بیر زوالی اوشاغین مکتوبی

Mən belə bu sevdani dağlar etəğidən bülmuşam sən nə biləcəksən ki.mən tək-tək bulağ-bulağ bu dərələri axtaribda şu qarli dağlardan gətirmişdim.Bən sənə tamam sevgimi belə verdim,ama sən hamisini bir latari oyununda yox edin,olsun get, get da dahi bəni ve şu coçuği dahi arama. Mən sənə harnəvar belə əlimdə armağan edim.

Sən bəni lisəqapisindan caldin,bən hiç anlamadim ki sən bir aşqiya olabilərsən ama aşiq asla.bən sənin için hep yalan döşunmədin hiç.Bu bənin ən əvvəl yanlişliğim oldi.o günlədə bən annəmə hep yalan soylədim ,çunki sandim sənə və sən bənə aşilsən,o araba və o hədyələr bəni və ruhumi belə qandirdi.şimdi o günlər o arkadaqalan günlərin hasili bir istəmədən bi coçuk, bən o gədər sənə totulmuşdum ki ,annə mə və baba ya demədən sən ilə anadan döğülduğum şəhərdən bir gün şafaqlanmada çixdim.

Düğruca gün lərdən bir gün bən annə min və baba şəfəgətini aptalcasia sənin bu bərbad aşkina feda ettim,şimdi düşünurəm ki o günlərdə səni sevməkdə fazla yanilmişdim,sən bənim həm sevdami hamdə baba öcağimi viran ettin,han viran demişkən babam bənim hasrətimə dözəbilmiyaraq örək ağrisindan gaybedmiştim,ben gedəkən haftələr peşimizdən gəlmiş və bir otubus durağinda dahi dəvam verəməmiş bu axtarışa.

Şimdi bən bu zavalli coçukla sokaklarda bir həyat qadini,və sən...

Sən şimdi bir alahi bir lisə öyrəcisinin peşində,hadi yolun açik olsun,bir gün hansi karakolda nişansiz və zavalli bir sokak coçuği sənin o vefasiz və zalim ,örəğivi deşsin,kaş o coçuk bənim coçuğum olmasin.

حروف بیش از اندازه بود

مقاله ای خواندم که فقر در بازنشستگان بیداد می کند نظری داشتیم دادیم ولی جا نشد به گمانم،حد اقل من این گونه فهمدیم چون یک پیامی امد به نظرم و به سواد ناقصم حالی شدم که نوشته ام بیشتر حروف دارد به در چارت جواب نمی گنجد. 

بعضی ها اگر میکروفون داشته باشند تا صبح حال می دهند ،ولی برای رعیتی چون ما تنها زنده باد و مرده باد اش می رسد 

حرفم این بود  

باز گلی به وب خودمان هر چه قدر می نالیم تحمل می کند 

========================================

70 درصد بازنشستگان زیر خط فقرند

بر سر در هر مغازه و موسسه و یا هر نهاد غیر دولتی جمله ای به خط درشت نقش می بندد(به یک یا دو بازنشسته نیاز مندیم) و یا (یک باز نشسته با ماشین نیاز مندیم)
موضوع کاملا روشن است ،نه بیمه ای و نه مالیاتی و نه هیچ گونه پایان کار و یا عواملی و سرگردانی برای صاحبان بنگاه ها اقتصادی از این دست در پی این استخدام ها متصور نیست.
از یک طرف موسسات بخش خصوصی دلش می خواهد نیروی کاری با پشتوانه سی سال تجربه کاری یک بازنشسته را داشته باشد و از طرفی هم با دست مزد کم،با درد سر کمتر بانهاد های بیمه ای  و مالیاتی.در این میان یکی از عارضه های از دست استخدام های موقتی باید بیکاری خیل عظیم جوانان باید یاشد.
تا این جای کار مشخص است هر کدام به منافع کوتاه خود می نگرند هم صاحبان مشاغل و هم باز نشسته زیر خط فقر.
راه کار چیست،در یک دولت منسجم و کار آمدو صد البته کار دان
1-به تمامی موسسات از این دست مستخدم گیر ها ،دستور و بخشنامه شود،اگر دنبال نیروی کار بلد و ارزان را طالب هستی ،آن کسی که تو دنبالش هستی در محیط کاری سی ساله دولت کار بلد و کارا شده باید حد اقل مثل سایر کارگر هایت حق و حقوق دولتی اش را  به صندوق دولت واریز کنید و الا همان گونه که در کارکنان غیر بیمه ای ات رفتار می شود رفتار خواهد شد(مثل جریمه های کلان بیمه ای)
از دو حال خارج نیست یا دنبال نیروی جوان می روند که مقصود بازار کار است برای دیگران،یا با وجوهی که پر داخت شده جه به صورت جریمه جه به صورت خود اختیاری کار فرما که دوست دارد از نیروی کار آموزش دیده مفت و مجانی کارمندی استفاده کند که برای صرفه دارد.
از همان صندوق میشود به درد 30 در صد بقیه رسید.
راقم این سطور اعتقاد دارم اگر دولتی کار آمد و پی گیر پشت این تصمیم باشد مقداری از این مسائل اشتغال و فقر روز افزون بازنشستگی حل خواهد شد.
والله انسان از پیشنهاد اش هم شرمنده میشود،که چه بر سر این صندوق ها آمده،که این آخری صندوق ذخیره ارزی بود که ته اش بالا آمد.
می بخشید شرمنده شدم،رویم سیاه

