیای عرب صلح و ترک مخاصمه کرده اند، حال این بار نوبت اسرائیل است که به داد مبارک رسیده و به یک حمله محدود و کنترل شده دست به زند ،تا مصری جماعت درد دیکتاتوری را فراموش کرده و به خاطر مام وطن هم شده چند صباحی پشت سر مبارک و ارتش اش باشند خدا را چه دیدید شاید فرجی باشد،گفته بودم که فلک از این بازی چه ها بسیار دارد.
شاید این ترفند گهنه را یک بار دیگر مردم مصر به خورند و برای تونس هم بعدا یک فکری می کنیم، این اطاق فکر ما سر جایش هست جای دوری نمیرم همین ور ها هستم
مبارزه با باطوم و راه و روش دفاع
advertisement@gooya.com | |
|
... وقتی از گوه بز قوش سراب پائین آمدیم در جا رفتیم توی آب گرم موسوم یه الله حق، رخوت لای تک تک اعضاء انسان می پیچید و در حال آن همه خستگی وحشتناک صعود را از تن انسان بدرکرد، و حال خوردن چای و آنهم از نوع تورکی اش ،مزه ای دیگری می داد.از دوستان نمی دانم کدام یکی شان صحبت شب مانی در قهوه خانه را داد و دلیلش هم واضح بود که شب رانندگی می تواند خطر ناک باشد ، و دوستان از خدایشان خواسته تک تک در موبایل هایشان هر یکی به نوعی زوبیده هایشان ( غرض خانم های خانه است در بعض موارد) قانع کردند و همه مانده گار شدیم که شبی دور هم باشیم به قول تهرانی جماعت مجردی اش گویند.
ماندیم و شام هم همه باهم آبگوشت قهوه خانه چی را با ولع خودیم و طبق معمول شب همه دور سنک چین سیاست جمع و از هر دری سخنی می رفت.سی و اندی با سیاست عجین شده در پوست که آنی رهایمان نمی کند... گفتیم و گفتیم و شنیدیم همان حرف های صد تا یک غاز را، این بار نوبت قهوه چی بود که نشان دهد چند مرده حلاج است در این میدان...
و همه بچه ها چشم دوخته بودند که چه گوهری خواهند دید از این مرد کهن سال ، و کم کمک هم پلک ها خسته و خماری و کرختی آب گرم و شکم پر آبگوشت و دود سیگار و هر کس به نوعی لمیده، و کلمات و نصایح پیر مرد ،و بعضی از ما که از پیر مرد قهوه چی پیر تر .
قهوه چی تا سکوت و چشمهای خسته و بودن پلک زدن های ما را دید ،به نظرش آمد که ممکن است تاثیر حرف و حدیث و نصیحت اش است ، دو دست اش را به زانوهایش گرفت و از ته دل گفت که " ...بلی آقایان شاعر گفته شب آبستم تا چه زایم سحر... سیاست پره های تیز دارد..."
و حال نوبت بعض از ما ها بود که با پنهان کردن صورت خود از خنده سعی در فهمیدن نصایح او بودیم.و صبح زود راهی شهر مان ، که ورد زبان بچه شده بود" شب آبستم تا چه زایم سحر...سیاست پره های تیز دارد" و خنده و لودگی ... واین که چگونه است حال روز این انسان ها ،که نه به اصل و فرع مسئله می اندیشند و نه گنه مطلب را و تمام فلسفه هستی و کون مکان را با شعری و با مثلی لفت و لیس می کنند و غمشان هم نیست که دور دوره ناصری است یا پهلوی. و تمام مشکلات روز مره گی را با همه کمی و کیفی شان با شعری کسمه شکسته و مثلی و متلی ناقص حل و فصلش می کنند. جاده سراب به تبریز بدون پیچ خم و تقریبا خلوت را طی طریقش می کنم و هر آن صحبت های پیر مرد راهایم نمی کند و مانده ام در ساده گی اش به گفتن و شنیدن همه مشکلات مان.
به درازای جاده چشم دوخته بودم و به عمق اندیشه آن روستائی ساده به فکر می فرو می کنم ، کم کم باورم می شد که" شب آبستن است تا چه زاید سحر" که سیاست پره های تیز دارد