از کمتال تا ...

داشتم فکر می کردم که چه بنویسم ،خاطر یار خوش آید در ملک.به یمن پاره ای مسائل به هر چه که حتی فکر کنی کسی دوستی رنجیده می شود،همان که نظرم هست این همه  قبور امام زاده  از کچ فهمی قوم و اقرباست که یک روزی زندگی اش را بار کرده و نهان از یار و دیار آرام بگیرد در کوهستانی. نظرم کودکان کار بود که همین دیروز در رسانه بیگانه دیدم که می گفتند "کودکان کار" .داشتم دوجلد میرعلی اکبر صابر را که از کتاب خانه انترنتی آذربایچان دانلود و جهت رفع بیکاری دارم به حروف ابجد تورکی زیر نویس میکنم،اتفاقی رسیدم به شعری در باره کودکان کار صد سال پیش آن زمان،یعنی به همان پسرک های روز نامه فروش،دم در چاپ خانه منتظر می ماندند و منتظر تا نشر تازه را به وقت دست خواهانش برسانند،با این عنوان که

ای در به در گزیب اوره یی قان اولان چوجوق

بیر لقمه نان اوچون گوزو گریان اولان چوجوق

...

و در آخر اینکه درد مشترک جامعه دانسته و هم ملت و هم حاکمان را به تربیت ایشان ترغیب می کند علل و علت را در درون جامعه رو به انحطاط آن دوره می بیند و به یکی از دوستانش نوشته بود که باید برای این نوع بچه ها موسسات شبانه روزی دایر کرد.

...در همین روز ها است که انتخابات مصر،دو روز پیش آمار غیر رسمی برای دونفر اولی نسبت سی وهفت و یا سی و شش بود به بیست پنچ یا بیست شش دومی،که اولی نماینده اسلام گرا ها است و دومی بازمانده ای از حاکمان دوران سابق.وبی بی سی در گفت گوئی با یک آواره وطن در واقع روز نامه نگار ، جامعه شناس هم تشریف دارد،چند و چون اش را پرسید و ایشان هم کم نیاورد در جواب آمد که اسلامیست ها متشکل اند و لی سکولار ها و انتی انقلاب ها داغون و بی در پیکر و نا آشنا.

امروز معلوم شد که تنها تفاوت رای یک و یا دو در صد است،بیچاره روز نامه نگار دور از وطن چه باید می گفت نه زبان عربی بلد بود نه درست حسابی آلمانی و یا به قولی زبان فرنگی، که از قبل می خواند و یا لااقل از یکی می پرسید که این طوری متل نمی شد.

قتل عام در سوریه محکوم شد و وزیر خارجه روسیه آمد که برای ما فرق نمی کند بشار باشد یا کس دیگر،هر دو طرف را محکوم می کنیم .گشته ها از ده هزار تن گذشته نمی دانم این نوع شاهی چه مزه ای دارد که ادامه اش می دهد،نمی پرسد این درد ملت چیست تازه فارق التحصیل انگلستان هم است ،اگر از تبار عیدی امین بود چه می کرد.

آذر بایجان خوب مدیریت کرد آن چه که برایش یوری ویژین می گویند،این علی اف پدر و پسر عاشق شهرت اند ولی خوب بد نساخته اند تا حال،باید برای قره باغ فکری کنند بیست و پنچ در صد سرزمین دست اجنبی است نباید ساکت ماند،آن چه از اخبار و مسافر ها می رسد مثل اینکه ویرانه های شوری سابق را دارند می سازند،کمونیزم جهانی استالین و لنین بد جوری رس کشیده بود،همان اوایل من دیده بودم واقعا ویرانه ای مانده بود.

حیف از آن همه جوان که از این سوی آراز به عشق سوسیالیزم سر به دار شد در زمان شاه سابق و حتی پدرش.دکتر ارانی پدیده بود واقعا حیف شد و صد ها نفر دیگر.

از ده روز پیش که موقع برگشت از کوه کمتال تنها یک نصف لیوان چای داغ پایم را چنان آش و رشته کرده می گذرد از زندگی با پای سوخته ،توانم را به هم ریخته .از خدا برای کل مریض های شفا طلبیدم،یاد پدر به خیر همیشه دعا می کرد آن قدر که معصومیت اش به عیان دیده می شد.

علاقه ای خواص به دعا داشت و همیشه ورد زبانش شیعه علی و تمام مریض ها بود.