پریشان نوشتن

این روز ها اگر هم که دوستار ادب و شعر باشی و به قولی اهل اندیشه فرهنگ ،خواندن ادبیات کلاسیک سده ها ی قبل دیوان های شعری،نمی تواند دلت را آرام کند.چرا که مرا با شاهد و  ساغر می چه کار،حافظ از شحنه ها در فغان بود و سعدی از رخ زرد یاران دمشق در رنج  ، و به آن قحط سالی ،و فراموشی عشق.در اصل کاش سعدی زمانی بود و رنج دمشق و حلب را به تاریخ تصویر می کرد،گرچه به یمن صد ها آئینه توان دید مرگ گودکی را ،و پدر ومادری که غم سینه سوخته عزیزانشان  نه از شمشیر دوست بل از گلوله و توپ خدا ناشناسانی که زمانی دنیا را به حزبی فراگیر و جهان شمول و تئوری مارکس و لنین و مائو فرامی خواندند .در روزگارانی دور، عمو هایم به حجره ها خزیدند و دنبال نان حلال ،تومنی سه عباسی ،که عرف بازار هم هست و تازه سالانه  پرداخت حقوق شرعی شان را در هر دیدار عید همراه خویش به خانه اقوام می آوردند که چه ،این منم طاوس... 

اما دائی هایم در گوشه گوشه این ملک شاهی گاهی سر به دار و گاهی پشت دیوار ،که رادیو پیک ایران و انور خوچه و تز سه جهانی مائو آرمانشان بود.و در این میان ما بچه ها مانده بودیم حیران و سرگردان،نه نان عمو ها را پدر حلال می دید و نان دائی هایمان را که نان صغیر بی پدر، قباحت داشت. 

و در یکی از هفته های کتاب در دبیرستان مان شعری از کارو را خواندم ،و با عطش فراوان .نوحوانی که عشق را در مکتب زم زمه می کند و پدر در غم نان حلال می دود که به منزل آن پیر روحانی هم قبیله اش به رسد که رسید وه چه زیبا کلمات را بیان می کرد و به حدیث و دعائی بدررقه مان. 

روحانیتی به آن شوریدگی و طریقت مداری به عمر  کمتردیده بودم. 

راهمان با عمو ها ،و دائی هایم به هم رسید و افسانه گور اوغلی به عینیت پیوست و نبی دیگر قهرمان مادر بزرگ که تاج از سر شاهان می گرفت.تاج از سر شاهی گرفتیم که تمدنی وعده داده بود ولی فرصتی نیافت و هم آنانی که سرمایه های ملی مان را گرفته و توپ و تانکی داده بودند که به جنگ اندیشه مائو و انور خوجه و استالینیزیم برویم ،و هم صاحبان همان اندیشه های که می بایدمان در جنگ میشدیم راه را بر ژاندارمی که خود ساخته و پرداخته بودند بستند. ماهم بی خیال به مکر همه شان ،در سر کوچه بازار دادی از شرق و غرب گرفتیم و در این میام عمو ها و دائی هایمان در گوشه به گوشه این ملک اجدادی به خاک افتادند.قرار مان این نبود.من عمو هایم را به خاطر فراست در تجارتشان و دائی هایم  ام را به خاطر اندیشه ضد استبدای اش دوست داشتم.چه آسان فکر می کردم که می توان در این اضداد زیست.بگویم" شرق و غرب" تا در صراحت کلامی باشد که انس گرفتیم به اسم. همان شرق و غرب توان دیدن خزانه پر و شور هیجان ناشی از دگرگونی را نتافتند به جنگی ما را سوق دادند که اگر درایت رهبر نبود و شوکرانی در لبان پر از دعا های شبانه،دوستان لباس در میش  ما را به سر حد نابودی می فرستادند. 

