...................سیاست تازه خارجی به نوعی به پایان جنگ با عراق شباهت می برد. در آن زمان هم مردم با پایان آن عذاب موافق بودند اما راضی کردن گروه های خودی محتاج به بلند کردن جام زهر بود. ....... سایت آقای بهنود استاد ارجمند
راقم این سطور اطمینان دارد که خیلی از قبل این جام در دست آقای خاتمی بود ، تا به نزدیگی لب تشنه دوم خردادیان هم رسید و گاها به هم دیگر تعارف کردند. از جناح رقیب خوف داشتندُ-در سازمان ملل هم اتفاقی غیر از این نبود،نمونه آقای کلینگتون و گوش دادن به سخنان آآ خاتمی، و یا در مراسم دفن یاسر عرفات و یا در پاریس احسان نراقی دلال مظلمه.ویا های دیگر.
اینکه آقایان دوم خردادی هر چند گاه نه شخص خاتمی در این هشت ساله به دنبالش بودند ، که موسسه گالوب با حسن عبدی عنوانش ، و یا دیدار با گروگان سابق در فرانسه را نباید از نظر دور داشت، اگر در زمان آقای رفسنجانی مک فارلین بود ، اطرافیان آقای منتظری نیز بودند، که نگذاشتند در خاطر ها به اهستگی برود ،آن موقع اگر چه مجالی هم بود، هم در خاتمه جنگ تاثیر داشت و هم از این سال ها کم هزینه تر بود. از این همه گرفتاری های دو پهلوی جناحی هم خبری آنچنان نبود.
خیلی ها از ما در باز کردن گره، توانای، به اندازه کافی نداریم هزاران بار در طول تاریخ ثابت کرده ایم.مشکل را به اندازه ای بالا می آوریم که راه چاه را تشخیص نمی دهیم و ان وقت به قضا و قدر می سپاریم.اینکه حضرت امام به پایان جنگ راضی شد ، کاملا اشتباه است . امام از اول هم راضی به این جنگ طولانی نبودند ، این گردانندگان جنگ در دو طرف بودند، که بقای رزق و روزگار خودشان را در خرید های از نوع دست دوم و سوم تجهیزات می دانستند، اگر آقای هاشمی سعی کرد این مشکل توان نظامی را حل کنند و راهی برای فشار صدام غیر از هجوم های انسانی بیابد ، چرا دور می رویم هیاهوی حزب توده و اطرافیان آآ منتظری بود ، که باد به زخم زدند؛ نمی دانم که چرا به عمد این اقایان منور الفکر داخلی از یادها می برند.تاریخ تعارف برنمی دارد ،گر چه خیلی ها سعی می کنند وارونه جلوه دهند.همین مشکل به قولی دفاع هسته یا هر چه که نام دارد برق هسته ای و یا دانش هسته ای را کباده کشان سیاسی به این روز اش انداخت، مگر آقای بهنود نمی گویند که سابقه این روند به شاه و شاهی می رسید، خوب ، نه که هیاهوی اندیشان اپوزان از هر نوعش و عدم اداره سیاسی از نوع وزارت خارجه اش کا را به این نوع می خواهند. در اخبار ها بود از یک طرف رئیس هیئت نمایندگی انژی هسته ای مذاکزه می کند و از طرف دیگر دلال نفت است با شرکت های نفتی ، و اینکه باز تاب نوشته بود در تهران نمایندگی هم با ده ها کارمند مشغول، روایت دو هندوانه در یک دست .
اینکه کاندید های ریاست جمهوری قبلا از نوع قرار داد های نفتی گلایه داشتند و وعده افشایش را به انتخاب خود گره می زدند ، و یا مدیران خاطی را می شناختند و موکول به منتخب بودن خود، حواله می داند، وظیفه قوه قضایه بود که به جرم کتمان اطلاعات حریف را جلب و باز خواست می کرد ،که نکرد و بدعتی شد یعنی حاجی ان شریک . یا من یا هیج کس.