خدا همه رفتگان را بیامورزد

عوام در فرانسه و یونان

فاصله چپ یونان یا سوسیالیست های فرانسه با چپ های وطنی ازخال هندو با خال فلفل است، به ماند. چه رابطه فلسفی پشت چپ یونانی مخفی شده تا رفاهی که سوسیالیست های اسکاندیناوی دارند را به سرزمین آفتاب این قشر از مردمانی که تنها میلیارد ها دلار کسری بودجه و فقر عمومی بیاوزند،هیچ...تنها با وعده وعید های دبیران سندیکای های چپ یونان توانست همه را به آنچه که سیاست اورپا متحد است ،جمع کند و کرد و چپ ها یونان آمدند.اولین بار نیست که چپ های یونان به قدرت می رسند.تنها به قدرت رسیدن نیست برنامه و عزم عمومی می طلبد،که نیست. عمری است چپ های آمریکای لاتین دارند گرسنگی می دهند به مردم و تازه معادن سر شار هم دارند،و آنی که ندارند فهم و درک سوسیالیستی است و سرانشان مانده اند در همان سیوتی خوانی خودمان.از هر که می پرسی اول شما را اشارت می دهند به چین و قدرت زرد آن.تازه یادشان رفته آنانی که چین را به قدرت رسانیدند نه تفگر مائو بلکه نماندن در دگم مائو است،مگر تا نابودی پیانو و هر انچه نماد غرب است نرفته بودند،خون دل خوردند تا پایانه های تجاری آزاد رشد کرد،رشدی که نه به حزب مربوط میشد و نه به افکار مائو. 

کشور های هستند که پادشاهی اند ولی دولت هایشان سوسیالیستی.معلمی داشتیم که ورد زبانش بود"اسلام را ما داریم ولی غربی ها استفاده اش را می برند" 

وقتی بانک داری اسلامی آمد و فروش اقساطی و مضاربه و اجاره به شرط تملیک ،تازه متوچه شدم که در همان کشور های اسکاندیناوی سال های سال است که اجرا می کنند،نوعی تجارت آزاد با کنترل دولت و آن هم به دقت. 

ببینید که کدام کشور ها را غارت گر می نامیم،کشوری را که وزیرش ماشین دولتی را به امیال شخصی مصرف کرده و یا با امکانات اش ویزائی برای مستخدمه بچه اش گرفته،و یا از دوست خود در زمان انتخابات دست قرضی ،که پس گردن اش را می گیرند،اگر هم بی اخلاقی اش را هم مدیا کشف کند که واویلا است ،آن وقت می گویم که خاله را ... شد. 

وقتی یکی گفت که اسامی دزدان بیت المال را در جیبم دارم و به موقع نشان تان خواهم داد،به دو جرم باید دادستانی اقدام می کرد ،یکی شانتاژ افکار عمومی و دیگری پنهان کردند اسم مجرمو کسی نپرسید که اسامی دزد بیت مال را چرا در جیب نگه داشته ای و رو نمی کنی. 

زمانی صاحب امتیاز روز نامه آتش در زمان پهلوی پسر در سرمقاله اش می نوشت که هفته آینده اسم دزدان فلان اداره را خواهم نوشت و هفته به پایان نرسیده دزد و صد البته رئیس آن اداره آدمش را می فرستاد و حق بوق صاحب روز نامه آتش را پرداخت می کرد و بعد چند هفته باز تکرار می شد این شانتاژ و عوام فریبی. 

زمانی میزا علی اکبر صابر و محمد جلیل قلی زاده و سایره منور الفکر ها گمان می کردند هر چه میکشیم از بی سوادی عوام است ،طفلکی ها خون دل خودند تا دبستان ها و دبیرستان ها باز شد که مثلا همه باسواد باشند و قول دورغ نخورند،هم اکنون ملت با فرهنگ فرانسه به شکل مار رای دادند که چه آنی که می رسد اهل سندیکا و رفاه اجتمائی است و تنها با دو در صد مغز ملتی را خورد،می گویند یک ساعتی هم کار اجرائی نکرده،تنها فعالیت اش تمام حزبی است.  

با مرکل می خواهد در افتد،با قطب اقتصاد اورپا.به خیالش. 

تمام پیر پاتال های و کارمندان یونان منتظر اند حقوق شان دوچندان شود که به رفاه به رسند،یکی به عقلشان نرسیده که اگر حقوق دو چندان شود خدمات دهی و هزینه هم دو چندان می شد،رسیدیم به اول کار. مملکت تولید می خواهد و صنعت رو به رشد ،که ندارید. کارل مارکس هم بیاید،اول باید تولید بالا به رود،رشد جامعه در تولید بیشتر و صنایع است که تن به کار نداده اید از همان دوران سرهنگان،عادت به مفت خوری بد دردی است که دچارش هستیم. 

به کتاب فروشی که ناشر هم هست و دادی داشت از دخل،گفتم فلانی روز های جمعه قسمتی از کتاب هایت را در همین پای کوه عینالی یک "جوانی" می تواند بفروشد،انبارش نکن.بلی بلی گفت ،گو تا عمل. 

پشت میز می خواهیم و آن هم از نوع بهترش،مثل یونانی جماعت که تنها کاری که بلد اند همان آنتونیو کوئین نشان داد.

