خیلی وقتی است که از چشم هایت رفته ام،

خیلی وقتی است که از چشم هایت رفته ام، فهمیدنش برایم سخت نبود چرا که شده کارمان؛ توی این سی و چند ساله؛ تحلیل خبر و حالا از هر نوع اش ،سیاسی یا غیر سیاسی فقط کافی است گوینده رادیو و تلویزیون  دهان باز کند که خبری را گوید،دندانشان را شمرده ایم در حقیقت خیال می گنند که ملتی قاقول ایم.آن روز ها خبر پشت خبر که چه نشسته اید پنچ شش دارو تهیه کردیم برای بیماران صعب العلاج رو به عیال گفتم :دیگر ارزی نمانده برای واردات دارو .در هر خیابانی چند حکیم ابو علی سینا دارند علف می فروشند؛ دم کرده یا چوشانده ؛حالا از حکیم ابو علی ها که بگذریم که متوسط سن شان 25-23 ؛ خدا عاقبت مان را به خیر کند .دو قاشق اضافه ماست می خوری سردی ات میشود و یا دو خرما ؛کلی قند خون تان بالاست؛حالا این دم کرده هارا بخوریم ؛ می شویم موش آزمایشگاهی این بچه پرو ها که خوب یاد گرفته اند چطوری میشود چاپید.داروی آمپی سلین چینی خیلی ها را کشت لابد صاحب میت می گوید خدا نخواست بماند؛تقدیر چنین بود.بله تقدیر این بود که ارز مملکت را بچاپند و ارزی برای دارو وارده نباشد.سال قبل عده ای از کارمندان دولتی را به سهند می بردم و جوانکی هم سر صبحی اضافه شد چون جابود گفتند ببرش جا که هست تو ماشین؛هنوز از تبریز دور نشده بودیم دیم همان جوانک دارد کارت ویزیتی پخش می کند بین اهالی کوه و یکی هم داد دستم و اینکه حکیم علفی است و مغازه ای دارد در حاشیه های شهر. طرف های پای کوه سهند همه را وزیت کرده بود؛و به دست هر کدام نسخه مانندی داده و اینکه تقریبا همگی مشتاق ویزیت در مغازه اش شده بودند؛ ماندم حیران "از این قوم که مثلا از جنس سالم های شهری  اند که به کوه می آیند" در کوه پایه های سهند گل های وحشی محشر می کنند از زیبائی و با هر قدمی چند تایشان می شکند و بقدری انسان از این همه گل و شکسته شدن اش در عذاب می شود ؛ که حد ندارند و آن وق خانمی باچند عطسّه و ریزش اب از دماغ و گلو ؛این حکیم رسید که فلانی ان خانم سردی اش شده و فلا و فلا...گفتم مرد حصابی ایشان حساس به گرده گل اند به خاطر همینه دور که  شویم تمام می شود؛فی الفور رساند به گوش خانمه بله شما حساسیت دارید به گل و گیاه.ماندم در دریدگی اش حیران... بچه پر رو ...

چرا گله از بخت خود کنم که چنین نا شادم،


چرا گله از بخت خود کنم که چنین نا شادم،
به گلیم سیاه دوخت هر تار پوت اش را ،
مگر به مصلحت اش بود که چنین ناکام ام ؟؛
به نظم هست قبل از من؛ که گفت "هر کجا روم آسمان همین رنگ است".
یا آن بلای آسمانی ؛
"نارسیده بر زمین گوید خانه انوری کجا باشد".
به کجا کشانم بخت؛به که گویم این قصّه ...
نه منم این چنین؛ دل شکسته و محزون که گلیم سیاه بردوشم؛
تار سم به درگاهی ؛نوکری آید و گوید:" آقا مان از وجودتان دلگیر"
" رو بجای دیگری کن مامن"
حال این من؛  روزگارم این  است؛ نه در زمین شادم نه در آسمانها جایم.
امید از چه گویم  هر دو جهان؛یکی به نقدش دادیم و دیگری به خیّام اش.
چه کسی گفت: " هزار وعده خوبان به یکی وفا نکند"
در آن وادی در آن صحرا  همه از خواب هزار ساله برآیند با صوری ؛
من حقیر صورت حسابم صفر است،
نه کیشی و نه مرغی ؛چه حسابی دارم من ؛جز حقوقی که به ده روز رسد.
باقی اش هر چه پدر داشت به یغما رفته است؛
"چون منم از ورّاث"
الغرض بخت سیاه چو گلیمی هم بر دوش؛
هر کجا هم بروم با من و به دوشم آویز.
ولی اما خود حضرت؛  ذات بلندش اقدس ؛همه رحمان و رحیم ؛
حتم دارم که خود آن یار همه ؛بار گاه ملکوت و هم ذات احدیّت؛
به من ریز حقیر چه حاجت شوم خار ذلیل
خود او "الله الصمد" "ألرحمن"