همین موضوعی که آآ بهنود اشاره زیبا داشته اند به خرج آنچه که انباشته ایم به هزینه مرگ بر آمریکا ، هستند کسانی که مفت بدهند ، نوع غرامت جنگ ایران و عراق از این دست است
آ آ خاتمی رفت و خدا کند به قول خودش تعامل را نه نبرده باشد ، سعه صدر ایشان مثل زدنی بود، خدا کند سعه صدر را با خودش نبرده باشد ، ادبیات و فلسفه می دانست و خدا کند ،کتاب خواندن را باخودش نبرده باشد. آ آ خاتمی حجب داشت ،خدا کند...
خیلی قبل ها وقتی که آ آخاتمی هنوز شاید نو جوان بود، خیل عظیمی از عمو ها و پدران ما، گفته بودم که به دنبال یک زندگی بدون تبعیض و تحقیر به آن سوی آراز، پی سوسیالیزم رفتند، و حال فرزندان ما به دنبال همه آن چیزی که فکر می کنند ندارند با کوله باری از لیسانس های وطنی به دریار غربت می روند و این سرنوشت مکتوب ماست ، همیشه خدا بیچاره مادر بزرگ چشم به در ماند ؛ تا نسیمی خلاف واقع سلامی از دائی های من و یا نامه ای از آن سوی آراز ، بیاورد که پیراهن یوسف اش بود، ولی دریغ که همه حسرت بود. حال زنان های ما به امید زندگی بهتر فرزندانشان را با دست خود راهی می کنند . گیرم آن موقع اجباری از انفجارات اطلاعاتی و انفرماتیک نبود شنیده بودند سوسیالیزم را و ندیده بودند استبداد استالین و تسویه های قومی و زبانی را و تجربه سیبری را ،ولی حال ماندن، بودن انگیزه است ، آرامش می خواهند،که نیست. تا بیائی که بگو ئی دلیل ماندنت حسن است –بمان، ما باهم می سازیم وطن را ، می گوید: پدر تو و پدران تو صد سال هست ،که میسازی ، قرار نیست دو صد سال هم به مانیم تا کویر و کرمان و یزد ،آباد شود. قرار نبود برای من دروغ به گوئی، به مانم که چی ، تو خودت یک عمر حاضر به یراق ماندی که امروز فردا می روی و لی نه رفتی ، حال از ماندن من چه می خواهی ، نمی توانم دلیلی بیاورم ولی با خود آرام می گویم: بدون تو پسر من چگونه بمیرم. و گریه در خفا برای تمامی جوانان.
آقای خاتمی اگر حال برای خدا حافظی برای مجلس و هئیت ....... و ..... و..... عزیز هستی برای همیشه برای ما گرامی و عزیز بودید، ما شما را به همره آن همه رای داده دوره اول و دوم دوست میداریم، شما را نقد کردیم و فریاد زدیم و این نیز از دوست داشتن بود، لااقل ما ترک ها در دل خود سازی به همره داریم و عشق را با آن نغمه می دهیم و حتی قهر را با ساز خود که عاشیق هستیم، ترنّم می گوئیم، اصولا عشق و قهر را با مضراب ساز می آمیزیم. این خصلت ماست.هشت سال ماندیم که بسازیم ، در این هشت سال به اندازه همان صد سال آموختیم ، گویا کم بود ،باید بیاموزیم. چاره ای جز دانستن نیست ، تا که دانسته های مان را عمل کنیم.
شها ، تاجدارا ، قویشو کت آ ،
ملک احتشاما، فلک رفعتا،
به پرسی گر از لطف احوال من،
بگوید بتو نامه ام حال من،
چو پیچیدم از حضرت تو عنان ،
سوی شهر تیریزگشتم روان،
بعزمی که آرم چو یک شیر جنگ،
بخیل مجاهد کنم عرصه تنگ،
فدائی کنم محو با خانشان،
پر از خون نمایم بیابانشان....
