رفتی و از رفتن تو آتش....

آ آ  خاتمی رفت و خدا کند به قول خودش تعامل را نه نبرده باشد ، سعه صدر ایشان مثل زدنی بود، خدا کند سعه صدر را با خودش نبرده باشد ، ادبیات و فلسفه می دانست و خدا کند ،کتاب خواندن را باخودش نبرده باشد. آ آ خاتمی حجب داشت ،خدا کند...

خیلی قبل ها وقتی که آ آخاتمی هنوز شاید نو جوان بود، خیل عظیمی از عمو ها و پدران ما، گفته بودم که به دنبال یک زندگی بدون تبعیض و تحقیر به آن سوی آراز، پی سوسیالیزم رفتند، و حال فرزندان ما به دنبال همه آن چیزی که فکر می کنند ندارند با کوله باری از لیسانس های وطنی به دریار غربت می روند و این سرنوشت مکتوب ماست ، همیشه خدا بیچاره  مادر بزرگ چشم به در ماند ؛ تا نسیمی خلاف واقع سلامی از  دائی های من و یا  نامه ای از آن سوی آراز ، بیاورد که پیراهن یوسف اش بود، ولی دریغ که همه  حسرت بود. حال زنان های ما به امید زندگی بهتر فرزندانشان را با دست خود راهی می کنند . گیرم آن موقع اجباری از انفجارات اطلاعاتی و انفرماتیک نبود  شنیده بودند سوسیالیزم را و ندیده بودند استبداد استالین و تسویه های قومی و زبانی را و تجربه سیبری را ،ولی حال ماندن، بودن انگیزه  است  ، آرامش می خواهند،که نیست. تا بیائی که بگو ئی  دلیل ماندنت حسن است –بمان، ما باهم می سازیم وطن را  ، می گوید: پدر تو  و پدران تو صد سال هست ،که میسازی ، قرار نیست دو صد سال هم به مانیم تا کویر و کرمان و یزد ،آباد شود. قرار نبود برای من دروغ به گوئی، به مانم که چی ، تو خودت یک عمر حاضر به یراق ماندی که امروز فردا می روی و لی نه رفتی ، حال از ماندن من چه می خواهی ، نمی توانم دلیلی بیاورم ولی با خود آرام می گویم: بدون تو پسر من چگونه بمیرم. و گریه در  خفا برای تمامی جوانان.

آقای خاتمی اگر حال برای خدا حافظی برای مجلس و هئیت ....... و ..... و..... عزیز هستی برای همیشه برای ما  گرامی و عزیز بودید، ما شما را به همره آن همه رای داده دوره اول و دوم دوست میداریم، شما را نقد کردیم و فریاد زدیم و این نیز از دوست داشتن بود، لااقل ما ترک ها در دل خود سازی به همره داریم و عشق را با آن نغمه می دهیم و حتی قهر را با ساز خود که عاشیق هستیم، ترنّم می گوئیم، اصولا عشق و قهر را با مضراب ساز می آمیزیم. این خصلت ماست.هشت  سال ماندیم که بسازیم ، در این هشت سال به اندازه همان صد سال آموختیم ، گویا کم بود ،باید بیاموزیم. چاره ای جز دانستن نیست ، تا که دانسته های مان را عمل کنیم.

تر جمه شعر علی اکبر صابر زبان عرض حال عین الدوله به محمد شاه

شها ، تاجدارا ، قویشو کت آ ،

ملک احتشاما، فلک رفعتا،

به پرسی گر از لطف احوال من،

بگوید بتو نامه ام حال من،

چو پیچیدم از حضرت تو عنان ،

سوی شهر تیریزگشتم روان،

بعزمی که آرم چو یک شیر جنگ،

بخیل مجاهد کنم عرصه تنگ،

فدائی کنم محو با خانشان،

پر از خون نمایم بیابانشان....

بزیرم یکی توسن بادپا،

بروی سرم باز زرین لوا،

چپ و راست قزاق ،سرهنگ ها،

چه سرهنگ ها- رستم جنگها،

قشون سیل آسا بهر سو روان،

حشم همچو طوفان بهر سو دوان،

همه بسته بر خود قطار فشنگ،

رولور به دست و حمایل تفنگ،

همه بانک شیپور ها نای ها،

ز لشگر شیپور بانگ هورای،

به اراده بسته همه توپ ها،

ز طبل و دهل بانک کوب کوب ها،

بلی، با چنین بخت و اقبال خود،

بدین شوکت و فر و اجلال خود،

نمودم بسی راه طی نیز من ،

رسیدم بنزدیک تبریز من،

بگفتم زنند آن زمان کوسها،

بشهر اندر آیند زمان کوسها،

بشهر اندر آیند جاسوس ها،

من این کار پنداشتم سهل،هان،

ولی هر چه گفتم نشد کس روان،

سپس حکم کردم من از روی قهر،

زهر سوی گشایند آتش بشهر .

