خواب را در چشم ترم می کارم


خواب را در چشم ترم می کارم؛تا به خواب ات بینم؛
غفلت از توست ؛ آمدنت را بی سبب می دانی؛
نقش بر سنگ زنم چون فرهاد؛
که دگر محو نباشد رویت.
اگرم خواب نباشد و تو هم نا آیی ؛" فی النقش الحجر" ات ؛ما را بس.
شمس ای گریز از خوابم ؛ پیرهن یوسفی به کنعانی ده؛
  ...چو یعقوب بر کشم بوی ات .

سایه از خود گفته (دوست صمیمی حقیر که سایه تخلص دارد به نظرم یادگار اوباشد در وب)

گوش من و گفته زیبای دوست؛ آنچه رسد مرهم است؛
ای که تو زیبا توئی ، حرف همه دوستی است؛
زیور تو ؛ بوم و قلم موی توست؛چون نگه اش می کنم ؛نقش ازل می زنی ؛
مهر به آن خوی تو؛ در عجب ام ؛ زلف یار از چه گرفتار توست.
خانه مزین زه توست وان همه از دست تو .
هم بنویسی به مهر هم به نگاری به رنگ؛ هم به نماز آمدی؛
ای که دلت پر زمهر هم به نیاز آمدی .
خانه تو ؛ منظر محراب شوی؛شوی تو هم مهربان.
چون که نبود شوی تو؛  کی بتوان نقش بست ؛هم به قلم دست زد.
هم به آواز خواند شعر و حدیث حبیب.
خواهم از آن کبریا ؛ منزلت آباد باد ؛
آن دو بهشتی گل ات سبز و سر افراز باد.
القصّه ... هم شوی تو ؛هم دو بهشتی گل ات؛ هم کلبه پر از مهر تو؛

شاد و  سر افراز باد.



سایه

ذات احدیّت پروردگار


من چه بگویم تورا ؛ عشق ندانی زچیست ؟،
هم تو شناسی خدا هم نگه ات  مدعّا ، کی شود  این دو جدا ؟ .
مدّعا  امری  دگر ؛ خود به خدا دشمن است.
"کار، خدا آفرید" گفته بود آن فیلسوف ؛ ره با خطا رفته بود
کرد جهان را تمام ؛ حاصل  آن ؛ سلسله آشوب بود؛
وآن دگری بعد او ؛ حکم به کشتار داد ؛
کار دگر در کتب؛ نیم جهان فتنه شد ؛ ارزش سرمایه شد.
قرن به پایان رسید؛ " کار ، خدا نافرید"
الله و تانری خدا ؛شد همه را آرزو ؛
مثنوی مولوی؛ قبل؛ از این  مدعا ؛داشت سخن خلق را .
آن عرب و  هم عجم و آن دگر تورک را؛
کار جهان یک سره ؛نیست؛ حاصل یک اتفاق .
آن که ازل آفرید هم که الست را بدید؛
اسم بود خلق را ؛ قوم  به او نام داد ؛ هر که به ظّن خودش.
چون همه اسماء او ؛ خود که برآیند هم هست
هرچه بخوانیش خوان؛
هرچه به نامیش نام؛
این که جهان تنها صورتی است ؛ نقش خودش بر دل است،
دل همه را عاشق است؛
عشق به" دل " خود خداست


حسن -اسگوئی

الست = عربی است  در فارسی به سکون تا روز اول که ابتدا ندارد می گویند خداوند به ذریه آدم خطاب کرد "الست بر بکم" آیا من پروردگار شما نیستم.
 2- مارکس گفته بود که کار خدا را آفرید و بعد برای اثبات اش نماینده های کشور شور را ها ملیون ها نفر را قتل عام کردند تا ثابت شود که سرمایه ارزش نیست
3-در  مثنوئی مولوی برای مردم واحد و خدای واحد دها سروده هست که هر قومی به نامی می خوانند خدا را حاصل جمع تمام اسماء همان خداست
4-الله و تانری و خدا   هر سه در ملت ها به پروردگار گویند
5-حاصل یک اتفاق = یک نظریه دیگری است در پیدایش جهان