دبیری بیاموز فرزند را

دهه پنجاه گمانم سال پنچاه و سه بود که سر در دانشرای عالی پسران و دختران تبریز بود که هم از گذرخیابان تربیت آن زمان و هم اینکه به خوبی از داخل حیاط بزرگ همان جا به خوبی که روی کاشی آبی نوشته شده بود و اصلا بعد ها ندانستیم کار کدام خوش ذوق ادبی و هنری کیست به زیبائی هر چه تمام تر دیده میشد و دل هر اهل فرهنگ و ادب را به خود مبکشید. 

با دوستان هم پالکی رفتیم امتحان وردی اش را دادیم و بعد چند روز نمی دانم چه مدت جواب آمد که قبول شدید فلان روز برای مصاحبه و اینها حاضر شوید. 

ذوق و شوق معلم بودن خواب از چشمانمان را روبوده بود ، خود را پای تخته سیاه دیدن و سی چهل بچه را دوست داشتن و برایشان آرزوهای صمد را بر آورده کردن شده بود عین آرزو و خیال. 

چه روز های سختی فرهنک و هنر آذربایجان همراه جوانان اهل ادب و کتاب خوان را داشت.از هر کلاس لااقل ده بیست نفرشان اهل ذوق و هنر ادبی و کتاب خوان بودند و در همان سنین جوانی کلی شان آثار برزگ ترجمه شده بزرگان دنیا را خوانده و می خواندند. 

کاخ جوانان رئیس دولت کار خودشان را می کردند و هم عده را مشغول، ولی باز بودند خیلی از جوانان نه به فوتبال و نه به کاخ ... بلکه هم و غمشان کتاب و کتاب خوانی بود و چندین انتشارات کتاب و دلسوخته ،جوانان را میعاد بود. 

وقتی که نوبت مصاحبه بود دو خانم متشخص و دو آقای موسفید مهربانانه سوال ها را شفاهی میپرسیدند ودر حال جواب می گرفتند. 

در همان نوبتی که ایستاده بودم در حیاط دانشسرا با چند نفر از مصاحبه شونده گپی زود گدز کردم و در حال گوشی دستم آمد که هر چها نفرشان در کارشان وارد اندو ظاهرا اهل فن و روان شناس. 

- کدام مطلب در همین روز ها را بیشتر دوست دارید از رادیو گوش کنید 

جواب- سخن رانی زکی یمانی در اوپک و تفاسیر های مربوطه را و موضع ایران و آقای آموزگار 

-آخرین فیلمی که رفتید؟ 

جواب - پاپیون و آرامش در حضور دیگران 

کدام نویسنده آثارش شما را لذت می دهد و خوب می فهمید 

جواب- ساعدی گوهر مراد 

-یک آوازی را بخوانید 

-شغل و تعداد عائله 

-.................................... 

-................................... 

- .................................. 

-جمله ای روی تخته سیاه بنوسید 

                                                      دبیری بیاموز فرزند را 

تشریف ببرید خبرتان می کنیم. 

خبرمان نکردند  

خدا خیرشان دهد هر چهار تای شان را ،هم شخصیت خود را داشتند که زیبا سخن می گفتند و هم متانت یک فرهنگی را،که کار شان را خوب بلد بودند. 

آنچه زیاد تر از همه بود کار بود، تبریز داشت به قطب صنعتی تبدیل می شد. 

منهم رفتم دنبال کار دیگری، به قول رئیس در ایران کنونی هم امروز و دیروز کسی بی شام نخفته و از گرسنه گی هم نمرده، الحمد الله دین مان اسلام است نه مرده روی زمین می ماند و نه گرسنه. 

فقط قصدم بود یادی کرده باشم از فرهنگان فرهیخته آذر بایجان. 

و آموزگار و زکی یمانی که خدایشان رحمت کند هر دو را. 

گرجه نمی دانم زنده هستند یا مرده 

رحمت خواستن از خدا ، برای مرده و هم برای زنده عین صواب است.

یاد داشت های بی وقت

دیگر دارم بالا می آورم، از هر آنچه که آموختم و دیدم.خسته شدم از پس به این همه دوندگی که بعضی زندگی اش می نامند.خیلی سعی کردم که این وضع پیش نیاید خیلی.بیشتر که آن همه آرامش و اندوه را در نروژ دیدم و آن همه آدم و آن همه صبر و همه زیبائی های انسان ها را در مقابل یک دیوانه که در کل خودش هم قیافه چندان مشمئز کننده همین انسان های قاتل و ... را نداشت. 

خداوند زیبائی را در این ملت صبور به ودیعه گذاشته ،سرزمینی سبز و آباد و بعلاوه نفت خیز که مشتی دلال و ریا کار و رانت خور حاکمش نیست.و از طرفی مقایسه می کنم که کشور نفت خیز والجزایر و ونزوولا هم ... داریم. 

گاهی فکر می کردم که خدا نفت را به خاورمیانه داده ، نگوکه کشور های اسکاندیناوی هم دارند، ولی آن ها داشته هایشان را برای نسل های آینده نگه داشته اند. 

گفتم که بالا می آورم ، می دانید برای چه ، برای آن های که هنوز لااقل من را آدم می شمارند و تازه پول گدائی مان را قرار است در نیمه ماه بدهند برای اینکه کارمندان بانک اینطور خواسته اند زیرا سرشان خیلی شلوغ نباشد. 

خسته ام از این همه که از اطرافیانم دورغ تخویل می گیرم و انسان را و هم وابستگی خونی اش را خر تصوّر می کنند. 

