در قفس هیچ ابهتی نداشتند مخصوص که رئیس ،شاید توصییه وکلا بود که در تخت بیمارستان باشد،تا شاید در دل مصری جماعت که خیلی هایشان دین رحمانی دارند رخنه ای باید کرد.نمی دانم کرد یا نکرد ، دستمان از جامعه فکری اعراب کوتاه است، به مفسران حرفه ای زیاد نمی شود اعتماد کرد باید با اعراب بود و بعد قضاوت کرد، چرا که همان مفسران گاهی از همین جامعه خودمان حرف های می گویند و می نویسند که انسان واقعا در عجب می ماند.
در جنگ عراق و کویت که نه جنگ محدود عراق و امریکا،دلار های نفتی به وسیله ایادی و مردم عادی در کوچه و قهوه حانه ها داشتند از صدام شیر خلق عرب می ساختند که بعد ها شوروی فرو ریخت و چاه بیرون آوردند، تبلیغات شیر عرب به قدری زیادی شده بود که یکی از دوستان که به صداقت انقلابی و غیرت مسلمانی اش شکّی هم نبود با هیجان می گفت که پنچ هزار فدائی از تمام کشور های عربی برای مقابله با امریکا با فدائیان صدام هم قسم شده اند(نمی گفت القائده)گفتم حاجی شما دیگر چرا؟بگذار آن قدر بر سرش بکوبند که دیگر رئیسی آن قدر قدرت نداشته باشد به مردم خود رحم ندارد که هیچ خدا را هم بنده نیست.
نوبت به تونس که رسید همان اول بازی را باخته دیده بود گذاشت و رفت شاید بهترین کار را کرد،ولی نوع مصری اش زیادی خوش بین بود به دوستی غرب و اسرائیل.ایستاد و مقاومت کرد.راستش من مقاومتی را که پسرانش و ژنرال هایش به خاطر منافعشان داشتند بیشتر نظرم را جلب کرد تا این پیر مرد هشتاد و سه ساله.کافی است به همین رئیس ها دوسه تا گذارش دو پهلو بدهی که قافیه را باخته می بینند و گمان بد می کنند که اگر چند تایشان را بکشی و نفی بلد کنی کار تمام است. غافل از اینکه پیام را نفهمیده بود و همکار تونسی فهمید، چند ماهی ماند و عده ای کشته شد و کار بیغ پیدا کرد و در قفس شد که دیدیم.
اما قذافی را کار دیگر می کنند با حکم سازمان ملل که در دستشان است می کوبند و آنقدر هم می کوبند که اگر در چاه هم نرود در یکی از بمب باران ها می میرد همان طور که پسرش و داماد مرد،در خارج پول هایش را که عمری نفت فروخته و خرج رفاه عمومی نکرده بلوکه می کنند،و از سهم بوقش به مبارزین داخل می دهند و کار ها را پیش.
برای اسد ها راه های دیگری بلدند.
اردنی اش قافیه را نباخت و فعلا که دارد به اصطلاح ادای اصلاحات را در می آورد و مراکشی اش هم همان طور.
ناوگانشان در بحرین است اگر باور کنیم که همه این بازی ها سر خودشان است ،راست و ریست اش می کنند نگران نباید بود ، ولی اگر باور کنیم بهار را،باز هم میوه را خود می چینند . چنان که در عربستانش کردند. گواینکه عربستان بهار ندارد و اغلب فصول تابستان است.
از چندین سال قبل نقشه راه خاورمیانه را سلف اوباما روی میز داشت ایّامی به تاخیر افتاد گمان این بود که صرف نظر شده (تحلیل گران داخلی منظور است) و ما هم گفتیم شاید چون کاره ای نیستیم غیر از روزنامه خوانی کاری هم بلد نیستیم.
سلطنت طلبان که به قول ظریفی هنوز خواب مراد برقی و صمد آقا را می بینند،با پای لنگ شان راه افتاده و امریکائی سیاست مدار را به هزار حیله تشویق می کردند که نوبت ایران کی می رسد.کسی نبود که به پرسد مرد حسابی این های مانده اند همه هم وطن ات هستند شب و روز زحمت می کشند و با حیا و عصمت نانی می خورند،اگر مشکلی هست که هست راه شان را پیدا می کنند و لنگ لنگان به ساحل می رسند تو پول بیمه های اجتمائی کشور های غربی را بخور و بعد بگو پول نفت مان است که می دهند و اگر هم ندهند از به زور وکیل و حقوق بشر و دمکراسی شان می گیریم ، دها تلویزیون زدی پولش را می بری و هزار نوع از رفاه عمومی استفاده می کنی اگر دوستی و صلح باشد که باید در لاله زار سابق خودتان قوّادی کنی،جاکشی کنی.هی نشین بچه مردم را اغفال نکن، شب اگر مرد خانه نباشد بی شام اند اهل عیال.ماه بعد اش صاحب خانه جوابش می کند، از کل اصول دمکراسی خواهی فقط کنگ اش را یاد گرفته ای.
هی بشین بگو من عامل و ترسو.
