ماکه غریبه نیستیم نقد ادبی شرق

ما که غریبه نیستیم، نامه اى به یک دوست، احمد طالبى نژاد، شرق

آقاى مرادى کرمانى نویسنده بزرگ و دوست عزیز.
«شما که غریبه نیستید» را خواندم. به جرات مى گویم طى این چند ساله کمتر کتابى توانسته است روح و روانم را چنان تحت تاثیر قرار دهد که به هر که مى رسم، توصیه کنم آن را بخواند. براى من که به دلیل دوستى بیست ساله و یک گفت وگوى مفصل و به قول خودتان عمرى که حدود ده سال پیش در چند جا چاپ شد، با بخشى از زندگى دشوار و پرفرازونشیب شما آشنا بودم «شما که غریبه نیستید» حیرت انگیز بود و باز به جرات مى گویم، تاکنون هیچ شخصیت نامدارى این گونه صریح و بى پرده و صادقانه به افشاى زندگى خصوصى خود نپرداخته است. حالا مى فهمم چرا نام «شما که غریبه نیستید» را براى این اثر تکان دهنده انتخاب کرده اید. شما ما خوانندگان آثارتان را «خودى» و آشنا فرض کرده و راز هایى را با ما در میان گذاشته اید که على الاصول باید در چارچوب خانواده محفوظ بماند. نمى دانم واکنش اقوام و فرزندانتان در قبال این افشاگرى ها چه بوده و خواهد بود. اما شما به اعتبار آثارتان و این آخرى که ختم کلام است، حالا به قول خودتان «خدایا من چه قدر خوشبختم» داراى خانواده اى به وسعت جهان هستید. پس از اینکه ما را محرم راز هاى هولناک خود دانسته اید، بسیار ممنونیم.
آقاى مرادى عزیز هوشوى سیاه سوخته سیرچى «هوچنگ» نوجوان هوشنگ خان، شما که غریبه نیستید، وقتى شنیدم مشغول نگارش زندگى نامه تان هستید، با خود گفتم این هم از سر خودشیفتگى است. همان طور که چند سال پیش همین تعبیر را در مورد زندگى نامه خودنوشت کیومرث پوراحمد (کودکى ناتمام) به کار بردم و وقتى کتاب را خواندم از خودم بدم آمد که چقدر بى ملاحظه قضاوت مى کنم. به هر حال یادم هست اوایل سال گذشته از خودتان شنیدم که مشغول نگارش خاطرات تان هستید. «شما که غریبه نیستید» که درآمد، دیدم باز هم قضاوتم عجولانه بوده. این کتاب یک اثر مستقل و نوجویانه در عرصه ادبیات معاصر است که موضوعش زندگى نامه شماست اما مضمونش چیزى فراتر از یک زندگى شخصى است و بخشى از تاریخ اجتماعى ما را دربرمى گیرد و درست آن بخشى را که در یکصد ساله اخیر مى توان از آن به عنوان نقطه عطفى در تحولات اجتماعى ایران یاد کرد. دوران رونق و رواج انواع فرآورده هاى فرهنگى و هنرى. دوران پس از کودتا و دورانى که جامعه به خواست و میل حاکمان بى آنکه زیربنایى آماده و مستعد داشته باشد، چهارنعل به سوى دگرگونى مى تازد. در چنین هنگامه اى است که تضاد ها و تعارض ها بیرون مى زند و شما چقدر خوب و بى آنکه از مسیر سیاست زدگى عبور کنید، تضاد ها را روایت کرده اید.
ساختمان مناسبى را هم براى بیان منویات خود در نظر گرفته اید. چیزى میان داستان و وقایع نگارى که ۷۸ تکه است و هر تکه براى خود ماجرایى مستقل دارد. مى گویم ماجرا و تاکید مى کنم که ما در این اثر با انبوهى ماجرا روبه روییم که هر کدام مى توانند ملات مناسبى براى خلق یک داستان کوتاه باشند. خب پیش از این در قصه هاى مجید و دیگر آثارتان کم و بیش از همین ماجرا ها بهره گرفته اید اما در این اثر ماجرا ها چنان هوشمندانه پشت سر هم قرار گرفته اند که ساختار منسجمى را شکل داده اند. بنابراین به دشوارى مى توان آنها را پس و پیش کرد. هر ماجرا درست در جایى قرار گرفته که باید.
لحن و زبان تان هم مثل همیشه موجز، ساده، صمیمانه و در عین حال هنرمندانه است اما اجازه دهید بگویم زبان و نثرتان در این اثر بالغ تر از همیشه است. «نان کمیاب است. گرسنگى توى آبادى بیداد مى کند. دیگر کسى توى خانه مان نان نمى پزد. هر روزى مى روم بالاى آبادى از «دایى زاده» نان مى خرم. دایى زاده نانوایى باز کرده نان هاى گرم و خوش بوى گندم را مى گذارم تو سفره بغلم مى گیرم و از کناره رودخانه مى روم و به خانه مى آیم. دلم ضعف مى رود. نان ها را بو مى کنم. گرمى و نرمى شان را روى قفسه سینه ام حس مى کنم. یواشکى تکه اى از نان مى کنم و مى خورم. پیش خود التماس مى کنم. مى گویم «فقط همین یک لقمه» اما دلم طاقت نمى آورد. مزه نان تازه روى زبان و لاى دندان هایم مى ماند. توى دلم مى گویم «یک لقمه مى خورم دیگه نمى خو رم. فقط یک لقمه» تکه بزرگى از نان مى کنم و...» ویژگى مهم زبان تان در شیوایى و بلاغت ساده آن است که با جزیى نگرى و تکیه بر حس هاى درونى خواننده را به جهانى که مى سازید، دعوت مى کند. اینجا بحث قلم فرسایى و انشا نویسى و زبان بازى در کار نیست. نثر شما مجموعه اى از همه آن چیزى است که زبان معیار را مى سازد و ربطى به بازى هاى کلامى و ذوقى ندارد. هر چند پر از نکته و تکه هایى است به یاد ماندنى. اما فراتر از نثر و ساختار که در جاى خود بسیار مهم اند، آنچه این اثر را به مرز شاهکار مى رساند، همان صداقت و جسارتى است که در بیان راز ها و شرمگوهاى زندگى خود داشته اید. توصیفى که از پدرتان به عنوان یک بیمار روانى مى کنید، حیرت انگیز است. خیلى ها سعى مى کنند این چیز ها را پنهان نگه دارند، اما شما جسورانه به افشاى هویت پدرى پرداخته اید که مریض احوال بوده و همین باعث سرشکستگى تان نزد بچه ها مى شده. «بیشتر وقت ها سرش را مى انداخت پایین و مى آمد مدرسه. صاف مى آمد تو. میان حیاط کنار تور والیبال مى ایستاد و رو مى کرد به خورشید. دهانش را باز مى کرد، انگار مى خواست قرص خورشید را ببلعد. معلم و بچه ها از پنجره کلاس نگاهش مى کردند:
- کاظم دیوونه اومد. آقا به پسرش بگین ببرتش بیرون. الان عطسه مى کند.
از کلاس مى روم بیرون و مى روم پیشش:
- بابا، برو خونه. من مى خوام درس بخونم. چرا اذیتم مى کنى. اینجا مدرسه است.
...