بزیرم یکی توسن بادپا،
بروی سرم باز زرین لوا،
چپ و راست قزاق ،سرهنگ ها،
چه سرهنگ ها- رستم جنگها،
قشون سیل آسا بهر سو روان،
حشم همچو طوفان بهر سو دوان،
همه بسته بر خود قطار فشنگ،
رولور به دست و حمایل تفنگ،
همه بانک شیپور ها نای ها،
ز لشگر شیپور بانگ هورای،
به اراده بسته همه توپ ها،
ز طبل و دهل بانک کوب کوب ها،
بلی، با چنین بخت و اقبال خود،
بدین شوکت و فر و اجلال خود،
نمودم بسی راه طی نیز من ،
رسیدم بنزدیک تبریز من،
بگفتم زنند آن زمان کوسها،
بشهر اندر آیند زمان کوسها،
بشهر اندر آیند جاسوس ها،
من این کار پنداشتم سهل،هان،
ولی هر چه گفتم نشد کس روان،
سپس حکم کردم من از روی قهر،
زهر سوی گشایند آتش بشهر .
چو آتش همی بارد از آسمان،
بشد بر فدائی بسی عرصه تنگ
بجا ماند نه مرده در دشت جنگ
چو این وضع را دید ستارخان
بزد نعره مانند شیر ژیان
..... توی ای کان غیرت هنر
چنین رزم و میدان غنیمت شمر
کنون و اپسین ساعت عمر ماست
ولی این دقایق بسی پر بهاست
شما را بملت اگر خدمت است
همه چیز بسته باین ساعت است
بلشگر موثر شد لین ها چنان
که گفتند از جان و دل یک زبان
چه مردن ؟ - بکشتن همه حاضریم
و لیکن بمیریم اگر شاکریم
بگفتند و از شهر خارج شدند
ز شکل خود از قهر خارج شدند
به جنبش در آمد مجاهد چنان
که گوئی شده روز محشر عیان
باخلاص کردند یکسر سجود
گذشتند جمله ز بود و نبود
بگشتند جمله ز بود و نبود
بگشتند قدری در آن مرز و بوم
بنا گاه کردند برما هجوم
چپ و راست شد منهدم تار و مار
بگشتند و .....از ما بر آمد دمار
مگر جنگ هم این چنین میشود
شروعش دم واپسین میشود
خصوصا مگر میشود خان چنین
مگر میشود مرد میدان چنین
شدم خیره و مات از این فسون
خودم مرده بودم جهنم قشون
به خود گفتم یک لحظه به کوهی روم
از این مخمسه جان سلامت برم
بیک کوه مردانه کردم فرار
نگه کردم آنجا یمین و یسار
قشون مثل روباه میرفت در
نبودید به بینید آن خر تو خر
زدم نعره ای وای آمان در نرید
کجا بیشرف ها ناکسان در نرید
نکرد این سخن ها بلشگر اثر
زکف رفت دولت آمان الحذر
چو بگریخت کشگر زمیدان جنگ
بیغما ببردند توپ و تفنگ
چو دیدم شده روزگارم تباه
بیک عده قزاق بردم پناه
چنین است شاها مرا عرضحال
چنین کرده ا م با تبریزیان جدال
قوی شوکت آ حال فرمان تراست
بکن امر - مال و سر و جان تراست
بحین فرار اسب اگر خسته شد
به امرت کمر تنگتر بسته شد.
میرزا علی اکبر صابر (۱۹۱۱-۱۸۶۲
به همت ایشان تمامی مشروطیت ایران عزیز به صورت ادبیات شفاهی و نوشتاری به تاریخ بیوست همو بود که اثرش و فکر واندیشه اش به شرف الدین کیلانی و دهخدا رسید و نسیم شمال و چرند وبرند در اوایل انقلاب به سرعت در اذهان عمومی شکل گرفت یادشان گرامی باد .منظومه زیر ترجمه ای اصابر است و حمله عین الدوله از طرف استبداد به تبریز لشگر کشید و یک سال تمام تبریز را در محاصره داشت و اخر الامر با شگست قشون دولتی باز مانده آبرویقشون دولتی را برد.
حسن بانکی