الله اکبر ،از کجا نوشتیم به کجا رسیدیم. حواس که نمی گذارند.
خان ...دلم بد جوری هوایت کرده، اولان... این کاری که می گوئی میشه بهش امید بست،یا به قول آن بانو دیدار به قیامت است؟.
می دانم که دست تو نیست،تو کار خودت را کردی باقی اش با کرم الکاتبین است ولی چه کنم که هر بار با نوشتن این گونه تو را نا راحت می کنم، دست خودم نیست زیادی حساسم.
نمی توانم لاقید به نشینم و از دست من هم کاری بر نمی آید و همین موضوع است که عذابم می دهد"نشستن و کاری را نتوانستن"
سر به کوه می زنم و هر سنگی و اوتراقی خاطره تو را دارد،در این میانه ها است که می روم به قلّه کوه های که با تو نبوده ام، خوب غروب آفتاب که باید برگشت، باز همان اوهام ...
شب و روز پایانی ندارد ، دلم خوش است که گاهی با تو پشت نوری از کهکشان می نشینم و کپی می زنیم.
همه یه رفته ها باز می گردند و مثل چلچله ها و یا پرستو ها و آن قو ها و دورنا ها که سالی یک بار ازبام شهر می روند را می گویم که نقش تو می زنند بردل.
به خاطر داری؟ وقتی بچه بودی نشان ات دادم که برمی گردی و مرا نیز باخود خواهی برد ، ولی چه کنی که بالت را آشنایان غریب شگستند و تو ماندی حتی بدون یک بالا پوش زیر باران بی امان شهر سرد،و دریغ که توان یارای بستن زخمت نبود و ماندی با زخمی در بال.
تا نشانی از آدمییت یابی ،من در قفس تنگ اوهام و تو با بال زخمی.
چه خوش بینانه گفتیم می گذرد باکی نیست ، ماندی در دیاری که ملیون ها بال شکسته و زخمی هم مثل تو بود که تنها گناهشان هوای آزادی است.
درد غریبی است ذکر اینکه از موطنی هفت ملیون ،آواره در غربت .
خان باش تا زخمهایت التیام بیند، دور نیست که به قول مجید محسنی با واژه"پرستو ها به خانه برمی گردند" به خانه برگردی.
بیش از صد سال است که در پی هوای عشق نفس می زنیم و باز نمانده ایم،و توهم در هوای عشق سهمی داری.
وقتی ذوق و شوق رفتنت بود مرا یارای مقاومت نبود،زیرا گفتم که سی سال هوس پرواز و رفتن با پزستوها،خوابش امانم را بریده، بگذار خان پرواز کند شاید بخت بلندش او را می طلبد ، من چه می دانستم که کینه ناتنی بدون اش تو را آزار خواهد داد.
خدایش نبخشاید به در منزل اش،که به سئوال نه رفته بودی تا تو را حوالت دهد به ...
نفرین اش نمی کنم که کار بیوه زنان است و در مانده ها.فقط حواله اش می کنم به همان گردش ایام که من معتقدش هستم.
راستی شنیده ام که به دنبال تکه نانی می گردد، هم در جائی که شبش روز مان است که قصه پر غصه ملک محمد بود در داستان های مادر بزرگ.
مادر بزرگ در قصه اش می گفت که ملک محمد وقتی سوار اسب سفید می شود ،در حال اسب سفید حوالت می داد به اسب سیاه و همان اسب سیاه ملک محمد را به تاخت جائی برد که روز مان شب آن ها بود.
خان... غمین نباش به سر می رسد این شب فراق و عشق، اگر چه در کاسه چشم هایم علفی روید.
من امینم که به سر بلندی خواهی ماند و مثل سرو خانه پدری ات.
به گزارش خانه ملت، سخنگوی فراکسیون اقلیت، افزود: اکنون سوال این است با گذشت چهار ماه از سال جاری چه تعداد از این شغلهای وعده داده شده ایجاد شدهاند، آیا میدانید برای ایجاد دو ونیم میلیون شغل در کشور افزایش نرخ رشد اقتصادی باید ۲۵ درصد باشد در حالی که بنا بر برخی آمارها این نرخ حدود یک درصد است.
داریوش قنبری در مجلس اسلامی به نظر سایر وکلای ملت رساند ولی نمی دانم کسی که پیشنهاد جایزه نوبل را می داد شنید یا نه.
حق شخص آقای ضرغامی است که در برنامه های متنوع از رئیس به پرسد که این سخنان چیست که می فرماید.
یک وقتی است عالمی در حوزه تدریس می کند و حوزویان می نشینند در باره مطالب روزی درس ،بحث و گفتگو می کنند و یک وقت است که مدرس حوزه دست به قلم شده در باره موضوعی کتابتی نوشته و آن وقت است که بعضی درس خوان ها می نشینند برای آن کتاب حاشیه می نویسند و اعتقاد خود را تحلیل می کنند با مدرس.
دوملیون و نیم شغل کلامی نیست که رهایش باید کرد خرافه گرئی هم حدی دارد،فهمیدن اش توهین به ذهن شنونده است.