عهدی داشتم که خصوصی نکنم این وب لاک را ، همیشه در مسیری باشیم که بیاموزیم از هم دیگر ، و لی امروز یکی از روز های خدا بود ، خسته از هر چه طبیب و مسائل در مانی شهر ام ، که توان خواب با این همه حقارت حضرات سوگند خورده را ندارم ،
مشکلی درمانی آشنائی، مرا واداشت به دکتری دندان پزشک که به تازگی ها مشرف به بیت خدا نیز شده معرفی کنم ، که خبر رسید 1200000ریال مطالبعه حق الزحمه کشیدن دندان البته به عمل جراحی نموده است ، که ماندم در کار این دکتر حاجی شده که اخیرا هم کاندید شورای شهر مان بود. باید کاری می کردم ، با مشاوره چند پزشک حاذق ، کوچ مان شد به هلال احمر ، که هر چه باشند ، خودی اند و اهل کتاب و حساب، مصالحه شد به 600000 ریال ، که دل کندیم از محبت ثلث حقوق بازنشستگی معلمی ، که حدیث دیگر را طلب می کند و وقتی دیگر. و بگذریم که همین مریض جوانی رشید تحصیل کرده و بیکار فرزند همین معلم تقائدی است ، و این هم باز روایت دیگری را می خواهد. در طول عمل جراحی که ساعتی بود.
دختر بچه ای تنها با لباس های مندرس روی صندلی انتظار، خوابی به شیرینی رویا های مان داشت و من بین این دو موجود عزیز، یکی جوانی بیکار با آن تحصیلات و دیگری کودک خفته در نیمکت انتظار، خلسه وار روی دو زانو
چمپاتمه نشستم ، و در هوای خنک محوطه ، چشمهای من به دنبال رو اندازی بود که به توانم پیدا کنم برای دخترک ژنده پوش، به نظرم رسید شاید اهل غربت اند، چرا که تمام اهالی شمال و غرب کشور برای تداوی خود همه روزه به تبریز روان ، دریغ از یک ملافه و رواندازی برای بچه. پرستاری با یک دنیا عشق مادرانه رسید و بچه را بدون اینکه بیدار کند در بغل گرفت و به اطاق پرستاری برد، . من در هراس که ای کاش به کسانش می گفت ، شاید در نبود بچه، هراسان شود .
با احترام از اوُ خواهشم را بیان. و این بار نوبت خانم پرستار بود که گفت : ای اقا بچه خودم است ، چون جائی برایش ندارم به محل کارم می آورم و تا عصر بچه خسته می شود ، می دانم در مانگاه جای مناسب برای بچه های کم سن و سال نیست، ولی چاره ای ندارم.
ماندم که بااین درامد های درمانگاه ها واقعا چه می کنند، کاش لااقل مهدی برای این کودکان در نزدیک همین اماکن می بود، که لااقل بچه های این عزیزان در محل کار مادرانشان ایمن باشند از هر چه که اپیدمی هولناک مرک است.
هر عاقلی می داند که تا شورای نگهبان و نظارت استصوابی هست انتخابات در ایران نمی تواند آزاد و کامل باشد. اما با معیارهای موجود با همین قانون و با همین نظارت می توان گفت آرای مردم حفاظت شده است.سایت اقای بهنود.
من نمی توانم حرف استاد خود را به فهم، ایا کسی است مرا کمک کند. خیلی مزامین در نقل و روایت آقای بهنود گفتند و نوشتند و لی باور کنید ، من به آ آ بهنود اعتماد و به نوشته هایشان اعتبار دارم ، هر چه بیندیشد چون عاقله مردی است برای من عزیز است ،ولی این عبارت ایشان را در حق کابینه و انتخابات و شخص آقای احمدی نژاد را نمی توانم هضم کنم ، آیا من به کج فهمی مبتلا هستم ، یا اقا بهنود اصرار در فهماندن من دارد؟ این که در پاراگراف فوق دو جمله ضد و نقیض است آیا می تواند فهم مرا از درک عاجز کند.در حین مصاحبه ایشان در صدای آمریکا من را در راهی که انتخاب کرده بودم راسخ تر می کرد ، من دیگر قانع شده بودم راهم که می روم درست است، چون بار ها وبار ها از او و سایر اندیشمندان شنیده بودم که دموکراسی از صندوق رای می گذرد، و طبعا نیز همین طور بود و است ، ولی ایشان د رپاراگرافی از صحبت های آخرش گفتند ، اگر معین نمی آمدند ایشان نیز نمی آمدند،به این معنی که اگر آقا معین نباشند، من به آن حدیث که عرض شد،یعنی عبور دموکراسی از صندوق رای اعتماد ندارم ، حال با این نه ضد و نقیض بلکه دو گانه اندیشه را حق دارم نفهمم
شاید بنده که از اقای بهنود دورم و ایشان از ما دور ، نیاز داریم همگی بنشینیم البته بدون آقا بهنود یک بار دیگر کالبد شگافی هر چه که اتفاق می افتد به نمائیم و صد البته از راهنمائی های ایشان سودخواهیم برد.
