صحبتی است

قسمتی از مرقومه ریاست محترم جمهوری به آقای بوش پسر

(.......در چارچوب وجود سلاح‌های کشتارجمعی، این تراژدی به غرق شدن ملت کشور اشغال شده و کشور اشغالگر می‌انجامد. سپس مشخص می‌شود که هیچ سلاح کشتار جمعی وجود نداشته است که بر اساس آن اقدام را آغاز کرد. )

آقای احمدی نژاد باید توجه می کردند ایران عزیز ما هزاران تن جانباز و بیمار شیمیائی دارند که هر روزُ سال ها بعد جنگ تحمیلی به نوعی شهید می شوند و به صورت دردناکی گاها به زندگی ادامه می دهند.

 

وبخشی از سرمقاله شرق ۲۰/۲/۸۵ به قلم پور نجاتی.....«چه شد جامعه اى که مى خواست به اتکاى آرمان هاى بلند یک انقلاب و به پشتوانه میراث بزرگ یک مکتب و به یارى همت هاى بلند یک ملت و به پیشاهنگى و پاکبازى جوانان سر از پا نشناخته اش، تقدیر تازه اى براى تمامى جهان رقم بزند، فرهنگ ایثار و مناعت طبع و امید و سازندگى و مبارزه با کژى ها و زیاده خواهى ها را در جامعه نهادینه کند و به تمام عالم صادر کند، اینک اهل مطالعه اش نیازمند دوپینگ روحى و روانى نویسندگان عامه پسند و بازارى ینگه دنیا شده اند؟! تا به مدد آموزه هاى القایى و انرژى زاى آنان امیدکى به زندگى پیدا کنند و براى میلیونر شدن بهترین راه تجربه شده را انتخاب نمایند!! «چشم ها را باید شست، سوراخ دعا را باید جست.»

دکتر ساعدی هفتاد ساله می شد

در سوگ گوهر مراد

با لب عطشان به سنگ تیره زدی جام                                   
    مطلبی که می‌خوانید ، عین متن گفتاری است که به تاریخ ٢٢ فوریه ٢٠٠٦ در دانشگاه لندن(SOAS) ایراد شد.
    جان ِ من ، اینـَت شکستنی نه به هنگام !
    رفتی و از ما دریغ کردی لبخند
    رفتی و بر ما سیاه کردی ایاّم
    رفتی و رفت از پی تو مِهر و تواضع
    رفتی و رفت از پی تو محتوی از نام
    رفتی و رفت از پی تو ذوق ِ شنیدن
    رفتی و رفت از پی تو صحبت و پیغام
    مات بُریدیم خاک و وات نهادیم
    دربُن ِ تاریکجای هجرتِ فرجام
    مات نهفتیم با سیاهی ِ بستر
    مات سپردیم با سرای سرانجام
    بعد تو ما را چه خـُرّمی و چه زاری
    چون تو نباشی چه آفرین و چه دشنام !
    رفتی و ما را قرار نیست ، ترا باد !
    اینک آرام و برقرار بیارام !

دلم برای پدر تنگ شده

در امتداد شب، فریاد بود، و حاصل که

با تو بیگانه بودم سال ها

و چه زیبا گفتی

لاله گوش و گونه ات، سرخ است از بازی های کودگانه ات و رنجش پدر

عمری به سر همه محتاط بودم ،به دغل

و تو می توانی مرا ترسو خطاب کنی

و تو می توانی مرا هر آنچه می خواهی خطاب کنی

و در صمیمی بودنم هرگز ، تردید نکن

در ماهور می خواند آن آوازه خوان موغام

(گدی سن گد بهانه سیز گد)

کسی از تو نخواهد رنجید

پدر را باک نیست

ذره ذره تمامی سال های قناعت را به دست صراّف دادن ،

نمی تواند فدا کاری باشد.

می فهمم.

ولی آنچه که نمی فهمم ، خشم توست به گذشته مان.

من سر در آغوش سهراب داشتم ،

به شلاق سفسطه بیرحمانه بیدار شدم

هان این منم ملول

از کودکی که مهر پدر را زیبا ندید و خشمی به یاد دارد

پدر راهی به زاویه پلک های من دارد، در خواب

و مرا به پهنای گونه اشگی است .

دلم برای پدر تنگ شده.