آن مرد خوش باور که با هر گریه می گریید و با هر خنده می خندید
مردی کهن، با سایه ای دیرین، دلی دیرین
نومید واری دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایه دیوار غم ف مرده است
از قالب پوسیده ناساز او امروز
مردی دگر بر خاسته از سنگ
با نام دیرین ، لیک در سر منزلی دیگر
مردی که باور میکند از چشم خود تنها
مردی که می خندد چو میگریند
می گرید چو می خندند
مردی دگر ، با سایه ای دیگر دلی دیگر
محمد زهری 1335
پرودگار
ای نازنین خدای
به ملائک کبریای ات بسپار که جان مرا نستانند
من جان به عزرائیل نمی دهم
تا لب تشنه ام به چشمه های گوارای قره باغ نرسد
تا بنفشه های گوه های قره باغ را نبینم
تا به برگ های جنگل های سبز قره باغ نرسم
تا غم هجران پدران و مادرنم را به قره باغ نبرده ام
تا برک های خزان زده درخت خانه مان را در قره باغ ندیده ام
جانم را به عزائیل نمی دهم
ای سرزمین آبا و اجدای من
قره باغ
تو را از دست های ستم گران خواهم رهانید
بگذار جهان را آشوب فرو نشیند
سرزمین محبوب
مثل مادری تو را در آغوش خواهم گرفت
هزاران فرسنگ
امید دارم
تو را آزاد خواهم دید
سرفراز
تو قسمتی از وجود منی
( تر جمه قسمتی از شعر شاعری گمنام از عاشیق های دوره گرد آذربایجانی در وصف قره باغ ستمدیده)
از چندی است دیگر میل ندارم خود را و فکرم را به روز کنم و بنویسم ، دارم از روز مره گی فرار میکنم.از تقویمی که بهنود آ زیر بغل گرفته ما را نمدی نیست، خود داستان نان قرض دادن است، و روایتی دیگر.روشنفکر جماعت مهاجر ،به حق در طلب نان و آب به تقلا.و اگر در این میان به مجلس زنانه غش کند عجبی نیست ، که عین صواب است گرچه ما را خوش نیاید.اگر ایران ایرانی میکنند، منظور همان دانگی از شش دانگ خانه پدری است ، که مورد استفاده سایر برادران و خواهران تنی اش در داخل است،می ماند آزادی که آنهم سالی و ماهی به محله پدری سری می زند و در خفا با دلار نه هزار ریالی یک پانزده روزی در اکناف همین ملک آبا و اجدای اش گردشی و دوربینی به دست ، دنبال سوژه حقوق بشر پسند.فیلسوف شصتمین سال تولدش را در غربت به سخن رانی آغاز می کند و انگار دهه شصت را فراموش کرده و ما نیز.در نوجوانی خیلی فیلم جنگی با موضوعیت جنگ جهانی دوم را می دیدیم ،هم سن و سالی داشتیم که اصرار می کرد امریکا با کشور آلمان همسایه است و دلیلش هم رو در بودن قشون هر دو کشور در جنگ های کلاسیگ و تن به تن بود و ما هم سوژه خنده داشتیم، حال چه قدر برایم عجیب است این همسایگی ما با همان امریکا .در صد بالای از وب لاگ ها و کامنت ها با اسم مستعار است و این هم قبل از اینکه لحاظ امنیتی باشد خود دلیل چند چهره بودن ما هاست و عدم پرداخت هزینه به دری وری نوشته های صد من یک غاز ایرانی جماعت.
به قدمت خاک پاک ایرانمان افتخار می کنیم ولی حاظر نیستیم زباله روزانه مان را مثل یک شهروند مدنی جمع و جور بکنیم و تحویل مامور شهرداری دهیم.وقتی رئیس جمهور مان بعد چهار ماه وزیر نفت پیدا می کند ، برای ما توفیری نمی کند که چه اتفاقی افتاده و تئوری اسرائیل را به اورپا نقل مکان کردن یعنی چه.حرف منطقی است که اگر اورپا با یهودیان در جنگ دوم جهانی بد کرده و گشتار و آدم سوزی داشته ، چرا توانش را ما و اعراب می دهیم ، حرف حساب جواب ندارد ، اگر چه آب به لانه مورچه گان شده.روشن فکران اپوزان جوابی نمی دهند و ندارند که بدهند،اما کرکر می خندند.نقض از آنها نیست ، برهان خلف نمی داند و اصولا فلسفه را. در یکی از خیابان های تبریز دیدم ساختمانی بلند را به اسم امپراطور نام گذاری کرده اند ، لابد همان های هستند که سال های انقلاب غرب ستیزی می کردند و دنبال شاهنامه می گشتند که طاغوتی است.تازه بدوران رسیده دیدم که از ماشین چهل ملیونی تومانی خود پیاده شده بود و خرید نوار های سی دی و ویدیوی سوپر را داشت ، یاد سخنی افتادم که می گفت این سرمایه های باد آورده ایرانی به پشت سوم نمی رسد، منظورش به دست نوه و نتیجه اش.
اگر کاندیدائی به وزارت، خود میلیاردر است ازبخت بد ماست ، والا ما انقلابی نشده بودیم که این چنین شکافی در طبقات اجتماعی رخ دهد.فقر و گرسنگی بیداد می کند و اعتیاد جوانان طاقت را طاق.