شما بودید از دروغ و تصوّر اینکه خر حساب می کنند خسته نمی شدید، سیصد هزار تومان برای دو واحد درسی تابستانی گو اینکه واحد کارگاه دارند،آموزش را تا سطح دانشگاهی رایگان اش می خوانند و لی اصلا در فکر حساب و مسائل مالی ات نیستند و تازه دومین صادر کننده گاز هم باشی در این وسط.در مجامع بین المللی پولت را می خورند که تو راحت تر جان بکنی. 

همین امروز در یکی از سایت های مخالف خواندم که دو دختر رئیس سابق، یکی در امریکا و یکی در انگلستان و عمادش هم در تهران تشریف دارند، و چند روز پیش هم می خواسته برود فرنک که گفته میشود ممنوع خروج است. 

رسانه بی بی سی را همه آن های که روز و روز گاری در تهران قلم می زدند پر کرده اند و هم چنین رسانه های امریکا را. 

یکی نوشته بود که رئیس قسمتی از ناسا یک ایرانی به نام فردی به اسم نادری است،یادم آمد که برای گروهبانی در وطنش باید تا چند پشت را استعلام نکرده  و چندین آزمون نداده باشد قبولش نمی کنند. 

راستی می گویند که پلیس نروژ هم در مرخصی بوده و هم در اصل در فکر این جور آدم ها نبوده که بیاید صد نفر را به راحتی بکشد، مگر افغانستان است که تمام کشور های ناتو هم نتوانند از پس خود کرده برنیایند. 

هم افغانی را و هم اسکاندینا ئی را خدا آفریده ، فرق که نمی گذارد. فرقش را باید آقای نادری و گروهبان ما بدانند و علت و معلول را هم. 

سید ابراهیم نبوی در چند مقاله مسلسل وا دارد از بعد جامعه شناسی ملت ایران را بالا پائین می کند و چپ اندر چپ که همه تقصیر های این همه عقب ماندگی سیاسی را به گردن همه فامیل گروهبان ها می اندازد. 

و بهنود هم که اصلا چیزی به نام ایرانی نمی شناسد و اگر هم سخنی باشد و بگوید از بی مهری و بی وفائی و دو روی اهالی ایران است. 

هر چه راستی است در استین نبوی و بهنود... و سایرین است. در کل حلقه لندن و واشنگتن هست که هم درست تحلیل می کنند و هم اصولا می فهمند،ما که آدم نیستیم. 

حالا بالا نیارم چه کنم، خیلی بد بینم هان؟ 

یک عمری مرحوم کیانوری و رفقا سواری می گرفت و حال حلقه لندن و پاریس و بغداد و سایر بلاد نشین که اپوزیون لمیده. 

باقی همه پانزده همین ماه نفری چهل و پنج تومان می گیرند تا پول قسمتی از آبونمان ها را بدهند. وقتی این مطلب را می نویسم یاد جایزه های که می گویند" کمک هزینه مثلا مسافرتی".خوب مرد حسابی می دهی لااقل کل هزینه اش را بده چرا دیگر کمک هزینه.  

انشاالله خدا کریم است و رزاق. 

این همه پاچه خواری و دوندگی هم زائد

سود سپرده های موسئسات مالی

چشم ریاست بانک مرکزی روشن،تا حال زیر میزی از هر نوعش دیده و شنیده بودیم ، اما زیر میزی سود سپرده برای مشتریان موسئسات مالی و اعتباری نه. 

می پرسید یعنی چه... باید برایتان بنویسم که از چندی پیش داد همه از آمار های آنچنانی به آسمان رفته است ،حتی گاهی داد مراجع محترم و نماینده های مجلس هم. 

همین دو سه روز قبل بود که کسی از اطرافیان رئیس پیشنهاد کرده بود که جایزه نوبل دهند به کسی که بیش از دوملیون بیکار را شاغل کرده است. 

و اما داستان پرداخت  سود و بهره حلال سپرده های مشتریان موسئسات مالی اعتباری،از چندی قبل که این نوع شبه بانک ها مثل قارچ از دونبش های شهر ها روئیدند،برای مدیریت شعبه ها و به قول قدیم ها رئیس های این بنگاه ها از کارمندان بازنشتگان رسمی بانک های قدیم استفاده کردند و تا اینجا تقریبا مشکلی نبود و اگر هم بودکه همان دوشغله بودن کارمندان باشد، به نوعی شرعی اش کردند که ای اقا ... زندگی کارمند جماعت که به یک حقوق نمی سازد. 

یکی از این نیمچه رئیس ها رفته بود به یقه حقیر که الله بالله آن پول کفن دفن ات را بیار و نزد این بنگاه تازه تاسیس که رئیس اش همان دوست و همکار سابق ما باشد به امانت سپرده اش کن که بیست و یک و بیست دو در صد ماهانه سوداش را می دهیم که قاطی حقوق حلالت کنی و ماهانه دم و دودی راه بیانداز. 

پرسیدم که مگر تعرفه بانک مرکزی شانزده و پانزده در صد نیست چه جوری بیست و یک و یا بیست دو اش می کنید آن هم با بانک به قول خودت تمام کامپیوتر. 

جواب آمد که دو نوع سود واریز می کنیم اولش همان شانزده در صد را و بعد سند دوم را می زنیم با پنچ و شش درصد به عنوان دریافت در ستون بستانکار ثبت می شود. که مثلا مشتری خودش به حسابش واریز کرده. 

و من گیج ماندم که به خاطر همین آمار سازی است که تورم مان تک رقمی میشود و شغل ها از دو ملیون بیشتر در سال. 

سود سپرده برای بیش از بیست ملیون تومن، رقمی در حدود بیست و دو در صد است. 

و سود سپرده در بانک های رسمی همان شانزده در صد است و همین شانزده در صد باعث شد که پول سرگردان  جماعت بیخبر به طرف طلا و سکه آمد، و تورمی دیگر زائید.