خواب را در چشم ترم می کارم؛تا به خواب ات بینم؛
غفلت از توست ؛ آمدنت را بی سبب می دانی؛
نقش بر سنگ زنم چون فرهاد؛
که دگر محو نباشد رویت.
اگرم خواب نباشد و تو هم نا آیی ؛" فی النقش الحجر" ات ؛ما را بس.
شمس ای گریز از خوابم ؛ پیرهن یوسفی به کنعانی ده؛
...چو یعقوب بر کشم بوی ات .
شاد و سر افراز باد.
سایه
من چه بگویم تورا ؛ عشق ندانی زچیست ؟،
هم تو شناسی خدا هم نگه ات مدعّا ، کی شود این دو جدا ؟ .
مدّعا امری دگر ؛ خود به خدا دشمن است.
"کار، خدا آفرید" گفته بود آن فیلسوف ؛ ره با خطا رفته بود
کرد جهان را تمام ؛ حاصل آن ؛ سلسله آشوب بود؛
وآن دگری بعد او ؛ حکم به کشتار داد ؛
کار دگر در کتب؛ نیم جهان فتنه شد ؛ ارزش سرمایه شد.
قرن به پایان رسید؛ " کار ، خدا نافرید"
الله و تانری خدا ؛شد همه را آرزو ؛
مثنوی مولوی؛ قبل؛ از این مدعا ؛داشت سخن خلق را .
آن عرب و هم عجم و آن دگر تورک را؛
کار جهان یک سره ؛نیست؛ حاصل یک اتفاق .
آن که ازل آفرید هم که الست را بدید؛
اسم بود خلق را ؛ قوم به او نام داد ؛ هر که به ظّن خودش.
چون همه اسماء او ؛ خود که برآیند هم هست
هرچه بخوانیش خوان؛
هرچه به نامیش نام؛
این که جهان تنها صورتی است ؛ نقش خودش بر دل است،
دل همه را عاشق است؛
عشق به" دل " خود خداست
حسن -اسگوئی
الست = عربی است در فارسی به سکون تا روز اول که ابتدا ندارد می گویند خداوند به ذریه آدم خطاب کرد "الست بر بکم" آیا من پروردگار شما نیستم.
2- مارکس گفته بود که کار خدا را آفرید و بعد برای اثبات اش نماینده های کشور شور را ها ملیون ها نفر را قتل عام کردند تا ثابت شود که سرمایه ارزش نیست
3-در مثنوئی مولوی برای مردم واحد و خدای واحد دها سروده هست که هر قومی به نامی می خوانند خدا را حاصل جمع تمام اسماء همان خداست
4-الله و تانری و خدا هر سه در ملت ها به پروردگار گویند
5-حاصل یک اتفاق = یک نظریه دیگری است در پیدایش جهان