کسی مرا دوست می دارد.
خدا یا که چه قدر برای تو سپاس می دارم
زندگی انسان ها در گرو دوستی هم اند
من این عشق را در دختری از قبیله مهربانی یافتم.
خدا یا هزار بار زنده نگه دار برای کسانش
برای پدرش برای مادرش و برای انهائی که آن عزیز می خواهد
بختی به بلندی گوه ها آرزو دارم برای او
بختی از سواران اندیشه
می پرسید این کیست که این قدر شمس وار در جستجوی او هستی
می گویم دختری است در لابلای امواج نوری
هرگز ندیده ام او را
ولی مشامم از بوی عطر گیسوانش معطر است
دختری از قبیله اندیشه
در دریای از کامنت ها یافتم او را ، که خود موجی است ، به بلندی باور های من
گاهی وقتی دریای کامنت ها طوفانی است ، فریادی میزنم
آ ........................آ...........
اگر آن صنم ز ره ستم پی گشتنم بنهد قدم
لقد استقام بسیفه و لقد رضیت بما رضی
نه چو زلف غالیه سار او، نه چو چشم فتنه شعار او
شده نافه ای به همه ختن ،شده کافری به همه ختا
تو که غافل از می و شاهدی ، پی قتل عابد زاهدی
چه کنم که کافر و جاحدی به خلوص نیت اصفیا
تو َو ملک . جاه سکندری ، من و رسم و راه قلندری
اگر آن خوش است تو در خوری ، و گر این بدست مرا سزا
دختر جوان وقتی به آرامی دست های سفیدش را از دست پیر زن گور جدا می کرد ، به آرامی داشت خانه محقر و فلاکت بار مادرش را زیر چشمی می پائید.
و آن گاه زیر لب چیزی به آن اقای خوش پوش که نماینده دادستانی بود گفت ، و برگشت نگاهی هم به زن های محله که زیاد هم آشنا به نظر نمی رسیدند ، انداخت. و بعد در پیچ و خم گوچه ها گم شدند.
......................................
مادرم نقل می کرد ، در یک ظهر تابستان بلند و گرم آن سال ها ، فریاد های بی امان صغرا خانم در پی گم شدن دختر هفت ساله خود ، در جلو منزل ، همه همسایه ها را به جستجو واداشت ، جستجوی که بیست و اندی طول کشید.در همه این سال ها ، صغرا خانم مثل دیوانه ها در پی دختر گم شده خود همیشه در عزا ماند،
..........................................
همیشه در همه دهه های محرم ، که بزرگ و گوچک برای عزا داری حسین تشنه لب در تکیه های محل جمع میشدند، صغرا خانم بیشتر دنبال دختر بچه های هفت ساله ، که گمان دختر خود را داشت، میدوید، و شیون میکرد، اهلی محل هم به درد گم شده او ،از حسین، مظلوم کربلا ،شفاعت می خواستند
...............................................
در این اواخر پیر زن چشم هایش کم نور و در نهایت گور شد ، اما دیگر اشگی نمانده بود ، که به گونه های چروکیده اش بیفتاد.
..............................................
و مردی آبله رو ،در محله بالا ، در بستر مرگ از رازی وحشتناک پرده برداشت ، که هم او بیست و پنج سال پیش، در پی درخواست زوجی جوان از ارامنه شهر که خانه شاگردی شان را می کرد، دختر بجه ای را از جلو منزلشان برداشته و در مقابل وجهی تحویل آن زوج کرده ، و گویا در پشیمانی از عملش و راحتی وجدان، راز را برملا.
...............................................
صغرا خانم ، در باورش زن جوان سی و دو ساله ای نداشت، همان به دنبال دختر بچه هفت ساله اش بود.و این بار نوبت دادستانی بود ،که صلاحیتی در صغرا خانم ندید،
....................................................
آیلین ......... همیشه دست دختر بچه اش را محکم می گرفت ،تا مبادا ، نازنینش گم شود
چندی است حال غریبی دارم ،زیاد حواسم را نمیتوانم جمع کنم ، همه می گویند از شدّت گرماست، ولی خودم معتقد به این عوالم نیستم .نه احساس میکنم حالا حالا ها نباید هم خوب بشوم.شاید هم این یک پرده ای از نوع جنون کافکائی باشد ،که دچار میشوم.