تنها کامنت گذاری و سایت ایشان، دیگر امثال مرا شاید قانع نمیکند به هر آنچه که در ملک ایران اتفاق می افتد، و ایشان حقیقتا دور است ، در ضمن ایشان در همان مصاحبه گفته بود که ایرانی در حال می خواهد زندگی کند برایش آزادی و هر انچه اتفاق می افتد را باید به صور اسرافیل ها و گنجی ها گذاشت ، اگر آن ها یعنی هم صور اسرافیل و یا اکبر گنجی آزادی می خواهند برای خودشان می خواهند. فرموده بود ایشان این خواستن ازادی سیاسی را به اکبر خان در آخرین تماسش با او به ایشان نقل کرده است . خوب اگر اقای بهنود با اکبر اقا رودر وایستی ندارد و روبه رو حرفش را می زند، حقیر چرا باید از مقام علمی و شخصیت روزنامه نگاری ایشان رو در
وایستی داشته باشم ، یک دانش آموز که نمی تواند سئوالی از معلم خود داشته باشد و خجالت هم بکشید
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان..... هزار باده ناخورده در رگ تاک است
خوب برمی گردیم به دانسته های بهنود خان ایشان من به یقین اقرار دارم تا در ایران تشریف داشتند به هر آنچه که اتفاق می افتاد و مربوط به مسائل اجتمائی بود به طور دقیق تحلیل داشتند و ما می اموختیم، ولی در حال در جایگاهی قرار دارند که لااقل من نمی فهمم این دو گانه گوئی های او را. اگر منابع اطلاعاتی ایشان از درون کشور به طور مدام از طریق احزاب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است باید یه خدمتشان عرض کنم زهی اشتباه ، اگر از منابع دانشجوئی است که آن هم بحث دیگری را می طلبد، تنها می رسیم به اخبار های منتشره BBc , و یا voa` که باز سئوال کافی است . بک تحلیل گر مثل ایشان باد در متن جامعه قرار داشته باشد ، چرا که نیاز جامعه به تحلیل است .شاید من و امثال من امکانات رادیو ئی ایشان را در انگلستان می فهمیم که باید رعایت کند . ولی این دلیل نمی شود که تحلیل ایشان در امر انتخابات درست بوده است ، که کلی را در همین جهت منفعل کرد ایشان.
و البته آقای علی رضا میبدی بیشتر انحراف داد. می توانم به عینه بگویم که اگر این گونه تحلیل های آبکی نبود ما حال در وضعیتی متفاوت قرار داشتیم . نزدیک به آقای کروبی بودیم، از بغل همین تحلیل هاست که آقای ابراهیم نبوی برمی گردد میگوید
آقای گنجی ملت ایران قابل جانبازی شما نیستند، صدو پنچاه نفر اطلاعیه ای را امضاء می کنند ولی هیچ کدام در محل دانشگاه حضور پیدا نمی کنند و این از اثرات تحلیل های نبوی و بهنود خان است و از طرفی هم کلیه اپوزان لوس آنجلسی گنچی را عامل و سوژه می دانند که این هم قوز بالای قوز شد.
از طرفی هم کسانی که به شرکت آقای احمدی نژاد در موضوع سفارت ، به امریکا ئی چراخ سبز می داند باید فهمیده باشند اگر روزگاری دری به تخته خورد و همین دوم خردادی ها در انتخابات بعدی پیروز شدند ، این موش و گربه بازی برای آنها هم هست و زیاد هم امید وار نباشند برای آن ها قالی قرمز می اندازند.
من یک بار هم به دوستان دوم خردادی و غیره نوشتم که اقایان شما سوراغ دعا را کم کردید و چرا به طرز قیافه و لباس منتخب بند کردید و این از اخلاق حسنه دور است، خال روز ظاهری بعض شما کمتر از ایشان نیست و قرار هم نیست که یک کاندید مثل الن دالن باشد، اقا بهنود گفتند که مردم خسته شدند از این سیاست بازی های شما خارج از ایران نشینان ، که تا حدی قابل قبول بود و اینکه مردم همچین هم درد نان و آزادی ندارند هم صحیح نیست. باشد وقتی دیگر
در ضمن از دوستی استمداد کرده بودم که مطلبی بنویسد در همین موضوع که انشاالله اگر نوشتند استفاده خواهم کرد
گفتم از قبیله بانک ام ، به سیاق عرف با حجرات ربوی حضرات وصلت دارم، سرمایه را دفاع، چرا من کنم، خودشان عالمی است .هستند کسانی که دفاع بلدند، مرا بادی به این وادی آورد، که خود را حکایتی است از باب اینکه در این ملک ،شخص را به اختیار نباشد شغل-از همان ماهای اول متوجه غبط کار شدم ، ماندنم به اجبار سالی کشید چون اشتیاق هجرت غرب بود ، چند صباحی که ضرر نداشت ، و معاش هم که می رسید، پدری بود بالای سرمان ، مثل همه پدر ها نگران آینده فرزند ، تا دید دمی به دود و کباب می رسد ، و پسر اشتیاق به هجرت و قول دوستان ، دستی را بالا کرد ، و مرا قاطی مرغان خانگی.
