چندی است حال غریبی دارم ،زیاد حواسم را نمیتوانم جمع کنم ، همه می گویند از شدّت گرماست، ولی خودم معتقد به این عوالم نیستم .نه احساس میکنم حالا حالا ها نباید هم خوب بشوم.شاید هم این یک پرده ای از نوع جنون کافکائی باشد ،که دچار میشوم.
در این حداقل در صد و پنچاه سال اخیر ،تمام کوشیدیم در همه اتفاقات اجتمائی و یا سیاسی به دنبال سر نخ خارجی و آنهم از نوع روسی یا لندنی بگردیم، اصلا به روند و شکل گیری و علت و علل داخلی فکر نمی کنیم و شاید هم اصلا اهل فکر کردن نیستم
در لابلای نوشته ها و رخ داد ها با یک زره بین دنبال سفرا و کنسول ها و وابسته های نظامی و فرهنگی خارجیان هستیم، و ابدا به حاکمان خود بر گزیده توتالیتر اجتماع نظر نمی افکنیم.
فکر می کنیم آن ها (خارجی ها )به ما می گویند قمه زنید یا مثلا دخیل ببندید یا برای درمان وبای کنونی دعا کنید، یا اصلا برای باران، مثل اقوام بدوی رو به اشباح کنید،یا مثلا روشن فکرهایتان پا به خارج مرز قدم می گذارند ،که عینهو گاو دیگر خدا بنده نباشند و با تحقیر آنچه که در درون است ببینند،و ایرانی جماعت را داخل آدم حساب نکند ، و تازه توهین هم به نوعی اشارت دهد.ایا همه این نوع رفتار و عقاید را به خورد ما امپریالیست می دهند.
امپریالیسم به تک تک آحاد مان می گوید مثل حیوانات با هم نوع خودتان رفتار کنید، این تا مرفق در خون ،می گوید آن نوچه و نو کیسه شخص، که به آلافی می رسد ( از سر بند و بندازی) پوست سر دیگران را بکند.
خیلی ها و باز خیلی ها در سطور تاریخ رضا خانی از ملاقات ایشان در کاروان سرای حوض سلطان قم و یا قزوین با آیرون ساید انگلیسی آنقدر نوشتند ، که انسان بالا می آورد، یا از اشرف پهلوی با زاهدی و یا کیم روزولت.
خیلی ها از آقایان جمهوریخواه و شاهی، از چریدن در مزارع کاخ سفید و یا خانه شماره 11 لندن و یا سرمایه داری نوین اورپائی که باج گیری در ماجرای عراق و یا سکوت در فعل و انفعالات خاور میانه و یا نقض حقوق بشر مراوده دارند. اگر رضا خان با یک ملاقات یا دستوری کودتا می کند باید آدم حسابی باشد و اینکه شما با این همه چریدن و چرخید نمی توانید یک حرف حسابی بزنید ،لابد شخصی نیستید؟ آقایان مغلطه می فرماید.این هم از دانش .....ما ، جوانان دانشجو ی سفره پدر،بار سنگین ترم های دانشگاه ، تعاونی های مصرف، قرض کوله های پدر خانواده ، تولید علم در اندازه 3./ در صد جهانی در دانشگاه ها ، روایت آفتابه لکن.
حالم خراب تر میشود، از بیست و اندی کانال tv لوس انجلسی و هتک حرمت ایرانی جماعت ، و موسیقی اش و تبلیغات اجناس شان.
نمیدانم که چه کسی گفته آدم باید هم روزنامه نگار باشد هم فیلسوف و هم سیاست مدار و هم گوینده و هم خوش تیپ و هم شاعر ، که نوری زاده ها همه این ویژه گی ها را دارد.
چندی قبل یکی از این آقایان، همچین تحلیل از عاقبت روزه سیاسی گنجی عزیز کرده بود ، که انسان به طنز نویسی و نویسنده بودن ایشان شک می کرد ، چون تحلیلش، بیشتر به کار آکادمیکی و اداره های ضد اطلاعاتی شبیه بود تا به یک نویسنده.
آن وقت اگر ساکنان آن سوی آب ها وقتی می گویند بابا این ها از خودشان است ، انسان دیگر نمی خندند.