کنون چه گونه بیاسایند، خلقی طلای سیاه زیر پایش و حرامیانی از خود، در پی اش دوان.آنی اسوده نمی گذارند. 

قومی که به خاطر پیغمبران دروغی شان ،سر های دائی هایم به دار بردند ،حال از در دیگر با تانک و توپ در کوجه های حلب و شام و بغداد و کابل به نوعی دگر می چاپند. 

هزاران تن از برادر های مسلمان مان در چچن و داغستان و شرق چین قتل عام می شوند،چنان ما را به هم مشغول کرده اند،دریغ از یک سوره فاتحه که حق هر مسلمانی است. 

 همان سیستم پارلمانی داماد و برادر زاده و شوهر خواهر جائی ندارد،دارد؟ 

با فک و فامیل می آیند،نظر شان است با اهل اندیشه کاری به پیش نمی رود با فامیل و قبیله می ایند برای تاراج. 

روزگاری به ادامه تحصیل شرط سالم بودن ذهن از تفگر شرقی بود،حال همان شرق در پس  هر کوچه و کوی عسسی گذاشته در حلب و دمشق وحمص تانکی ،همه دیکتاتور های شمال افریقا رفتند و بعضی هایشان در پشت نقاب اصلاحات هستند می روند به داد مردمشان برسیم که گرفتار اندیشه فامیل گردانی نباشند و همه را نرانند از این نعمت آزادی،در مصر دوباره برمی گردند،از ناتوانی مردمان شان نیست از کج فهمی شان است ،اسیرهشتادو چند ساله را با تخت بیمارستان به پابند و دست بند و در خواست اعدام دادستان عین انقلاب نیست بلکه عوام فریبی از نوع دیگر است،اگر قمه زنی را در ملاء عام نمی پسندیم ،این گونه حرکات هم نوعی قمه زنی است در افکار عام عالم.به پوچی اندیشه انقلابی که کرده اند مهر تائید می زنند به دست خود.اگر قذافی را در همان کوی برزن ، اعدام انقلابی می کنند معنی دیگری دارد و اینکه بالاخره معلوم نشود این چهل سال چگونه سربازی را به سرهنگی و بعد به ریاست جمهوری گماردندو از بغلش افکار قبیله ای اش ملیارد ها دلار نفتی را چاپیدند. سرهنگی که برای تاریخ اسلام فیلمی ساخت از همان پول نفت که شاهکار سینمائی و روایت سراسر شور اسلام و بیگانه ستیزی است ،"محمد ص رسول الله" و "عمر مختار" که هر دو در بیداری مسلمین جهان به اندازه همان دانشگاه بزرگ قاهره نقش به سزائی داشته و دارد

اگر روزگاری دروازه تمدن شاهی  از غرب بود،حال ما را مجبور می کنند که راه رسیدنمان به سعادت بشری همان راه پکن  یعنی مائو ایسم باشد. به قول دوستان کیهانی در روز دهه فجر که افتخار تاریخ مان است ،امام "ره" که اندیشه هایش غرب را به حیرت وا داشت در تجمیع یک ملتی به اندیشه واحد،به مقوا ئی بسنده کنند. 

نمی دانم کسانی که به حق از پاره شدن تصویری  دل آزده شدند وقتی این نمایش و تصاویر خنک را دیدند چه حالی داشتند،آیا به وقت کشیده شدن راه امام و اندیشه جهانی اش در قالب مقوا ،در فکر نشدند که بعضی دارند نوع دیگری و قرائت دیگر از باور های انسان های پاک سوء استفاده می کنند. 

دائی ها و عمو هایم همه رفته اند و من در این سن لب غروبی پشت بام به راهی که در پیش دارم متحیر ام. 

اگر چه روز گار مان بدون کشور چین و امریکای لاتین نمی چرخد و یا بدون آن ها مشکلی خواهیم داشت  

رای وتو هم گاهی به درد می خورد، به درد حکم رانی سوریه خورد. گاهی انسان فکر می کند بعضی چیز ها بدون حکمت نیست