بچه ها اسمم را گذاشته اند «پسر کاظم دیوونه» مایه تفریح و شیطنت شان شده ام. از مدرسه بدم مى آید.»
همین جا بگویم که چقدر نگاه انسانى تان به آدم هاى دوروبرتان را دوست دارم. مثل همیشه، هیچ آدم سیاه و سفیدى در این اثر دیده نمى شود. نسبت به همه حتى آنها که اذیت شان کرده اند، نگاه مهربانانه دارید. در دنیایى که نفرت و خشونت از در و دیوارش مى بارد و هر آدمى در درون خود یک قاتل بالقوه است و چند نفر را در فهرست مقتولان خود قرار داده تا سر فرصت ترتیب شان را بدهد، شما به ما مى آموزید که هیچ آدمى ذاتاً بد نیست و حتى بد ها هم از سر ناچارى بدى مى کنند.


برگردیم به فضاى کتاب. آقاى مرادى به شما نمى آید که این قدر شر بوده باشید. راستش هر چه در شکل و شمایل امروزتان باریک مى شوم، باورم نمى شود که شما هم در نوجوانى شرارت هاى عجیب و غریبى داشته اید همانند دیگر بچه ها. مى بخشیدها همیشه فکر مى کردم آدم بى دست و پایى بوده اید اما وقتى خواندم که «گربه اى مى آمد خانه ما. مال ما نبود. ولگرد بود اذیت مى کرد. جوجه هامان را مى خورد و... ننه بابا گفت: «هوشو بگیرش، بکنش تو کیسه اى و ببر بالاى ده ولش کن که دیگه این جا پیداش نشه.» وقتى ننه بابا خانه نبود. گربه را کردیم زیر سبد چوبى دمش را از زیر سبد درآوردم و با کارد دمش را از بیخ بریدم. دم توى دستم تکان تکان مى خورد. هنوز زنده بود. از جاى بریده خون بیرون مى زد. گربه را ول کردیم. بدون دم در رفت.» (ص ۸۱)
و یا آنجا که بر سر به دست آوردن یک تکه نان با بچه ها شرط بندى مى کنید «محمود پسر دژند تکه نانى تو کیفش دارد. با او شرط مى بندم که شیشه اى نفت بخورم و نان بگیرم. نفت توى شیشه اى کوچک است ... شیشه نفت را سر مى کشم. بوى نفت توى دماغم مى پیچد نفت را قورت مى دهم. مى رود پایین. دلم آشوب مى شود. مى خواهم بالا بیاورم. نمى توانم... نان را گاز مى زنم. مى جوم. نان جویده با نفت با آب دهانم با بوى نفت قاطى مى شود. خمیره نان نفت آلود را بالا مى آورم. لقمه از راه گلویم برمى گردد. عق مى زنم...»
که در عین حال لحن ناتورالیستى هم دارد و عجیب اینکه براى نخستین بار در اثرى از شما شاهد لحظه هاى فراوان ناتورالیستى هستیم. شما همیشه به عنوان رئالیست خوانده شده اید. این نخستین بار است که لحن و فضاى اثرتان به عرصه ناتورالیسم کشانده شده. «ننه خلطى زن ساکت و مهربانى است. بچه هاى کوچک را دوست دارد اما مى ترسد به آنها دست بزند یا توى بغلش بگیرد. مى گوید خودش یتیم بوده و درد یتیمى را مى داند. قوطى حلبى که تا نصفش خاکستر است به دست مى گیرد توى حیاط راه مى رود. سرفه مى کند. خلط هایش را توى قوطى مى اندازد. صورتش آبله روست. جاى آبله هاى ریز و درشت تمام صورتش را پر کرده. توى قوطى اش سرک مى کشم و رگه هاى خون را توى خلط هایش مى بینم.» (ص ۲۳۴) و یا «آن شب توى شبانه روزى، سر چاهک مستراح زانو زدم و دست کردم توى کثافت و سنگى که سوراخ چاهک را گرفته بود، برداشتم. نمى دانم کى شاید هم خودم قلوه سنگ بزرگى انداخته بودم توى چاهک آب و کثافت بالا آمده بود. مبصر با ترکه وادارم کرد که سنگ را دربیاورم. حالم به هم خورد. سنگ را که در آوردم، با آب یخ زده، توى زمستان، دست و بازویم را شستم. تا صبح خواب نرفتم.»
نکته در این است که در همین لحظه هاى ناتورالیستى مخاطب را چنان در حال و هواى تلخ و سیاه قرار مى دهید که آدم دلش براى هوشوى نوجوان مى سوزد. حس اشمئزاز را با همین لحن خیلى خوب در مخاطب ایجاد مى کنید.
همین طور وقتى که حس درماندگى و گدایى در خیابان هاى کرمان را تصویر مى کنید. جایى که راننده بى احتیاط با شما برخورد مى کند و دلش مى سوزد «راننده دست کرد توى جیبش و دو تومان گذاشت کف دستم.
- ببخش. تقصیر خودت بود.
مانده بودم که پول را بگیرم یا نه؟ پول براى دلسوزى و صدقه بود یا جریمه بى دقتى اش و سرعت زیاد؟ هم پول را مى خواستم و هم از دلسوزى اش بدم مى آمد. گدایى بود. بغض کردم و خیابان و آدم ها و ماشین ها را از پشت پرده اى از اشک دیدم.»
و از این دست لحظه هاى تلخ و تیره که در جابه جاى اثر هست و ما را در غم هاى آن روزگارانتان شریک مى کند. از کجا که ما هم چنین لحظه ها و موقعیت هایى را تجربه نکرده ایم اما از بازگو کردنش مى هراسیم مبادا شخصیت مان زیر سئوال برود. شما دل به دریا زده اید و این سد را شکسته اید. سد خودباورى و ساختن هویت جعلى. حتماً مى دانید که برخى براى مهم جلوه دادن خود، چیزهایى را جعل مى کنند تا براى خود هویت اشرافى و اصیل بسازند. دوستى داشتم _ روانش شاد _ که زندگى پرمشقتى همچون شما را پشت سر گذاشته بود. اما وارد خانه شان که مى شدى عکس قدیمى مردى اشراف منش بر دیوار نصب شده بود که مى گفت مرحوم پدرش است. بعدها فهمیدم که عکس را دور و بر میدان سید اسماعیل تهران خریده و قاب گرفته است. پدر مرحومش چیزى بود شبیه پدر مرحوم شما. راستى چه تصویر دردناکى از پدرتان ارائه کرده اید. واقعاً چنین بوده، اگر بوده، باید به شما مدال افتخار داد که چنان وضعیتى را از سر گذرانده اید. درود بر شما و صداقتتان.
اما بى رحمى شما در بیان واقعیت ها و موقعیت هاى دشوارى که از سر گذرانده اید، وقتى در کنار لحن طنزآلود و «مجیدى» تان قرار مى گیرد از زهرش و تلخى اش کاسته مى شود. این همان لحن آشنایى است که همگان از مرادى کرمانى که شما باشید، انتظار دارند. مثلاً جایى که به گرایشات مذهبى دوران نوجوانى تان اشاره مى کنید «صف جلو، بین دو نمازگزار بزرگسال مى ایستم. آخوندى از قم آمده است که پیش نماز باشد و مسئله بگوید. از ایمان من خوشش مى آید و پیش بینى مى کند:
- تو این ده، این آقاپسر ایمانش از همه بیشتر است. خدا حفظش کند. در آینده یکى از مومنین بزرگ خواهد شد.» و ادامه مى دهید که پیش نماز مى گوید در روز قیامت آدم ها به نسبت گناه و ثوابى که کرده اند، به شکل پرندگان و حشرات و حیوان ها درمى آیند.


