دوازدهم مهر سال هزار و سیصد، سر بی تن کلنل محمد تقی خان پسیان ، آن فرزند دلیر آذر بایجان، بر روی میز کار شاهزاده حسام الدین میزا رئیس تلگرافخانه قوچان، قرار می گیرد.
فرج الله خان سر دسته خوانین قوچان ، با تبخر می گوید : همین الساعه ، حضرت اشرف قوام السلطنه را پای سیم به خواهید و بگوید دشمن شما را گشتیم اگر نشانی خواست بگو سرش روی میز من است .
خیلی قبل خود کلنل در میان دوستان گفته بود:
ترسم آخر که ، شود ناله ما داور ما که شود زینت سر نیزه دشمن ، سرما.
تقریبا شش ما قبل از این حادثه قوام را از ایالت خراسان خلع ید و علی رغم میل اهالی که خواهان محاکمه و مجازاتش بودند ، به تهران روانه ساخت.
باشد که باور می کرد در تهران رئیس الوزا سید ضیا در مسند وزارت است و مایل به تحوّل، که این نیز اشتباهی از آن دست.
بعد ها سردار معزز بجنوردی وتاج محمد خان قوچانی و فرج الله خان درگزی هر یک از این جنایت به نوائی رسیدند ، همان گونه که سایر سردمداران انقراض قاچار رسیدند؟
کلنل و قوام هر دو ایرانی و در دو جهت هم به تاریخ پیوستند . یکی در دل آزادی خواهان جای گرفت و دیگری در دل هر چه که تحجر و مستبد.
قوام و برادرش وثوق الدوله هر دو یک عنصر اند ، آزادی کش و وطن فروش. یکی عاقد قرداد تقسیم ایران زمین و دیگری قاتل کلنل و فاجعه سی تیر ،دولت مصدق. گو اینکه هستند سلطنت طلبان دو آتشه که سیاست و گفتگوی قوام و استالین را بر علیه حکومت ملی پیشه وری بیشتر می پسندند،و موازنه امریکا و شوروی سابق را در مورد ایران و یونان از یاد به عمد می برند.
هر دو ایرانی در مشهد بعد خلع ید صورت جلسه ای در تاریخ به جا گذاشتند از دارائی خود،
بعد از گشته شدن کلنل- جمعی از بزرگان شهر به منزل ایشان رفته و سیاهه ای را نوشته اند.
1-دیوان فردوسی طوسی یک جلد.
2-دو صندوق چوبی محتوای کتب فرانسه و المانی و ترکی و عربی.
3-قالیجه ترکمن یک تخته به ارزش ششصد ریال.
4-لباس ژاندارمری یک دست.
5-لباس معمولی یک دست.
6-چکمه یک دست.
7-استکان سه عدد.
8-قوری بند زده یک عدد.
می گویند علی طاهباز با حالت گریه فریاد زد ، آ قا شیخ کاظم آقا …. مرقوم به فرمائید قوری بند زده.
ننک آنانی است که قوام را ،این عنصر هرزه سیاست را ناجی آذربایجان می خوانند، و در پشت هرزه گرائی های این اخوان ( قوام و وثوق) وطن فروش سنگر وطن پرستی می گیرند.
منبع : کتاب قیام کلنل محمد تقی خان بسیان در خراسان نوشته س. علی آذری شماره کتابخانه ملی ۱۷۴۲ تاریخ ۵۲-۱۲-۶
شاه داغیم ، چال پاپاغیم، ائل دایاغیم شانلی سهندیم،
باشی طوفانلی سهندیم.
باشدا حیدر بابا تک قارلا – قیروولا قاریشیب سان،
سون ایپک تئلی بولود لار لا افقده ساریشب سان،
ساواشار کن باریشیب سان.
گویدن الهام آلالی سرری سماواته دئیه رسن،
هله آغ کورکی بورون یازدا یاشیل دون دا گیئه رسن،
قورادان حالوا یئیه رسن.
دوشلرونده صونا لار تک سینه سی تک شوخ ممه لرده،
نه شیرین چشمه لرین وار ،
او یاشیل تئللری ،یئل هورمه ده آینالی سحرده،
عشوه لی ائشمه لرین وار .
قوی یاغیش یاغسا دا یاغسین،
سئل اولوب آخسادا آخسین،
یانلاروندا دره لر وار.
.......
..........
قیشدا کهلیک هوسی له چوله قاچدیقدا جوانلار.