حسن - اسگوئی

سحری شب قدر


رئیس برای خودشان مجوز دانشگاه غیر انتفاعی را گرفتند؛ مبارک است انشالله.دیگر به دانشگاه های خارجی زحمت صدور دکترا نمی دهند؛به نظرم خیلی مفید هم هست؛علی رغم اینکه خیلی ها زیادی دلخور اند.نباید باشند چون همین دانشگاه ازاد فعلی یادم هست آن اوایل لیسانس تک درس می داد ولی اکنون به آمار یک و نیم ملیونی لیسانس و کمی هم دکترا داده و ارشدهم . آمارشان را ندارم بنویسم ولی آن قدر هست خدایا به سلامت دار اش . خیلی فکر می کنم می بینم بد کاری نیست انحصار دانشگاه آزاد هم بد نیست که شکسته شود.دل کندن از میز دل می خواهد به بزرگی منقل.اگر آتشین باشد دیگر چه بهتر .یکی از رو ئسای بانکی همکار به درد کانادئی گرفتار آمده واقوال مختلف 6 میلیاردی هست؛و یکی از دوستان نزدیک حقیر گویا به عنوان مطلع حساب های بانگی اش مسدود است می پرسم حالا چه قدری هست مسدودی ات در جواب گفت چهارصدو پنجاه ملیونی باید باشد و قسم و آیه که فلانی همه اش حلال و مال خودمه ؛به قدری راست می گفت که به چشم هایم نتوانست نگاه کند و سر به زیر نشسته بود و چون تمام حساب ها مسدود است یک دست قرضی گرفت و رفت .فقط رویم نشد بگویم مرد حسابی چند نفر باز نشسته  می شناسی که جهار صدو پنجاه ملیونی نقد داشته باشد.چه کنم که سی ساله رفیق کوه هایم هست و خجالت کشیدم .بلانسبت؛ ایشان در اختلاس دلاری هستند من خجالت می کشم به پرسم"گنه بنده کرده است او شرمسار "نعوذ بلالله". خلاصه بد جوری ترسیده بود یک هفته ای هست که منتظر هستند که بیایند به دنبالش و فعلا مسدودی حساب دارند.این دلار تک نرخی خیلی ها را آباد کرد و ماهم سفره هایمان کم رنگ در این ماه رمضان.دیروز در مدیا انحصاری خود گفت و هم تعریف کرد و ماهم مثل همیشه مات ومبهوت به این همه هنرمندیشان . چه کنیم که غیر این یاد نداد استادم.می گذرد ولی در تاریخ هرگز؛یک روز تقی زاده مرحوم گفته بود "من به امری فعلی انجام دادم" زمانی که مسئول تجدید قرار داد نفت دارسی بود در زمان پهلوی اول. در صفحات تاریخ ماند و یکی  هم بعد کودتای بیست هشت مرداد  رئیس مجلس شد و هم قهرمان ملی می شناسند بعضی ها؛ولی نه خیلی ها.داور در دل تاریخ خواهد ماند برای دستگاه دادگستری اش ؛ خدا رحمت کند داور را وقتی فرمایش شد " برو بمیر " بیچاره رفت شبانه تریاک خورد و دنیا را گذاشت برایش تا دوستان انگلیسی اش یک صبحی به سراغش رفتند و دو قبضه پست کردند جزیره موریس؛ اصفهان نرسیده بود ؛ یار غارش در مجلس گفت که خزانه را بشمارید که برده اند؛جمعی رفتند و آمدند چیزی کم نبود.همان که صاحب قلم بود و در بعد انقلاب معدوم شد و نود سالی  شیرین داشت.بعد ها از شرین کاری اش خود خجالت کشیده بود پیش دوستان اش؛ رو داریم تا رو ؛حیف از داور و تقی زاده اولادی نماد و هم از کسروی ؛ این هم ظلم طبیعت است با بعضی ها؛ از معجز شبستری هم اولادی نماند.گاهی دل انسان به درد می آید از بیکسی بعضی ها.