«دعا مى خوانم و تسبیحى به دست مى گیرم و توى آبادى راه مى افتم. تلاش مى کنم مردم روستا را در وضعیت روز قیامت ببینم... مردم آبادى را به صورت ملخ، پروانه، شانه به سر، گنجشک، مار، گرگ و جوجه تیغى و مرغ و خروس مى بینم. خیلى دعا خوانده ام. خیلى تمرین کرده ام تا بتوانم آدم ها را این جورى ببینم.» (ص ۱۶۰ و ۱۶۱)
یا ماجراى انشا نوشتن تان که در قصه هاى مجید، موقعیتى شبیه به آن را تصویر کرده اید. جایى که مجید انشایى در تمجید از مرده شورها نوشته. «و من داستان دانش آموزى را نوشتم که هیچ گونه گرفتارى نداشت الا اینکه مى خواست بداند فرق «خر» و «الاغ» چیست؟ عاقبت دریافته بود خرى که خوب تربیت شود، کاه و جو حسابى بخورد، پالان نو داشته باشد و چاق باشد مى شود «الاغ». ما در شهر الاغ کم داریم و خر فراوان است.... و ته داستان نتیجه گرفته بودم که: پس ما باید بکوشیم، درس بخوانیم، زحمت فراوان بکشیم تا بتوانیم خود را بالا بکشیم که زندگى خوبى داشته باشیم. خوب بخوریم و خوب بپوشیم تا به ما «خر» نگویند و «الاغ» بگویند. چون الاغ محترم تر از خر است.» (ص ۲۷۵)
راستى آقاى مرادى، این پرسش براى من هم مطرح است که ماها جزء کدام دسته ایم؟ خریم یا الاغ؟
و دیگر چه بگویم. کتابتان حالى به حالى ام کرده. چند روزى است دلم آشوب است. همه اش با خودم درگیرم. مدت ها بود مى خواستم به خیال خود زندگى ام را بنویسم. نه براى چاپ. ما کسى نیستیم که شرح زندگى مان به درد خواندن بخورد. مى خواستم بنویسم و بدهم بچه هایم بخوانند تا بدانند نسل ما چه کشیده. وقتى از تجربه ها و خاطرات کودکى و نوجوانى مان برایشان حرف مى زنم، مات و مبهوت نگاهم مى کنند و لابد توى دلشان بهم مى خندند و مى گویند خب به ما چه. بله. نسل امروز، سختى هاى دوران ما را ندارد. هرچه خواسته و مى خواهد، کم و زیاد دراختیارش است. دیر یا زود. اما نسل ما همیشه حسرت به دل بود. شاید همین حسرت ها و عسرت ها بود که ما را در کوره زندگى ساخت و آبدیده کرد. شما زحمت من و امثال من را کم کرده اید. حالا سندى ارزشمند از یک دوران تاریخى و اجتماعى در دست داریم که مى توانیم خواندنش را به فرزندانمان توصیه کنیم. سال گذشته زندگینامه خودنوشت مارکز با نام «زنده ام که روایت کنم» درآمد. وقتى این دو کتاب را با هم مقایسه مى کنم، مى بینم نویسندگان هر دو اثر، چه شباهت هاى نزدیکى به هم دارند. یکى در آن سوى اقیانوس ها در آمریکاى لاتین و دیگرى در روستایى کوچک به نام سیرچ از توابع کرمان. هر دو زادگاه خود را به ماکاندویى تبدیل کرده اید که مى تواند مرکز ثقل کائنات باشد. هر دو فقر و فاقه را به زانو درآورده اید و هر دو امروز در میان نامداران ادبیات جاى دارید. به شما درود مى فرستم و به فرزندان و همسرتان بابت داشتن چنین پدر و همسرى تبریک مى گویم. هر چند نمى دانم فرزندانتان از اینکه پدرشان همه چیزش را برملا کرده، خوشحالند یا ناراحت.
چند شب پیش با کیومرث پوراحمد و همسرش در باب کتاب شما صحبت مى کردیم. کیومرث که خود تجربه مشابهى دارد و سختى ها و تلخى هاى بى شمارى را از سر گذرانده، معتقد بود که در قیاس با آنچه بر شما رفته، ماها زندگى شاهانه اى داشته ایم. و همسرش که بسیار ذوق زده بود، مى گفت من اگر جاى مسئولان فرهنگى بودم، بابت شجاعتى که مرادى در بیان واقعیت هاى زندگى اش به خرج داده و اثرى به این زیبایى آفریده، تندیس او را در یکى از میدان هاى شهر نصب مى کردم. راستى آقاى مرادى گویا چند سال پیش همشهرى هاتان چنین پیشنهادى داده بودند. چرا عملى نشد.؟

یادی از آقا مدیر(محتشمی ) قله بوز قوش سراب

 درضلع شمالی بوز قوش ، دهستانی آباد مسمی به اسب فروشان، یا همان اسشان،از قراء سراب آذربایجان مردی را می شناختم، محتشمی نام.از مردان عصر پهلوی ، خیلی آقا ، در حقیقت سید نیز بود .مردی با تمام خصائل سیّدی اش، از همان های که ،می تواند در شهر و دیار مان باشد. بعد یک عمر آموز گاری در همان قصبه مدیر دبستان بود. و در حال تمام اهل آبادی به مدیریش می خواندند. همان طور که فکر می کردم،مدیر به تمام کمالات بود.امور ده به مشورت او بود، کلا در تمام مراحل ، چه رفاهی و بهداشتی تا بگیر به امر خیر و شر اهالی . چندی بود نه دیده بودم اش .تا امسال همین جمعه ، عصر بعد از آمدن از قله بوز قوش ، در قهوه خانه سراغ او  را گرفتم از دوست مشترک، که چشمانش را تر یافتم در رجعت دوست.

آمد گفت : که آقا رفت به دیار عشق ، و من مثل شاگرد، برایش دلم گرفت ، خوب بود مثل سلاله اش و مهربان بود چون آقا.

خدایش رحمت کند.

