ف م سخن

باید به مردم، به خصوص قشر محروم جامعه نزدیک شد و با آن ها زندگی کرد. باید درد آن ها را فهمید و درمان درد را نشان داد. زندگی فقط آزادی قلم و بیان و مبارزه با اختناق سیاسی نیست. زندگی در مرحله ی نخست درآمد کافی و رفاه و امنیت و سلامت و تحصیل و مسکن و پوشاک است. نباید آن قدر در سیاست و نظر غرق شد که واقعیت های مادی زندگی مردم را فراموش کرد.

احمدی نژاد یک شخص نیست، یک جریان است؛ یک موج است. موجی در راه که باید منتظر رسیدن آن به ساحل کشور باشیم. موجی که امیدواریم قدرت تخریب زیادی نداشته باشد و با سد های ایجاد شده در مقابلش از شدت ویرانگری اش کاسته شود. باید بکوشیم تا ضربه ی اولیه ی این موج ما را از میان نبرد و یقین داشته باشیم که این موج نیز به مانند هر موج بلند دیگری دیر یا زود فرو خواهد نشست و بر ویرانه های آن زندگی از سر گرفته خواهد شد. نقش سازنده ی ما در آن روز مشخص خواهد شد.

ننگ تان بادُ ای تحریمیان

عصر دیر وقت رسیدم به دم مدرسه محل ،با عجله کوله پشتی ام را که از پنچ صبح دوش می کشیدم ،دادم دست پاسبان دم در، که مواظبش باشد ، تا من اندیشه ام را در صندوقی سفید وا رهم ،فضای خنک کلر آبی منگم کرد، دلم می خواست از روی صندلی دسته دار مدرسه برنخیزم، نمی دانم چرا آرامشی نداشتم ، سایه های مرا می ترساند، همه عمر آرزو داشتم روی همین صندلی ها بمیرم ،ولی اکنون می ترسیدم، دل شوره عجیبی مرا با خود به محله قدیم مان در چرنداب تبریز می برد، در سایه روشن های کلاس صورت بچه ها را می دیدم، و من به دنبال آشنا یان ،که نمی شناختم، گاهی جوان مسلحی با عجله در رفت آمد بود، و در عین حال موظب اوضاع ، به خیالش نگهبانی می داد . پیچ پیچ مشمئز کننده ای مرا نگران می کرد ،حال غریبی ، فکر کردم علت خستگی گوه باید باشد، یا خنکی اطاق، و یا هیجان رای ، از دیشب بچه ها را سفارش رای داده بودم، حال نوبت من بود. سرم را به طرف حیاط مدرسه گرفته بودم ، در زیر روشنائی چراغ به نظرم های هوی بچه بود ، مثل بچه گی هایمان در چرنداب ،بازی می کردیم ، ( ننه منی قوردا ورمه، ننه منی قوردا ورمه) و از ته صف که مثل قطار نوک پیراهنمان را گرفته بودیم ، یکی داد می زد ( قوخما بالا ور مرم قوخما بالا ور مرم) ، ، علت ترسم را نمی فهمیدم، به خانه امدم وقبل از خواب طرف های ساعت دو بامداد ،رفتم سایت ایسنا و با حیرت تیتر روز نامه کیهان را دیدم،و پیش بینی برادر حسین را، می دانستم کسا نی ما را به قورد می دهد این چند هفته آخر همه تریبون های مفت، ما را و اندیشه ما را بمب باران کردند، ما را به قورد ها سپردند، تمام روز خسته در کتاب خانه خودم بودم و به یاد بازی بچه های بودم که از مادرشان در محله جرنداب می خواستند به دست گرگ ندهندش.

از دست مجری رادیو تصویری دیگر بالا می آورم ، مردک دیشب با کمال پرروئی می گفت ، این بازی انتخاباتی ساخته و پرداخته آقای رفسنجانی است، اگر اقای احمدی ریس جمهور شود من دیگر پشت این رادیو نمی نشینم، وقاحت هم حدی دارد ، آن قدر در این چند روزه آدرس غلط دادند که آن  سرش ناپیداست ، تفسیر های عجیب و غریبی میکنند، حیا هم در حکم کیمیا است،

در کامنتی در سایت بهنود خان دیگر عنان اختیار از دستم رفت، مثل پیرزن ها نفرین نوشتم ، گو اینکه چاره ای دیگر نمانده است

شرم تان باد ای بی آزرمان که اینگونه به خلقی را رهنمون دادید. آنانی که پول شاهی و جمهوری، شمایان را از درون پوساند،مادرانتان به عزا بنشینند.شد آنچه نمی بایست می شد. این خلق بی نان، مگر شما را چه کرده بودند،که آزادیشان وارونه جلوه دادید و از صندوق رای هراساندید.نفرین به تحریمتان، نفرین به آن قلم و تریبون های تان، ننک تان باد،که شما همان شایسته مطربان  هستید که بودید، که از آن سوی آب ها، فرمان می دهید، مرک کسی را نخواسته ام، شایسته مرک نیستید، دشنام تاریخ می مانید ، که انچنین آزادی ما را در گرو نظامیان می بینید.
ما را به حال خود بگذارید
ننه منی قودا ورمه    قوخ ما بالا ورمرم
(بچه ها دست و دامان یک دیگر را می گیرند و با حالت ترس و التماس فریاد می زنند :مادر جان مارا به دست گرگ نده و مادرشان آن ها را دل داری می دهد که نترسید عزیزانمُ به دست گرگ نمی دهم )
من نمی دانستم که این اهنگ و شعربچه گانه فلکلوریک بعد ها  این چنین با سرنوشت ما عجین می شود و ُ همیشه هستند یعض ها در لباس مادری فرزند خود را به دهان گرگ می برد