خلاصه هوا مثل اینکه داغ کرده حالم بیشتر و بیشتر خراب است، کی آخر برج می رسد ، تا آن موقع باید مثل قدیما، شب ها آخر وقت به خانه بیایم، تا شرمنده اهل و عیال نباشم ، خدا همیشه قادر است، ماهم طلب کرم داریم . یارب العالمین
من خیلی با این تئوری که ملت ایران حافظه تاریخی ندارد، خیلی موافق نیستم . اگر ایرانی در مواقعی آرام و لطیف اجازه می دهد توفانی بدون اینکه از ریشه اش بکند از کنارش عبور کند، اصلا به کم حافظی اش مربوط نیست.اگر قلدری با لطایف الحیل جهت دوام قدرتش ملوّن می شود ، دیگر حافظه ضعیف و قوی موضوعیت ندارد، اگر مجنون قدرتی در کمال نکبت در گوشه ای از دنیایش در بستر مرک است و ایرانی جوان مرد، آب در حلقومش می نهد ، این نامش انسانیت است، نه صرف حافظه. این تئوری را- باورم کسانی از نوع شاهی بیشتر استفاده می کنند، تا هم سر گوفت زده باشند، به مدارای ایرانی جماعت با حاکمان وقت، که چطور گذشته تک تک بازی گران اصلاحی را نمی شناسند،و هم اینکه قدر شاه قدر قدرت را نمی شناسند، پس بکشید ای سختی ها را.
نه اصلا نمی فهمم این پدیده کم حافظگی بنی بشر نوع ایرانی را،حتما عده ای با حجب حیا ایرانی جماعت اشتباه کرده اند
زیاد دوست ندارم بشمارم همه بی تدبیری های و بی عملی های و گاها مغرض عمل کردن عده در دهه های قبل ، که اکنون در حاشیه جامعه سیاسی در کناری به تکمیل مدارک تحصیلی مشغول شدند.به امید چهار سال بعد می نشینند.
و یا کسانی که حال با دوپینک رانت های مالی و سیاسی به قدرت رسیده اند ، از هم اکنون باید
فکر محتوای صندوق چهار یا دو سال دیگر را به کنند.بعد به تئوری حافظه ملت کلید نکنند.
شاید هم طبق این تئوری جعلی است که وقتی بعضی از آقایان را از در مدیریت جامعه بیرون می کنی از پنچره می آید، که چی، حافظه ملت ضعیف است.
نویسنده یا سیاست مدار یا مدیر بی لیاقتی را که چندی در مسند قدرت و رانت دولتی بود ، با نزاکت ملی به کناری می زنند ، می رود دوباره با عمر و زید می سازد ،که چه ، شاهد می آورد حافظه این خلق خدا را.
اگر شبانه شاهی قدر قدرت را که کبیرش می نامند به تبعید می برند و خلقی خموش نظاره گر این تحول ، خموش بودن از این نوع خود قوی بودن ذهن است.
اگر سالی به پنجاه و هفت می رسد،و شاهی گریان در پای پلکان هواپیما، و ملتی خود شیفته به دیگری آن سان پایگوپ، این انتظار قصاص است ،کم حافظه گی اصلا نیست.
از این دست در ربع قرن در ایران نیز شاهدش بودیم ، که خدای ناکرده اگر ادامه دهم کار با منکرات و عسس است .
آنانی که در همین رای اخیر،
چهره های نامنتخب را دیدن از این دست است .
این هموطن های ترک در یک جهش فرهنگی و سیاسی در این صده تاریخ اخیر بیشتر ین رجال فعال و تاثیر گذار و حتی بیشتر هزینه اصلاحات را داشته است . از اولین گلوله ای که به سوی استبداد رفت تا همین اواخر شمار کسانی که به صورت فیزیکی رد و از صحنه خارج شده بیشترین آمار را دارند ، حال وقتی در براندازی نظام کنونی هیج صدای در هم صدای لوس آنجلسی ندارد ، همین ساکنان آن سوی آب ها حق دارند به گویند که آذری ها حافظه تاریخی ندارد ، حال آنکه این خود یک ذهن قوی است.
چرا یک آذربایجانی به دنبال هخا بیفتد، چرا را باید به فراخان های از آن دست لوس آنجلسی لبیک گوید، مگر این شاهی- ها کم خونخواری در این سرزمین انجام داده اند . آن گشتار وجیع بعد ا ز بیست و یک آذر و اعدام های آن باید از نظر می رفت ؟، یا آن تبعیض فرهنکی؟ یا آن زندانی های منور الفکر فقیر که در گوشه گوشه زندان ها مردند؟ باید هم در حافظه نگه داست.