در گرمای تفته ده چای گرم از گلو با تانّی از گلو پائین می رود. در راه به دنبال آشنا در سایه بیدی خسته منتظر مینی بوس نشستم ، طولی نکشید یکی از اهالی با پیکان کرایه ای رسید.سوارش شدم و به صندلی عقب لمیدم و خسته چشمانم را بستم.در را باز صحبت آقا محتشمی شد.راننده بعد از این که نگاهی از سر تعجب به قیافه خسته وکوله پشتی من انداخت ،خیلی با احتیاط از آقا یاد کرد که معلّم اش بود . و شاه بیت حرفش اینکه آقا واقعا آقا بود.میگفت بعد انقلاب، آقا را چندی پرس و جو کردند ، که یعنی ساواکی است و پیر مرد خانه نشین شد،دل مرده و مریض ، با همان غصّه و قصّه عشق به انسان ها مرد . در حقیقت مردی در شهر و زادگاهش دق مرگ شد.

میگفت که چقدر در عمران و آبادی این ده کوره زحمت کشید ، آشنا داشت در شهر سراب و تبریز، از تمام طبقه اداری و شاید هم در تهران، تمام هّم و غمش شد راست و ریست کردن کار مردم و آخرش هم گفتند ساوکی است .

سر صحبت رفت به رای دادن مردم.که آمد و گفت : غریبه ، کار این ملک درست نشود الا بی نفت.مثل اینکه غیر این کلام دوست نداشت حرفی بزند . و من هم اصرای نداشتم و همش در فکر خوب بودن آقا مدیر بودم. خدایش رحمت کند ، این را نوشتم شاید مخاطبی داشته باشد این نقل ،که مردی از پاکان بود این آقا محتشمی.یادش در دل انسان ها گرامی باد.

نقدی بر اقتصاد

کنار بروید! نقدی بر مواضع اقتصادی مصوب کنگره هشتم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، ناهید خیرابی

در فهرست راهکارهای ارائه شده توسط این سند، به علل واقعی ضعف مدیریت در کشور اشاره‌ای نمی‌شود. سال‌ها است که همین چند ده تن مدیر ثابت در مدیریت‌های بالا و میانی، ضعف مدیریت را از عوامل مشکلات کشور ذکر می‌کنند، یکی نیست به آن‌ها بگوید اگر ضعیف هستید، تا حدی که اقتصاد کشور را به نابودی کشیده‌اید چرا کنار نمی‌روید؟