در این حداقل در صد و پنچاه سال اخیر ،تمام کوشیدیم در همه اتفاقات اجتمائی و یا سیاسی به دنبال سر نخ خارجی و آنهم از نوع روسی یا لندنی بگردیم، اصلا به روند و شکل گیری و علت و علل داخلی فکر نمی کنیم و شاید هم اصلا اهل فکر کردن نیستم
در لابلای نوشته ها و رخ داد ها با یک زره بین دنبال سفرا و کنسول ها و وابسته های نظامی و فرهنگی خارجیان هستیم، و ابدا به حاکمان خود بر گزیده توتالیتر اجتماع نظر نمی افکنیم.
فکر می کنیم آن ها (خارجی ها )به ما می گویند قمه زنید یا مثلا دخیل ببندید یا برای درمان وبای کنونی دعا کنید، یا اصلا برای باران، مثل اقوام بدوی رو به اشباح کنید،یا مثلا روشن فکرهایتان پا به خارج مرز قدم می گذارند ،که عینهو گاو دیگر خدا بنده نباشند و با تحقیر آنچه که در درون است ببینند،و ایرانی جماعت را داخل آدم حساب نکند ، و تازه توهین هم به نوعی اشارت دهد.ایا همه این نوع رفتار و عقاید را به خورد ما امپریالیست می دهند.
امپریالیسم به تک تک آحاد مان می گوید مثل حیوانات با هم نوع خودتان رفتار کنید، این تا مرفق در خون ،می گوید آن نوچه و نو کیسه شخص، که به آلافی می رسد ( از سر بند و بندازی) پوست سر دیگران را بکند.
خیلی ها و باز خیلی ها در سطور تاریخ رضا خانی از ملاقات ایشان در کاروان سرای حوض سلطان قم و یا قزوین با آیرون ساید انگلیسی آنقدر نوشتند ، که انسان بالا می آورد، یا از اشرف پهلوی با زاهدی و یا کیم روزولت.
خیلی ها از آقایان جمهوریخواه و شاهی، از چریدن در مزارع کاخ سفید و یا خانه شماره 11 لندن و یا سرمایه داری نوین اورپائی که باج گیری در ماجرای عراق و یا سکوت در فعل و انفعالات خاور میانه و یا نقض حقوق بشر مراوده دارند. اگر رضا خان با یک ملاقات یا دستوری کودتا می کند باید آدم حسابی باشد و اینکه شما با این همه چریدن و چرخید نمی توانید یک حرف حسابی بزنید ،لابد شخصی نیستید؟ آقایان مغلطه می فرماید.این هم از دانش .....ما ، جوانان دانشجو ی سفره پدر،بار سنگین ترم های دانشگاه ، تعاونی های مصرف، قرض کوله های پدر خانواده ، تولید علم در اندازه 3./ در صد جهانی در دانشگاه ها ، روایت آفتابه لکن.
حالم خراب تر میشود، از بیست و اندی کانال tv لوس انجلسی و هتک حرمت ایرانی جماعت ، و موسیقی اش و تبلیغات اجناس شان.
نمیدانم که چه کسی گفته آدم باید هم روزنامه نگار باشد هم فیلسوف و هم سیاست مدار و هم گوینده و هم خوش تیپ و هم شاعر ، که نوری زاده ها همه این ویژه گی ها را دارد.
چندی قبل یکی از این آقایان، همچین تحلیل از عاقبت روزه سیاسی گنجی عزیز کرده بود ، که انسان به طنز نویسی و نویسنده بودن ایشان شک می کرد ، چون تحلیلش، بیشتر به کار آکادمیکی و اداره های ضد اطلاعاتی شبیه بود تا به یک نویسنده.
آن وقت اگر ساکنان آن سوی آب ها وقتی می گویند بابا این ها از خودشان است ، انسان دیگر نمی خندند.
خلاصه هوا مثل اینکه داغ کرده حالم بیشتر و بیشتر خراب است، کی آخر برج می رسد ، تا آن موقع باید مثل قدیما، شب ها آخر وقت به خانه بیایم، تا شرمنده اهل و عیال نباشم ، خدا همیشه قادر است، ماهم طلب کرم داریم . یارب العالمین