غمین از ماندن نیستم ، آب باریکه هست و سر پناهی. دوستان همه از عاشقان این ولایت شعر و ادب اند ، و مرا هم الفتی است با این دوستاران. شدیم محفل نشین ،و شب ها بعد از آن همه کار با ارقام ریال و خستگی ، می نشستیم پای سخن دوستان ، شعر و قصه بود که به داد میرسید، وفرداد دو باره صحبت از ریال و شفریه و تراز بانک و حساب حجرات حضرات ، که این یکی را با روح خود بیگانه می دیدم.رفیقی از دیار زنوز با ما بود و صبحی آهنک رفتن کرد و مرا گفت فلانی : کار ما مثل بادی است که می وزد و فقیر فقیرتر میشود و سرمایه انباشته تر ، مرا غم سرمایه نیست ، می روم کسی باشم . ورفت ، عشق را یافت و سی سال مدام معلم ماند و چه زیبا رفت ، عاقبت به خیر شد.خوب ماندیم وه چه ماندنی ، همیشه گفتم : دلم از زندان سکندر به گرفت ، چه کنم که بسته پایم. گفتم که زیاد هم بد نبود ، به قول دوست جوان تازه یافته ام که زیبا می نویسد و مرا دل گرمی است با او ، گفت فلانی دیگر زمان گذشته و شما را عمری ، چه باید کرد.
گاهی به ماشین های حساب که زبان کاغذی شان را از تشنگی بیرون آورده اند نظری می کنم، یا به کارمند جوانم که همیشه صبح ها با موی سر آراسته به انتظار منشی مشتری جدید لحظه شماری می کند ، و یا به پیشخدمتی که با قرولند کف بانک را T می کشد ، ویا به خودم که همیشه یا خسته گوه های جمعه ام و یا خسته نگاه های مشتریان.و یا زونکن کردن بخش نامه های صادره ادارات مرگزی، چه قدر خسته می شوی از این همه بخش نامه ، به ماه نمی رسد ، ناسخ ومنسوخ میشود، بیشتر فکر می کنند این آقایان روئسای ما که مدیر اند و مدیر هم غیر بخشنامه کاری را بلد نیست، به قولی می مانیم یک . دو . سه . الی سی ، خوب - شدیم رتبه چهارده ، اینکه بد نیست. تا کی ، تا وقتی که جانت بالا بیاد.چه قدر باید شرم داشت و به یک جوان در خواست کننده وام ازدوج به گوئی که بودجه نداریم، ویا به پیر مردی که به دنبال وام تعمیرات ساختمانی است ، قسم به خوری که فعلا بخشنامه نداریم و در عین حال وام چند ملیونی آقایان ربوی را در محل تسلیم کنی ، که چه ، به روئسا بالا دست گزارش غیر نه دهد. و یا هفته ای دهها وام مسکن سفارشی بدهی.
و با ارقام آمار نشان بدهی که شعبه تو این ماه سال نسبت به ماه سال قبل 25 در صد پیشرفت دارد ، در حالی که ندارد ، اگر پیشرفت کرده بود که حال روز ات این نبود.یکی از آقایان تهران نشین می گفت : شما ها کم کارید شعب شمال و یا مازندران جلوتر از شماست، البته منظور اش از لحاظ سپرده بود، آمدم گفتم آقا اهلی شمال سرزمین های اجدادی شان را به تهرانی ها فروخته اند جهت ویلا سازی ، وآن وقت پول شان را در بانک جهت اخذ سود بانکی سپرده کردن ، اینکه پیش رفت نیست ، مملکت ویران می شود. گفت ای آقا تو سپرده را به جسب ، تو را چه به مملکت. و یا یکی می گفت شما آذر بایجانی ها از استان های بی اب علف جنوب عقب ترید، در جواب شنید که ای آقا آن پول های قاچاق و پول شوئی است ،این عمل سپرده نیست یلکه پولی که منتظر فرصت است که به ارز تبدیل شود و به دبی رود ، آقاهه نفهمید که نفهمید.
خوب از قبیله بانک بودن غصه خوردن هم دارد و تا دیوانه شدن هم راهی نیست