در پی انتشار « سند مواضع اقتصادی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» بر آن شدم که با تدقیق در مضمون و آهنگ این سند در جستجوی زیر بنای اقتصادی مناسب دوران اکنون تاریخ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشورمان برآیم ، اما متأسفانه همانطور که البته انتظار هم می‌رفت این سند با وجود برخی اشارات مثبت در مورد مالیات‌ها و یا انضباط مالی و غیره که آن هم در کلیت سمت‌گیری اقتصادی این سازمان، بی رنگ و نا کارآمد خواهد بود، مضمونی اولاً جدید نسبت به دیدگاههای قبلی مجاهدین انقلاب اسلامی به دست نمی‌دهد و در ثانی به گونه‌ای بارز رویکرد نئولیبرالی این سازمان را می‌نماید.
برای روشن شدن مطلب به برخی از نکات مندرج در این سند می‌پردازیم :
سند اینگونه آغاز می‌شود : « در پی حماسه‌ دوم خرداد 1376 ……… تلاش‌های گسترده مخالفان اصلاحات ] محافظه‌کاران[ برای عقیم و ناکارآمد ساختن این جنش عظیم … آغاز شد .…… طرح بی وقفه …………« مشکلات معیشتی» ، «خالی بودن سفره مردم » و … این برخوردها، شعار «نان ، مسکن،آزادی » برخی از گروههای …… در اذهان تداعی می‌‌کرد .»
می‌گویند : « سالی که نکوست از بهارش پیداست .» کینه طبقاتی این خرده بورژوازی آویزان از بورژوازی کمپرادور ( سرمایه‌داری صنعتی وابسته) تا حدی است که متأسفانه حتی ادب شکلی بورژوازی را هم به کناری می‌گذارد ، خودداری نمی‌تواند و کُنه اندیشه شدیداً غیر دموکراتیک خود را در ابتدای سندی که داعیه دموکراسی دارد به نمایش می‌گذارد . یعنی نمایندگان «خرده بورژوازی و بورژوازی تجاری سنتی دلال» را با نمایندگان « پیشروترین طبقه کشور» ، یعنی «فدائیان خلق» برابر قرار می‌دهد!
و اما خود سند :« مع الوصف کوشش مخالفان اصلاحات بر مشکلات جاری و حاد جلوه دادن انتساب آن‌ها به حرکت اصلاحی … با بهره‌گیری از تمامی ‌توان … ادامه یافت و دولت اصلاحات به رغم عملکرد 8 ساله موفق‌تر از ادوار بعد از پیروی انقلاب و حفظ رشد قابل قبول و مداول شاخص‌های کلان اقتصادی و … کماکان به « بی عملی در حل مشکلات مردم» … متهم شده و می‌شود .»
1- نگاهی می‌اندازیم به برخی آمار در برخی شاخص‌های رشد و توسعه اقتصادی: در سال 80-79 شمار بیکاران در حدود 65/1 میلیون نفر بود ، در سال 83 این رقم به بیش از 3 میلیون نفر رسید یعنی 2 برابر شد ، در حالیکه جمعیت کشور در این فاصله فقط در حدود 10 درصد افزایش یافته بود، به طور متوسط تا پایان سال 1383 تورم در حدود 5/17 درصد بوده است. در حالی که «دستمزد متوسط واقعی » به اندازه این رقم هم افزایش پیدا نکرده است. از اواسط فروردین‌ 79 تا پایان مهر 13783 در حدود 23 میلیارد دلار ارز وارد کشور شده است . طی این مدت، از این رقم حدود 4 میلیارد مستقیم یا غیر مستقیم به بخش خصوصی داده شده که بیلان قابل قبولی هم از کارکرد گیرندان آن در دست نیست . و در مجموع 4/17 میلیارد دلار از این ارز وارد شده، در همان زمان خارج شده است که 9/12 میلیارد دلار آن مربوط به دولت است و بخش خصوصی غیز از آنچه از دولت گرفته است به طور مستقیم نیز84/1 میلیارد دلار ارز از صندوق ذخیره ارزی برداشت کرده‌اند.
2- رقم ذخایر ارزی در پایان سال 82 حتی به 11 تا 12 میلیارد دلار هم بالغ می‌شد . اما در پایان مهر ماه سال 1383 ، به رغم افزایش پی در پی بهای نفت این رقم به 55/5 و سپس در زمستان سال 83 به 5 میلیارد دلار کاهش یافت .
برداشت دولت تا اواخر سال 83 به حدود 16 میلیارد دلار رسید، بی آنکه هزینه‌ها و پرداخت‌های دولت اصلاحات دقیقاً بر کسی معلوم باشد ! این آمار به روشنی چگونگی عملکرد اقتصادی دولت اصلاحات را بیان می‌‌کند !