چو آتش همی بارد از آسمان،

بشد بر فدائی بسی عرصه تنگ

بجا ماند نه مرده در دشت جنگ

چو این وضع را دید ستارخان

بزد  نعره مانند شیر ژیان

..... توی ای کان غیرت هنر

چنین رزم و میدان غنیمت شمر

کنون و اپسین ساعت عمر ماست

ولی این دقایق بسی پر بهاست

شما را بملت اگر خدمت است

همه چیز بسته باین ساعت است

بلشگر موثر شد لین ها چنان

که گفتند از جان و دل یک زبان

چه مردن ؟ - بکشتن همه حاضریم

و لیکن بمیریم اگر شاکریم

بگفتند و از شهر خارج شدند

ز شکل خود از قهر خارج شدند

به جنبش در آمد مجاهد چنان

که گوئی شده روز محشر عیان

باخلاص کردند یکسر سجود

گذشتند جمله ز بود و نبود

بگشتند جمله ز بود و نبود

بگشتند قدری در آن مرز و بوم

بنا گاه کردند برما هجوم

چپ و راست شد منهدم تار و مار

بگشتند و .....از ما بر آمد دمار

مگر جنگ هم این چنین میشود

شروعش دم واپسین میشود

خصوصا مگر میشود خان چنین

مگر میشود مرد میدان چنین

شدم خیره و مات از این فسون

خودم مرده بودم جهنم قشون

به خود گفتم یک لحظه به کوهی روم

از این مخمسه جان سلامت برم

بیک کوه مردانه کردم فرار

نگه کردم آنجا یمین و یسار

قشون مثل روباه میرفت در

نبودید به بینید آن خر تو خر

زدم نعره ای وای آمان در نرید

کجا بیشرف ها ناکسان در نرید

نکرد این سخن ها بلشگر اثر

زکف رفت دولت آمان الحذر

چو بگریخت کشگر زمیدان جنگ

بیغما ببردند توپ و تفنگ

چو دیدم شده روزگارم تباه

بیک عده قزاق بردم پناه

چنین است شاها مرا عرضحال

چنین کرده ا م با تبریزیان جدال

قوی شوکت آ حال فرمان تراست

بکن امر - مال و سر و جان تراست

بحین فرار اسب اگر خسته شد

به امرت کمر تنگتر بسته شد.

 




میرزا علی اکبر صابر (۱۹۱۱-۱۸۶۲
به همت ایشان تمامی  مشروطیت ایران عزیز به صورت ادبیات شفاهی و نوشتاری به تاریخ بیوست همو بود که اثرش و فکر واندیشه اش به شرف الدین کیلانی و دهخدا رسید و نسیم شمال و چرند وبرند در اوایل انقلاب به سرعت در اذهان عمومی شکل گرفت  یادشان گرامی باد       .منظومه زیر ترجمه ای اصابر است و حمله عین الدوله از طرف استبداد به تبریز لشگر کشید و یک سال تمام تبریز را در محاصره داشت و اخر الامر با شگست قشون دولتی باز مانده آبرویقشون دولتی را برد.




حسن بانکی

شهید شیخ محمد خیابانی و مخبرالسلطنه هدایت

….ببرید جائی دفنش کنید. اشاره داشت به نعش مثله شده شیخ محمد خیابانی ، این پدیده متجدد ، از سلاله روحانی و آشنا به کلام دموکرات های سوسیالیزم نو پای شرق.

این کلام آخر والی آذر بایجان است ، از جبهه استبداد به سوی آزادی خواهان لغزیده ، واهالی تبریز در تمنا از احمد شاه طالب ولایت او بودند.

آمد با تمام هر چه که در چنته خانوادگی از نوع استبداد داشت ، در همین اواخر هم دوست گر مابه و گلستان اتابک بو د در سفر صدر اعظم به حج و تا ژاپون و شمال چین ، برای اتابک بیشتر فرار بود و برای مهدی قلی خان هدایت مخبر السلطنه ، به قول خود نفوذ در افکار او.

بعد ترور اتابک به قولی به دست مشروطه چی ها ؟مدتی خانه نشینی و بعد والی ایالات استبداد زده ایران ، از جمله آذر بایجان ،تفگری داشت و خودش گفته بود با چوب استبداد مشروطه را می پاید. خدا رحمت کند هزار بار برادرش صنیع الدوله را نام نیکی داشت ، مبتکر صنعت بود. نساجی و راه آهن مدیون اوست.