اگر پایش بیفتد برای تک تک اصلاح طلب های کنونی که در مصدر کار های ربع قرن بوده اند کیسی دارند ،که اصلا قابل بخشش نیست و اگر هم باشد ،نباید دیگر در حاکمیت فعلی نقش تعین کننده باشند.
حسن بانکی
در صحنه مبارزات آزادی خواهانه ایران، خیل عظیمی،از انسان های والا هستند ، که فریاد آن ها در گلو ماند و صفحه های پر رنگ تاریخ بس بیرحمانه سعی در محو آن دارند، گاه سهو و گاه به عمد، نسلی بعد از وقایع مشروطیت ایران در لایه های اجتمائی شروع به رشد و نما کرد.،مثل سایر اقشار ،گوئی عدم اعتلای شخصیت درونی خود را در محو نمودن هر آنچه که عزیز سلایق انسان آذر بایجانی عموما و قشر روشنفکری آن خصوصا بودند،سعی در تخریب شخصیت های تاریخی و یا تحقیر نژاد و مذهب بر آمده است .
یکی از رجال عهد دوره اشغال آذر بایجان توسط روس های تزاری مردی به کسوت روحانی میزا علی آقا ثقه الاسلام است.
پیشوای شیخیه ،باز مانده ای از فرق مذاهب اسلام عهد فتح علی شاه قاجار، که شیخ احمد احسائی از مجتهدان بنام عصر خود. حضرتش مورد توجه عام ، و آزادی خواهان مشروطیت بود.
از سال 1280 به ذعامت شیخیه بعد از مرحوم حاج میزا شفیع تبریزی رسید. و از همان ابتدا سعی در دور نگه داشتن برخورد های سطحی قشریون را داشت.و در بهار سال 1288 بعد از قحطی تبریز دو بار از تبریز به قریه باسمنج رفته و به محمد علی شاه قاجار تلگراف جهت ارسال خواربار و قوای دولتی را کرد و علت عزیمتش به آن قریه اشغال نظامی تبریز بود.
در نوشته سید احمد کسروی آمده ( انچه به بزرگی این مرد را می نماید خود داری گردانه او در گونسولخانه و باغ شمال بود)
در نقل و قول است.
«چرا جلو گیری از مجاهدان نکردی»
«از نیرو و قدرت روسیه واقفم و در حقیقت نیز دارند ، و در باره جنگ ، شما به ما تحمیل کردید و گرنه کسی طالب آن نیست»
بعد میلر متن تلگراف ایشان را به محمدعلی شاه نشان داد.
«این تلگرام برای چیست که به شاه نوشته اید»
« همه ما رعیت شاه هستیم و این حق ماست که با شاه خود سخن بگوئیم و استمداد کنیم»
در حال کنسول نوشته ای که قبلا آماده کرده بود به شیخ نشان داد . خواست ایشان مهر و امضا کند مبنی بر آغاز جنگ توسط مجاهدان و اهالی تبریز و روسیان نا گزیر از جنگ.
« این ها همه دروغ است شما جنگ را آغاز کردید»
و در نامه دوم متنی بود که شیخ از دوستی در ارومیه میخواست که بر ضد اشغال روسیه قیام کنند. و شیخ متن نامه را به خود منتسب و کتمان نکرد.
شیخ مرحوم ثقه اسلام فهمیده بود که به وسیله این نامه دولت روس از خیلی از درد سر ها خود را در نزد دول دیگر می رهاند.
وسعی کنسول بی نتیجه ماند و ایشان را به زندان باغ شمال تبریز و اعدام تهدید،و شیخ در گفته خود پایداری می کرد.
بالاخره به همراهی چندین سالدات روس به آن محل اعزام و یک روز بعد در ظهر عاشورا حسینی به همراه ده تن دیگر به دار زدند. خدایش رحمت کند.
حال اگر به نسل موجود به عمد از این جان فشانی های غریبانه نگویند و ننویسند، چه باک که ثبت است در جریده عالم دوام ما
منبع:
تاریخ هیچده ساله آذر بایجان به قلم احمد کسروی