3- ضمن اذعان صد درصد به سمت گیری‌های ارتجاعی ، مغرضانه و دلّال‌منشانه سیاسی و اقتصادی طیف محافظه‌کار حاکمیت، این پرسش اساسی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ، که طیف به اصطلاح مترقی حاکمیت است ( با توجه به بیش از 40 سال تجربه مبارزاتی برخی از افراد این سازمان) ، این پرسش اساسی مطرح است که آیا این سازمان هیچگاه از پشت سرا پرده رنگین قدرت بدر آمد و حتی گوشه کوچکی از عملکرد محافظه‌‌کاران را در انسداد اصلاحات ، توسعه اقتصادی و دموکراسی، به اطلاع مردم رساند؟ !
البته که «نه» ! شما می‌ترسیدید . هنوز هم می‌ترسید که مردم از شما عبور کنند . چون به خوبی آگاهید که مردم وارث ده‌ها و بلکه صدها سال ( در کیفتی دیگر ) آزادی خواهی و عدالت طلبی هستند و شما از پس مطالبات آن‌ها بر نمی‌آیید !
این پنهانکار با "مردم" و در انظار "مردم" با محافظه‌کاران در گوشی حرف زدن و تهدید محافظه‌ کاران به اگر بگویی ، می‌گویم و به عکس را، آیا باید ناشی از ناآگاهی سازمان شما دانست ؟!
«2- اصول حاکم بر مواضع اقتصادی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران :
2-1- احترام به مالکیت‌ خصوصی و حمایت از آن .
2-4- پذیرش اصل اقتصاد در خدمت انسان. »
آیا در صورت حمایت و اصل بودن « مالکیت خصوصی » و یا سرمایه‌داری ( البته ناگزیر کمپرادور) ، که سود هر چه بیشتر و به هر بهایی از اصول اساسی آن است ، اقتصاد می‌تواند در خدمت انسان باشد ؟
این تضاد آشتی ناپذیر مصرح در بندهای «2-1» و « 2-4» را ، اقتصاددانان آقایان نمی‌توانند با رفع و رجوع کردن حل کنند زیرا این سرمایه و قدرت ناشی از آن است که مردم در خط فقر و زیر خط فقر کشورمان را روز به روز فقیرتر و اجتماع‌ را به سوی ناهنجاری‌های بیش‌تر و عمیق‌تر سوق می‌دهد و خواهد داد . با سرمایه‌داری نمی‌شود به «انسان» خدمت کرد !
«4- قواعد راهنما در خط مشی گذاری اقتصادی :‌
4-2- پذیرش اقتصاد مختلف … ، برای کاهش مشکلات معیشتی و …
4-3- پذیرش بخش خصوصی و ساز و کار بازار در حد امکان و بخش دولتی و ساز و کار برنامه‌ریزی متمرکز در حد ضرورت .»
ظاهراً در اقتصاد مختلط این دوستان متأسفانه حایی برای مشارکت مردم در اقتصاد ، مثل شوراها ، سندیکاها و اتحادیه‌ها یعنی تولید کنندگان مستقیم (کارگران) و مصرف‌کنندگان وجود ندارد . ارزش اضافی تولید شده توسط کارگران همچنان به جیب کارفرمایان خواهد رفت و کارفرمایان محترم ، حداکثر به توصیه سازمان‌های به اصطلاح مترقی همچون سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی لطف کرده منت گذاشته و بخش ناچیزی از این درآمد مردم را به صورت نظام جامع تأمین اجتماعی به مردم باز خواهند گرداند!
«4-4- پذیرش حکومت « مقید» ، سازگار» و « دارای استقلال بهینه از نیروهای اجتماعی» …» اگر مقصود سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از واژه « حکومت » کل حاکمیت و نظام جمهوری اسلامی است که از محافظه‌کاران تا اصلاح طلبان حکومتی یعنی خود همین سازمان را هم در بر می‌گیرد، لطفاً به ما بگویند با چه ابزاری قادر به مقید و سازگار کردن بخش محافظه کار و یا راست حاکمیت خواهند بود و اگر چنین ابزاری وجود دارد ، چه طور در این 27 سال ، به خصوص در 8 سال اخیر که 2 قوه از 3 قوه نظام را با بیش از 22 میلیون رأی در اختیار داشتند ، از این ابزار برای مهار کردن محافظه‌ کاران و پیشبرد اصلاحات استفاده نکردند ؟!