آقا میبدی ولمان نمی کند

در دهه چهل وپنجاه مصیبتی عظیم ما را بود،و اینکه کسی، از روشن فکران راجسارت نقد افکار خلیل ملکی و آل احمد و بعد ها دکتر شریعتی را نبود. از یک طرف آقایان نقاّد را سوادی آن چنانی نبود،و از طرف دیگر متهم به همکار رژیم شاهی میشدند. و سیستم هم به کسان غیر از خودشان اجازت نقد و برسی را در مورد بعض آقایان روشنفکر بقول امروز یه مخالف را نمیداد . اگر کسی در نقد افکار این آقایان در مجله یا روزنامه ای یا حتی کافه فیروز سابق که پاتوق قشری از ارباب اندیشه بود، اول از همه متهم به جیره بگیری دربار،وبعد ساواکی بودن میشد . واین ترس بود که بلای جان جامعه شد. هر کس رمانی یا شعری می نوشت ، باید پاس گوی این آقایان بود که می بایست ثابت می کرد ، اهل بخیه نیست، با این حساب بچه های شهرستانی که دستی در قلم داشتند می بایست در حال ،اگر چپ بود به خلیل ملکی ثابت می کرد ،که شوروی سوسیال امپریالیست است، اگر مذهبی بود، گروه شریعتی را پی میگرفت ، و یا اهل ادب و شعر هنر می بود باید از خط آقا جلال نمی گذشت .حال شده روایت ما با این آقایان آن ور آب است کسی را جرات نقد آقایان رادیو تصویری شبانگاهی را نیست، آقا میبدی را نظر است که تحریم باید گردد ، خوب درست ما هم روش، بعد نظرش شد این شرکت کنندگان را عدد بر دو ملیون است،نه نشد ، نمی توان بر دو ملیون خواند یان مردم را ، خوب بدی اش اینجاست که بقول طلبه ها در درس قضا ، در این ادعا باقی است، و پا می فشارد، بابا ول کن این آقا نوری زاده ول کرد ،چون بیش از شما می داند،در تماس است با ایران، به قول آن آقای چالش گر چپ :بابا ول کن نمی فهمی .چقدر در حماقت ، اقا رفتند رای دادند ، این ملت رفت رای داد، و به قولی خیلی ها هم رای ندادند، خوب نشد ، این تحریم که بقولی روشنفکران کردند از رای معین کم شد، از این ساده تر؟ ، چرا نمی فهمی، دارد این ملت به قول شما نجیب به دامن فاشیسم می رود، و توانائی ایستادگی هم ندارد، چون گرسنه است ، صاحب اهل و عیال است ، نمی تواند شب در کلانتری به خوابد، نمی تواند بعد یک سال بازداشت در مقابل قاضی بیاستد، یا اصلا اقا می ترسد، تو آن ور آب نشستی نمی توانی حرف بیست ودو کانال رادیو تلویزیونی را یکی کنی،میگوئی سلیقه ها متفاوت است خوب، بابا این شصت ویا هفتاد ملیون هم حرف هم دیگر را نمی فهمند.حزب ندارند ، انسجام هم ندارند، تجربه حزبی هم ندارند،در ثانی در تمام قرون یک نفر این ها را به دنبالش کشیده ،حال این یک نفر هم نیست، تمام این ادبیات ملت پر است از قهرمان یا بقول شما لیدر حال نیست ، بیائید بگوید از کجا شروع کند، این آریامهر تان که همه چیز داشت الا درس تحزب، اگر هم داشت رستاخیز بود، هر که حرفی داشت در مسلخ بود،در تبعید بود، در زندان بود. بابا ول کن بگذار ببینیم که چه خاکی را سرمان می ریزیم، این رای که به آقای هاشمی میدهند در اصل رای او نیست رای بغض است به جناح خشونت ، چرا نمی فهمی.بیچاره آآ بهنود گفت دموکراسی از صندوق بیرون می آید ، شد شمر ذولجوشن،این لوس آنجلسی ها دست ور نمی دارند، بیچاره را تا دم مسلخ بردند در آن شهر غریب، بد جوری دلم گرفته از هر چه روشنفکر است ، تا بقول رسانه ها ، خط خطی نشدیم برویم به دیگر مصائب.در آخر حرف دل ابراهیم نبوی را دوست دارم بنویسم.

(واقعیت این است که تمام اهل خرد و هنر و فکر و سیاست این کشور اعم از اندیشمندان و هنرمندان و روزنامه نگاران و سینماگران و سیاستمداران و فلاسفه و اقتصاددانان و مبارزین همه و همه به این نتیجه رسیده اند که باید به رفسنجانی رای داد، همین کافی است که یقین کنیم که این نمی تواند بازی باشد. بازی ای که عزت الله سحابی و ابراهیم یزدی تشخیص نمی دهند مطمئن باشید ضیاء آتابای و لس آنجلسی ها نمی توانند تشخیص دهند.
من نگرانم! بیش از حد هم نگرانم. برای ما فقط یک راه باقی مانده است، ما مجبوریم برای حفظ جامعه ایران به هاشمی رفسنجانی رای بدهیم.)