باغشاه و تقاص

"از بچه هایش خیری نخواهد دید" این تنها جمله ای بود که پدر بعد از برگشت از تهران گفت و من هم لحاف را کشیده بودم به سرم مثلا خوابیده ام. مادر و پدر باهم کلی حرف زدند آن شب به گمانم تا صبح. ولی من بعد همین جمله پدر که در باره رفیق و آشنایمان می گفت شنیدم ،و زیاد هم متوچه اصل موضوع نشدم خوابم برده بود و در طول روز هم بسیار بسیار نگران رفیقم بودم که حرف اش و حدیث اش دیشب در زبان پدر به طور غمگینی آمده بود.بعد سال ها سالها همان رفیقم شد رئیس بیمارستانی در یکی از شهرستان ها و من هم برای خودم کار باری داشتم،و سرم به قولی به زندگی خودم بود. روزی خبر آمد در همان اوایل انقلاب که در خواب گاه دانشجوئ بچه های شهرستانی تهران که فرزند دیگر رفیق پدرم هم بود اتفاقی های افتاده و این آشنائی ما ظاهرا در بیمارستانی بستری شده و بعد که به شهرستان مان آمد دیگر هوائی در سرش نبود بیجاره جوانک پاک در خیابان ها ولو می گشت و تمام محله و آشنایان را متاثر می کرد با اعمالش،در زیبائی به تمام معنا بود،آن قدر زیبا که انسان نمی توانست به چشمایش نگاه بکند ولی بی هوا و بی آینده با دوا و دکتر و قرص سر می کرد که انسان از دردی که می دید فقط می بایست به خدا پنها می برد.و در همان روز ها بود که خبر مرک جوانک دکتر رسید بدون هیچ علت و دلیلی فوت شده بود، در مراسم اش پدر خیلی ناراحت و گریان ،و من برای پدر خیلی ناراحت بودم که فرزند رفیق اش جوان مرک شده غم اش کم از دوست اش نبود که گریبان پاره می کرد و آن طرف تر فرزند هوائی شده دیگرش برای خود در عالمی بود و سیگار پشت سیگار ،وقتی پدر آرام شد برای آرامش اش یک آن رهایش نمی کردم ،در سر راه به قهواه خانه ای رفتیم تا پدر قلیانی دود کند و هم خستگی اش امانش را بریده بود،صحبت از هر دری بود تا اینکه نمی دانم من و یا خودش به عمد رفتیم به همان ماموریت تهرانش که با رفیقش بود،ظاهرا برای کمک به حکومت نظامی تهران زیر نظر سرتیب بختیار بعد کودتای بیست هشت مرداد رفته بودند. بعد چای و پکی در غلیان خیلی آرام گفت "گفته بودم که خیری از حوان هایش نخواهد برد" و این بار نوبت من بود که بعداین همه سال بفهم در باغشاه تهران جه دیده بود که این همه پدر را در این سال ها آزار می داده و همیشه از این رفاقت اش زیاد راضی به نظز نمی رسید و با این همه گینه باز هم به قولی آبرو داری می کرد و به روی هیج پنا بنده ای این راز سر به مهر را تنها به مادرم گفته بود.وقتی شروع به باز گوئی می کرد مثل این بود که گناهی را دارد مرتکب میشود و آهسته با کلماتی سنجیده و آرام و خیلی با حیا گفت فلانی"در همان باغشاه که جمع بودیم همه از گردان های تیب احتیاط و کم وبیش آشنا مرند بودیم همه شهرستانی و به قولی بچه مسلمان، سرگردی ،یک جوانکی دست بسته را آورد و کلی پیش ما به او ناسزا گفت که فلان فلان شده بی وطن مادر ...ضد شاه شدی ؟به دهم یکی از این غربتی ها ...آن قدر بی حیائی کرد که سر ما از شرم به پائین بود و در این حال رو به ما که "یک سرباز وطن و فدائی شاه تاج دارمان می خواهم ناموس این بی ناموس را..."همان وقت ما همه سر به پائین از این همه بی حیائی سرگرد،که یک هوا این دوست نا رفیق ما بلند شد که من داوطلب ام...و تمام برو بچه های هم گردانی به خاطر این دریده گی این نا دوست خجالت کشیدیم وشب در آسایشگاه گفتم فلانی ما زن و بچه داریم و مسلمان شایسته نبود که تنها تو برخیزی،آبروی ما را بردی که چه.مگر اعلی حضرت کم قول جماق دارد به من و تو چه مرد...ما آمده ایم برای شش ماه ماموریت که پول اش را به دردی دوا کنیم نه برای زدن و...جوان مردم،مرد حیا کن ،من تو هم زن و بچه داریم چشم به راه ما هستند،،پدر وقتی این حرف ها را می زد چنان شرم گین بود ،که تمام صورت اش مثل گچ سفید شده بود و آخرش اینکه گفت کاش من قصاص کار کرده اش را آن چنان پیش خدا به بچه هایش حواله نمی کردم،تقصیر من بیشتر از اوست.من حرفی برای دل داری پدر نداشتم چون فکر می کنم خدا تقاص کار دنیوی ما را به کودکان معصوم مان نمی دهد ولی پدر مثل اینکه زیاد هم باور داشت،با این باور ها ست که فکر می کنم ما هم باید کمی به آینده خود در قضاوت دیگران باز بینی کنیم.