«4-5- بهره‌گیری از امکانات عمومی برای تقویت بخش خصوصی مدرن ، رقابتی ، کارآفرین و مسئولیت پذیر» توجه می‌فرمائید، این سازمان که ادعای اقتصاد در خدمات « انسان» را دارد ، خود ناچار می‌شود اقرار کند که از امکانات عمومی ( انسان‌های ایران = مردم ) برای تقویت بخش خصوصی مدرن ، رقابتی ( یعنی سرمایه‌داران ناگزیر وابسته) استفاده خواهد کرد و با واژه نو ابداع «کارآفرین» به تطهیر سرمایه داری پرداخته و به لشکر بیکاران انبوه کشور که مانند زرادخانه‌ای عظیم در حال انفجار است ، نوید می‌دهد و منت می‌گذارد که درست است که از امکانات خود شما برای کسب سود هرچه بیشتر برای بخش خصوصی ( سرمایه‌داری ) استفاده می‌کنیم ولی در عوض کار می‌آفرینیم . و هر چند، ارزش اضافه تولید شده توسط کار شما به جیب سرمایه داران خواهد رفت ، ولی شما هم بیکار نخواهید ماند !
«5- اهم مشکلات جاری و قابل لمس اقتصاد ایران و ریشه‌های آن :
5-1-3- فقدان نظام جامع و کارآمد تأمین اجتماعی ، که موجب پر شدن حفره‌های فقر و عدم موفقیت در کاهش نابرابری‌های موجود خواهد بود .
5-3-1- علل پائین بودن بهره‌وری : … به طور کلی ناشی از ضعف هم پیوندی با اقتصاد جهانی … و مدیریت شده است.
5-3-2-1- … ، بالا بودن هزینه‌های جاری حکومت و …»
1- ما از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی می‌پرسیم که چرا به دلایل اصلی وجود «حفره‌های فقر» هیچگونه اشاره‌ای نمی‌کنند ؟ چرا برای مردم روشن نمی‌کنند که اصولاً حفره‌های فقر و نابربری در توزیع نعم مادی و معنوی ، ناشی از کدام سیستم اقتصادی است؟ که ما هم در آن رژیم دچارش بوده ایم و هم در جمهوری اسلامی این سیستم به شدت تشدید هم شده است؟ آیا به نظر اقتصاددانان مجاهدین انقلاب اسلامی این معضل و هزاران مانند آن ریشه‌ در نظام سرمایه‌داری که رویکرد عمده اقتصادی خود این سازمان هم هست ، ندارد ؟
2- آیا مدیریت نادرست و غیر علمی عمدتاً ناشی از راه ندادن مدیران شایسته‌ این کشور در دایره خودی‌ها و چنگ انداختن تعداد معدود و غیر قابل تعویض – از جمله از سازمان انقلاب اسلامی- از مدیران، از ابتدای انقلاب تا کنون بر عرصه‌های مدیریتی نیست ؟
3- بالا بودن هزینه‌های جاری حکومت یعنی چه ؟ لابد اشاره سند به مافیای اقتصادی است ، پس چرا به روشنی  نمی‌برید ؟
«5-3-2-2- ناکافی بودن سرمایه‌گذاری بخش خصوصی نیز عمدتاً به دلیل غیبت ناگهانی قشر سرمایه‌دار مولد ِ بالنسبه نیرومند ِ قدیمی
در ماه‌های نخست استقرار جمهوری اسلامی ، و ضعف بنیه سرمایه‌داری مولد شکل گرفته در سال‌های پس از پیروزی انقلاب است...» اولا سرما یه داری در علم اقتصاد ، طبقه محسوب می شود و این دوستان کاملا دانسته آن را به "قشر" تنزل داده اند. در ثانی ، این غیبت ناگهانی و الی آخر ، همه معلول هستند نه دلیل . چرا این سازمان دلیل و یا علت را روشن نمی‌کند ؟ ! دلیل ، پیروزی سرمایه‌دای تجاری سنتی وابسته یعنی « بازار» بر سرمایه‌داری صنعتی وابسته‌ که موجب غیبت سرمایه‌‌داری به اصطلاح قدیمی در ابتدای انقلاب و شکل نگرفتن سرمایه‌داری مولد قوی در سال‌های بعد بود. طی این 27 سال مضمون حرکت جامعه ما تحت تأثیر چالش‌ طبقاتی همه روزه ، بین این دو سرمایه‌داری بوده است . این تعلیق جانفرسای حاکم بر فضای جامعه هم ناشی از معلق بودن تکلیف اقتصاد کشورمان است . طی این 27 سال هر از چندی یکی از این دو گرایش اقتصادی در حاکمیت و در نتیجه در دولت به برتری دست یافت . و اکنون با توجه به تصرف دو نیرو از سه نیروی مقننه ، قضائیه و مجریه از سوی «بازار» و خیز برداشتن آن‌ها برای قبضه قوه مجریه است که نمایندگان سرمایه‌‌‌داری صنعتی ناگزیر وابسته ، یعنی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و حزب مشارکت را با همه توان دست به کار کرده تا گوشه‌ای از قدرت را به هر قیمتی هم که شده از دست ندهند . آن‌‌ها با گردن نهادن به «حکم حکومتی »‌ و یا هر اسم دیگری ( با معنای یکسان ) ،‌ کاندیدای مورد نظر خود را روانه میدان کردند.
