Səni göemək nəgözən

نه عشق اولایدی ، نه عاشیق

نه نازلی آفت اولایدی

نه خلق اولایدی ، نه خالیق

نه عشقه حسرت اولایدی

نه درد اولایدی ، نه درمان

نه سور اولایدی ، نه ماتم

نه آشیانه ئیر اوسته

نه باغ فرقت اولایدی

کونول ده نور محبت

گوزیم ده پرده ظولمت

نه نو ر اولایدی نه ظولمت

نه بویله خلقت اولایدی

نه اونجه اویله ساعادت

نه بویله ذیللت اولایدی
--------------------------------------------------------------------
ای کاش نه عشقی وجود داشت و نه عاشقی/ نه دلبر طنازی وجود داشت/ نه خلق و آفرینشی وجود داشت ونه خالق و آفریدگاری/ نه حسرت و سوزی از برای عشق می بود/ نه درد و غمی وجود داشت ونه درمانی از برای این رنج و محنت ها / نه جشنی بود و نه غم و ماتمی/ نه آشیانه و مامنی روی زمین/ و نه داغ هجران و دوری وجود داشت/ در قلبم نور محبت موج می زند/ و چشمانم را پرده ظلمت پوشانیده است/ ای کاش که نه نوری بود و نه ظلمتی/ ونه آفرینش و خلقتی تا به این حد عظیم/ کاش نه چنان سعادتی بود/ و نه چنین ذلتی.