قاردا قاققیلدا یاراق نازلی قلمقاشلارین اولسون.
.........
...........
آد آلیب سندن او شاعر کی ، سن اوندان آد آلارسان،
اونا هر داد وئره سن ،یوز او مقابل داد آلار سان.
تاریدان هر زاد آلارسان
باش اوجالدیقدا دماوند داغیندان باج آلارسان،
شئر الیندن تاج آلارسان
آذر بایجان ادبیاتی ایچون شهریار هر شیدن اول ( حیدر بابا) شاعری دبر. بو اثرین یارانماسی هم شاعرین ئوز حیاتیندا دونوش نقطه سی، هم ده ادبیاتی میزدا ینی مرحله نین باشلانغجی اولدی. بو ئو لمز بدیعی اثرین میدانا گلمه سی نی شهریارین حیاتیندا و یارادیجیلیغدا انو گوره دونوش نقطه سی حساب ائدیریک که ،شهریارین حقیقی استعدادی بو منظو مه ده تام گوجو ایله چاغلامیشدیر. محض بو اثری ایله شهریار ئوز یوردندا گنیش شکلده تانینما غا باشلادی، خلق آراسیندا درین و سارسیلماز محبتی بو اثری ایله قازاندی.
دقایقی بعد از ملاقات. همسر و دختر جوان یک زندانی بلند قامت در برابر او نشسته بودند. ندانم چه گفتند که ناگهان زندانی برخاست و دو دست خود را انگار دارد نطق انتخاباتی می کند گشود و روی میز گذاشت و به صدائی که از آن مهیب تر نیست پیشانی خود را محکم بر سطح زمخت میز کوبید چنان که همه از جا جستند. دخترک جیغ زد و زن در زیر چادر بر سینه می کوبید وقتی فوران خون را بر پیشانی رییس خانواده دیدند که بر صورتش ریخت و زندانی افتاد. وقت ملاقات تمام. .........قسمتی ازروایت آقای مسعود بهنود در سایت وزین خودشان
در راه مدرسه با حسین که می آمدیم ، دستم ته جیبم بود، و به دو ریالی که مادر جهت خرید نان ظهر داده بود ،فکر می کردم ، کف دستم همیشه خیس بود ، گم کردن پول خرد، و ناله فریاد مادر ،نگرانم می کرد.دو نفری هر روز گرمای تنور سنگگی را زیر لباس هایمان قایم می کردیم ،و لذّت ناخنک به نان های دیگر مشتریان معترض همیشه بعد( آژیر سیرستو) شده بود تفریحمان.
از سر کوچه مان که پیچیدیم ، با دیدن زن های همسایه و در میانشان مادر حسین که روی اثاث مختصر منزلشان نشسته بود و خواهر حسین را شیر می داد، دلم شورید،مثل آن وقت ها که ناظم مان را با چوب دم مدرسه می دیدم. دستی به آرامی نان سرد شده سنگگ را از دستم گرفت، مادر بود، انگاری قطرات اشگش را با گوشه چادر نمازش پاک می کرد.
شب در زیر چراغ گرد سوز همیشه وقتی مشق هایم را می نوشتم، نمی دانم چرا خوابم می برد ، ولی آن شب مادر و پدر غمگین تر از همیشه آرام حرف می زدند، و من به بهانه خواب چشمهایم را بسته بودم ، که بتوانم دلیل آن همه غصّه را بفهمم.
صبح تمام همسایه ها با همهمه گنگ ،می رفتند به گورستان . و من تنها بدون حسین راهی مدرسه، که عصر آن روز سرد تبریز ،فانوسی به درب چوبی مان آویزان بود، گفتند پرسه آ آ یدلله - بابا حسین است ، که دیروز در بیمارستان شیر و خورشید مرده است. بعد چند روز حسین و خواهر مادرش را ندیدم .
خیلی بعد ها مادر گفت : که یک روز قبل فوت آآ یدلله ، صاحب خانه شان اثاث آن ها را دم در گذاشته بود، و به همین خاطر، جوان مردم دق کرد.
بعد این همه سال ها، که از آن محله قدیمی مان می گذرم ، نمی دانم چرا چشمم به دونبال کودک لاغری می گردد،دست هایش از سوز سرما در زیر دو بغل هایش گرفته.
آژیر سیرستو: صدای بوقی بلند از گوره ساختمان کار خانه چرم خسروی تبریز ، که در ساعات ظهر و غروب ، اتمام ساعت کار، کارخانه را اعلام می کرد