اما قهرمان ما تحصیل کرده المان و مصاحب اتابک اعظم این گونه می اندیشید با چوپ استبداد و قانون مشروطه.

اهالی ایران این گونه باد زندگی کنند ،تحجّر علما و تبخّر روشنفکران و خصومت همسایه های شمال و جنوب.

تلگرام به تهران:  ……… لجاج انتحار،….

معلوم می کند که خود کشی است این فاجعه، نامه ای مجعول در جیب شیخ محمد خیابانی که تنها ماندم و خودکشی چاره راه بود.

مثل خیلی از تاریخ نو یسان عهد در بار جعل می کند و آنهم قتلی را که سر آزادی خواهی داشت و مرامی دمکرات، خودش در خاطرات و خطرات می نویسد که خیابانی در یک و دو مکتوب مرا هم مرام میداند و هم مسلک، امید واری به امثال و جود مبارک حضرتم، در هئیت دولت می گوید کار آذر بایجان را شده در قافلان گوه با جنگ درست ،سه هزار توان می گیرد و با فرزندان امام جمعه خوئی راهی میشود، فکر جمهوری گیلان و آذر بایجان زجر می دهد ( صفحه 315 خاطرات..). رئیس قزاق به دیدنش می رود که قیامی ها یک مشت فعله اند  و عده ای فوج ملی ، کار را در چهار ساعت روبه راه می کنم .

از اول به خاطر سرکوب قیام آمده بود ، از هیت دولت دستور داشت ، همان طور که ستار خان و باقرخان را راهی تهران کرده بود ، تبعید محترمانه و بعد به دست یفرم خان داشناک خلع سلاح  بعد در گیری مختصر ،زخمی عمیق در پا ،و قانقاریا  قطع پا و خانه نشین و دق مرگ. بعد ها همه اشراف و در باریان به وزارت وکالت رسیدند، خون بود که ترک ها دادند و مشروطه شد نردبان رجال و روحانیون در باری . به دوستان گفته بود می روم به آذر بایجان ، قیامی ها فعله اند ، شیخ شان را به طهران می آورم یا می کشم ، مگر با میزا کوچک خان همین را نکردند.

تلگرام از تهران ایالت جلیله  ……..تلگراف جناب مستطابعالی به عرض پیشگاه اقدس ملوکانه رسید و نشان قدس با حمایل….

دولت ها در رفت و آمد است و نوبت بعد سرکوب شیخ محمد خیابانی، به لاهوتی سر کرده ژاندارمری می رسد ، به وسیله قشون مزدور ایلاتی های قره داغ و کمک مادی مرکز و ژنرال های پیر انگلیس و پان ایرانیست های تازه کار و فئو دالیسم سرکوب گر ، لاهوتی را نیز ازمیان می برد. دولت سید ضیا در یک تلگرام (….. نفر نداریم بودجه هر جه بخواهید در اختیار است)

اساس اعتراض شیخ به قرار داد 1919 وثوق الدوله …. و ملک الشعری بهار  که سید ضیا در نامه ای خبرش را می داد ، حیف از شیخ خیابانی و آزادی خواهان ایران هفته و سال برایش گرفته بودند، و مخبر السلطنه ناراحت اجماع در مسجد تهران است.

در تلگرافی به هیئت دولت در تهران می نویسد(…….. دویست تومان به هریک اعضای اداری در ایالت می خواهم و در مورد نصرالله و فتح الله بنده زادگان که وزارت خارجه و مالیه از کار معاف داشته اند توجهی به فرمائید )

از تهران خبر می رسد(…….راحع به افزایش بودجه ایالتی به وزارت مالیه دستور داده شد…. در خصوص آقا زادگان تحقیق و استحقاق هر نوع ترفیع…بودجه معارف را مفید نمی دانم)    سید ضیا .تهران.

می گوید من به لاهوتی گفتم در ایران به جمهوری قائل نیستم .

هدایت بار ها و بارها در ایران وزیر و وکیل شد ،چون به قول خودش در ایران با چوب استبداد مشروطه بر قرار می کرد ،و بعد ها نوکری مذاق بودنش را در زمان رضا شاه ، سالیان دراز در پست نخست وزیری داشت . تجربه زیستن در دوره شش پادشاه را در کتابش خاطرات و خطرات با طرزی و نوشتاری به روایت تلگرافی و خوب و سهل وروان دارد . نمونه یک اصیل زاده تکنوکرات و متحّجر و آشنا به زبان المانی و نوکر ماب و دیکتاتور پرور و در عین حال شئونیست، فتنه گر