«5-3-2-3- پائین بودن میزان سرمایه‌گذاری خارجی … ، عمدتاً ناشی از ضعف‌هم پیوندی با اقتصاد جهانی …»
این نگرش ، باز هم نتیجه منطقی عدم تحلیل عینی از واقعیات اقتصادی و ناگزیر سیاسی کشورمان است. زیرا دوستان ، ما اصلاً اقتصاد به معنای حتی نسبتاً صحیح کلمه آیا تاکنون داشته‌ایم تا قادر باشیم با جهان هم پیوندی ‌کنیم ؟ شاید مراد آن‌ها از هم پیوندی تسلیم به سرمایه‌داری انحصاری جهانی و رفتن به زیر یوغ استثمار امپریالیستی است ، والا ما پیش از انقلاب هم سامانه‌ای در خور به لحاظ اقتصادی و سیاسی که قادر به تعامل برابر حقوق با اقتصاد جهانی باشد ، نداشتیم ، چه رسد ، به بعد از انقلاب 57 !
در یک جمع‌بندی گذرا با استناد به «سند مواضع اقتصادی سازمان انقلاب اسلامی» که تمامی مشکلات جاری و قابل لمس اقتصادی را ناشی از 3 علت عمده دانسته و می‌گوید : « به طوری که ملاحظه می‌شود تمام مشکلات جاری و قابل لمس اقتصادی، به اشکالات ساختاری و ضعف مدیریت و سیاست‌های داخلی و خارجی ناصواب باز می‌گردد .»
باید متذکر شد که در فهرست راهکارهای ارائه شده توسط این سند ، به علل واقعی ضعف مدیریت در کشور اشاره‌ای نمی‌شود . سال‌ها است که همین چند ده تن مدیر ثابت در مدیریت‌های بالا و میانی ، ضعف مدیریت را از عوامل مشکلات کشور ذکر می‌کنند ، یکی نیست به آن‌ها بگوید اگر ضعیف هستید ، تا حدی که اقتصاد کشور را به نابودی کشیده‌اید چرا کنار نمی‌روید ؟ ! شما تئوریسین ها و سیاست‌ گذاران سازمان انقلاب اسلامی که از ابتدای انقلاب ، همگی در رأس مدیریت‌های بالای کشور قرار داشته‌اید ، شما دیگر چرا از ضعف مدیریت دم می‌زنید ؟! خواهید گفت این ما نبودیم ، این نهادهای انتصابی بودند که نمی‌گذاشتند ، این دلیل از شما که برخی‌ تان دارای 40 سال تجربه سیاسی و مبارزاتی هستید، می‌تواند قابل قبول باشد ؟! شما که می‌دانید و می‌دانستید که تنها قدرت « اصلاح‌طلبان» « مردم» هستند ؟ ولی شما هم مثل بقیه تئورسین‌های حکومتیِ دکتری گرفته بعد از انقلاب، مردم را به هیچ گرفتید و به بازی در گوشی قدرت مشغول شدید! شما دیگر مثل برخی از اعضای شورای مرکزی حزب مشارکت نمی‌توانید بگوئید که ما تجربه نداشتیم ، ما نمی‌دانستیم !
بهتر نیست کمی با خودمان صداقت داشته باشیم ؟ چرا همواره مدیریت و سیاست‌گذاری‌ها در همان  که شما مجاهدین انقلاب اسلامی هم از عمده‌ترینشان بودید و هستید ، دست به دست شده، چرا به قدرت چنگ‌ انداخته‌اید ؟ !
این قدرت از آن مردم است !
کنار بروید تا مدیران برخاسته از اندیشه‌های مترقی ، این کاستی‌های فاجعه بار را علاج کنند .
جای تاسف و تاثر بسیار است که نتیجه انقلاب بهمن 57 - با وجود رنج جانکاه و هزینه های مالی و معنوی هنگفت این ملت طی بیست و هفت سال - وقتی به روشنی مشاهده می شود، خاصه تهییج و سرسام نهمین انتخابات "دموکراتیک " ! ریاست جمهوری فاکتور گرفته و عمق ماجرا را به نظاره بنشینیم : آنچه دیده می شود ، برگشتی "تکه پاره و فرسوده" ، به دوران پیش از انقلاب است . تازه نیمی از مردم زحمتکش کشورمان که "بهشت هم زیر پایشان است"! ، به "نیمه آدم" تبدیل شده اند ! و تازه بعد از بیش از ربع قرن، حاکمیت ، اعم از طیف راست و به اصطلاح چپ آن ، در آرزوی اقتصادی نظیر اقتصاد پیش از سال 57 ، مشغول تدوین برنامه است !