از هشت سالشان دفاع جانانه ای کردند و این همه همکارانشان تخصص کافی داشتند و یادشان نبود کردان و ...همه می روند جز تاریخ؛خیلی ها زباله دان اش می دانند و خبر ندارند که نه یک یخچال تمام عیار است می ماند که عینهو دیروز از بازار خریده باشی آن سبزی های شش ماه پیش که سرخ کرده بانوی خانه.مگر باکری ها از یاد می رود و یا کسانی که برای یک وجب این ملک جان دادند؛ وحالا بعضی ها با یدک کش دارند خاک مرغوب را صادر می کنند برای اعراب؛ همان خاکی که این همه شهید دادیم برایش.و این که همه برای دولت تازه خیز برداشته اند و همه چیز و همه کمبود ها را یک سه ماهه درمان کند؛خیلی کارشان سخت تر خواهد بود اگر مهلت اش ندهند.همه چشم دوختند که کلیدشان را بردارند و همه مشکلات را حل؛ گمان نکنم .زیادی به هم ریخته اوضاع و از وقتی سازمان برنامه بودحه رفت برای خیلی ها معلوم بود که منظور چی هست.هشت سالی گذشت برای مملکت عمری است .وقتی المان با خاک یکسان شد؛ در محاربه دوم دنیا ؛بعد سی سال اقتصاد اول اورپا شد؛اگر هیتلر گفته بود نزاد برتر شاید پر بی راه نمی گفت ؛ مردان کاری دارند و هم زنان کاری .بعد جنگ دوم در همین خیابان فردوسی مان دفتری بود که برای کار در المان استخدام می کردند؛ مخصوصا راننده؛مرحوم پدر می گفت خیلی ها رفتند و بعد چندین سال دیگر شهروند المان بودند.بیست و چندی از جنگ ایران و عراق می گذرد؛ هنوز کار های هست که باید انجام دهیم که نداده ایم. ورزقان که زلزله آمد نصف مهاجر های قبلی رفتند و امار شان بالا بود و وام های باز سازی ؛ماشین زیر پای بود که مسافر می کشید.نشد به خیلی ها کمک نرسید.دارو و درمان و بیمه معضل خودش را دارد؛دیروز در مجلس ختمی بودم که برای یک فیلتری جهت نصب در رگ پای ورم شده بیماری یک و نیم میلیونی داده بودند و آن هم به طریقه خرید انتر نتی ؛خریده بودند و نصب هم شده بود ؛افاقه نکرده بود و مریض هم که ختم اش و شام غریبان  .عرشه خوان رفت به شعری در مقام حجاز ؛دلم گرفته بود و گریه امانم نداد یاد بچه هایش سخت بود برایم بیچاره دختر اش را بیست روز قبل شوهر داده بود و داماد منگ جلو در.مصیبت بود پیری و نیستی ؛پدر بزرگ صاحب عزا بود.می گویند در این سال ها آمار مرک ومیر های سرطانی زیاد است ؛به امار نمی شود اطمینان کرد این ملک چون همه از آمار درک صحیحی نداریم . در سایر ممالک با آمار کار شان  پیش می رود؛ ولی ما بیگانه آماریم.آمار های سال های هشتاد و هشت خود مضحکه ای شده بود.کسی گفته بود آمار را ننه جونم می فهمه ؛ چون سفره اش خالی شده تازه آن چهار سال پیش بود.حالا حالا کارمان زیاد است ؛ باید زیاد کار کنیم فکرم قد نمی دهد به کار .باید در فکر سحری بود دیگر خسته شدم از کلمات