بسته کار فکیرت امیر اوف

فرق فضولی حکیم و شاعران تورکی گوی قرن 17 به بعد با حافظ

حکیم فضولی و حسین جاوید؛دنیای مرا تعغیر داد و فکرم را،کمکی استعدای داشتم در محضر مولای روم از خود شدن را حس کرده بودم. ولی وقتی به فضولی رسیدم دوستی و محبت و یک اومانیزیم امروزی در رک هایم جریان پیدا کرد و نوشته هی حسین جاوید با ان اندیشه والای انسان دوستی و معرفت وام گرفته از  مکنب قونیه،به رئالیزم رساند،دهها بار شیخ صنعان را خوانده بودم ولی نگاه حسین جاوید مرا در زمین کمک ام کرد،نه در اوهام آسمان.سه قرن است اشعار واقف دهان به دهان در روایت های "اووزان ها و آشیق" های دوره گرد توانست به انسان زمینی محبتی بیاموزد که در مکتب حافظ نبود. اگر چه که هست برای عده ای است که حالا هم حافظ شناسی خود نان دانی است برای عده ای ؛ غزل های فضولی  لیلی مجنون را از دل افسانه ها بیرون کشید و در همان عصر خود به این همه مرد سالاری شورید،بر خلاف حافظ و حتی مولوی ،زمینی اش کرد. صد البت عشق به انسان ها در روی زمین تنها مانده بود و در این سه قرن اخیر بود که واقف بر گرفته از حکیم فضولی و سایرین به زمین اش اورد.اگر قبول کنیم دین برای راحتی بشر در این دنیاست و شاعران سه قرن اخیر غزل و شعر را از اسمان های حافظ و مولوی به زمین آوردند و مردمان روز مره گی شان را در اشعار واقف دیدند ،ودادی و نباتی را یافتند و لیلی مجنونی که فضولی از دل تاریخ اذبیات عرب بیرون کشیده بود تا حدی زمینی اش کرد و حسین جاوید تحصیل کرده یه مکاتیب استانبول و آشنائی اش با رئال نویسان اورپائی بود که از او یک درام نویس و نمایش نامه نویس تحویل جامعه تورک زبان داد،هم ملی گرائی اش و هم عاشقانه نویسی را باب روز کرد و مجبور کرد که شیخ صنعان مولوی به زمین آید در فهم اش به خواننده اجازه داد تا خود را بیازماید و هم از این روست که من دیگر از اوهام گوئی شاعران قرت ششم و هفتم جدا شوم و فکر و ذهنم مال خودم باشد.دیگر تنها به صورت یک صنعت ادبی و هنری باید نگاه کنم با آن ادیبان .نه زندگی را تجربه کنم.تجربه واقعی محبت و هم نوع دوستی از قرن هفده شروع شد.چرا که بلکه یک هزارم انسان کم سواد و بی سواد را از حافظ چه سودی می برد غیر اینکه بعضی ها پز حافظ خوانی می دهند ،وقتی شعر واقف نغمه می شود و" آشیق های اوزان" کوه به کوه و شهر به شهر و قبیله به قبیله اشعار واقف و فضولی را به شفاهی خواندند و جوامع کوچک و بزرگ معنی محبت و عشق را به عینه تجربه کردند،دیگر شاعران قرن هفتم و شعر هایشان چز از ایهام و ایهام  اشاره برایشان محلی نداشت و ان ها تنها در میان قشری از خاص جامعه تنها ماندند.در این باره سخن زیاد و حوصله در فیس خوانی کم. به همین جا ختم کلام.هنوز بعد قرن ها معلوم نیست جام می و یار چهارده ساله حافظ کیست و چه است این قدر خرافه والله نوبره.اگر نیما و شاملو و فروغ نبود صنعت شعر این دیار چون بود خدا عالم است
شعری خواننده های آواز خوان  که مغنی و آشیق ها در دل جامعه تحویل خلق می دهند شعر است،نه روشنفکر مابانی که خود هنوز در دعوای کهنه و نو گرفتارند. اگر قبول کنیم ادبیات مختص خلق است راحتیم ولی اگر غیر این باشد باز سده ها در عذاب خواهیم ماند.نسیمی و فضولی و واقف  ودادی در میان دنیای تورک خواننده دارد و سخن  به زبانی دل انگیز و عاشقانه سروده شده  و می شود گفت در ذهن و زبان جماعت بسیاری زمزمه می شود. ولی دیوان حافظ و دیگران در طاقچه های منزلمان می ماند و اینکه در این روز ها طالع بینی شان رونقی گرفته که این خود مصیبتی دیگر است،شعری و  سخن زیبا که خلقی نفهمند از نفهمی خلق نیست از کلی گوئی شاعران است.در مثل مناقشه نیست،مثل قرانی که روی طاقچه باشد باید یکی باسواد بخواند و تازه تفسیرش به عالمی نیاز دارد که خود اقل اش شصت سال مفسر این کتاب باشد و حافظ نیز چه معنی دارد، تنها برای فال وهمان طور که رفت بر خرافه ها می افزاید و صد یک انسان باسواد نیز نتواند بخواند. ولی فضولی و واقف و دیگران قرن هفده ئی و بعدشان؛ اشعارشان بر سر گوی برزن به زبان عاشقان و انسان دوستان و به قولی امروزه اومانیز.در باره مناقشه زیاد و صفحه فیس جای جدان نیست به ماند برای بعد

بیر گلایه شمس

او گئچیردیغیمیز گون لئر یادا سال؛
بیر خط بئله یازمادین.
نه ایمیش بو کین،
منی یخدین و یئره سالدین ، بئلئنچی بیر گون لئرده.
گؤزلئریم یول چئکیر،مرحمت بئکله یم سندئن؟
بو حالیمی گؤرمئیه ،نه ماراقلی میشسان
داهی سنده بو قدر کین؟
بو قددارلیق.
بو حرمت سیزلیق ،سنه یاراشمیردی.
سن بو دئبرمیشسن.
من سنی تانیردیم،
تانیمیردیم؟
او گون لئر کی من واردیم یاداسال، او گون لئرین حرمت ینه،بیر علیک بئله یوخ؟
من نه ته هئر اینان میشدیم ، بیر اوشاق کیمی.
عجبا منیم بو یازی لاریم سنه بیر شی آنلادمیر؟
داهی نه یازیم !
بیر غفلت بو قدر جزاء
بو قدر کین .
سندئن عفو دیله میرئم؛ یامان یانیرام؛ یامان آلیشیرام.
هئچ بیر حرمت ساخلامادین.
بیر گون دئمیشدین "حرمت ین کیلوئی نئچه"
ائله یانیرام، ائله یانیرام هئچ بیله مه سن.
بیر علیک بئله دئمه دین سلام آ
خوشجا قال ،داهی نه یازیم کی؟