آقا ی پروین علم فوتبال را نمی دانی پس باید بروی؟

. در دهه شصت با تمام ناملایمات اجتمائی و بعد آن همه درگیری های سیاسی و افت خیز و تنش ، مسئولین فدراسیون فوتبال کشور به فکر  این معضل جهان سومی شد ، و خیل عظیم مشتاقان و جوانان شهری و شهرستانی به امید ساعاتی به فراغت و رفع خستگی روزانه ، و سگو های آشنای ورزش گاه های باز مانده از لیگ تخت جمشید، دوباره جانی گرفت این بار نه از متینگ های سیاسی بلکه از تشویق های بی امان تیم ملی به رهبری زنده یاد دهداری که خود اسوه مردی و وطن دوستی بود ، وه چه نگاه های شرمگینی داشت وقتی در مقابل دور بین های صدا و سیما قرار می گرفت و چه سان مردم دوست و اصالت - وقتی می نوشت و مصاحبه می کرد. زنده یاد استاد فکری هم همیشه یار و غار ش بود.علی آقا پروین هم بود ، اما بودنش را با جماعتی لمپن گره زده بود،و کار زندگی شان روی سگو های مقابل فحش دادن و هو کردن- شیر مرد فوتبال آقا دهداری را نشانه گرفته بودند، خبر نگار هفته نامه هدف با چه صراحتی نوشت ، آقا این کار دور از شان شماست ، چرا گاه بی گاه این لمپن جماعت را به شیرودی میکشی که چه ، دهداری نباشد؟ فردا همین افراد را بدعتی است که به شما لیچار گویند.آآ دهداری رفت خانه نشین شد و دق مرگ

زمان چه زود می رسد ، و دیروز در ورزشگاه آزادی بیست هزار نفر گفتند و فریاد کشیدند.........پروین تیم ات را بر دار برو- و اگزوز را حواله دادند .

خدا رحمت کند آقا دهداری را ، خوب شد که ندید. ولی همه ملت فوتبال دوست دیشب از همان صدا وسیما شنیدند آن همه فحش های ناموسی را در حق کسی که نمی خواهد میز ریاست را ول کند.

(آقا پروین.... این جماعت تماشا گر بعد سی سال به اندازه شما هم که شده بازی را می فهمند ، اگر بچه مردم بعد هیجده سال درس مشق دکتر می شود ، پدرش حق دارد بعد سی سال فوتبال دیدن مفسر بی جیره مواجب شود)

این فریاد در گلو مردی است که وقتی استکان چای را بعد دیدن آخرین بازی تیم پرس پلیس دیشب از در قهوه خانه اکبر آا به بیرون پرت کرد و خود های های  گریست .من خیل عظیم طرفدارانی از دو رنک سرخ آبی دیده ام که همشان فناتیک و رادیکال که به نان شب محتاج و به قدری در عسرت که توان پرداخت پول بلیط تماشای بازی را نداشته اند- کسانی را شناخته ام که اثاث منزلش را فروخته و به دنبال تماشای بازی تیم محبوبش راهی شهرستان های دور و دراز شده اند- واین تمامی عشق و شوق نبوده است -کسانی را شناخته ام که تماشای بازی تیم محبوبش را به بردن طفل خردسالش نزد پزشک ترجیح داده و معلول شدن طفلک را از تب زیاد را یک عمر باید یدک بکشد - زوج های جوانی را شناخته ام که به خاطر این فوتبال لعنتی جهان سومی و بازیکنان خوش چهره اش از هم جدا شده اند- یک عمر زندگی کردن در دل جامعه به من میان سال خیلی آموخته است و این که طرف دار بودن در یک تیم فوتبال یعنی دیوانگی در عصر بازیکن سالاری در جوامع جنوب.بیشتر برای دیدن همچین صحنه های در یک قهوه خانه پر دود و پر سرو صدا می تواند شناخت انسان را از جامعه اش بالا به برد و اینکه خدایا ما را چه می شود.

و من هات مبهوت به شوق و انگیزه دوست داشتن یک فرد و یک هوادار ، در ته جیبم دنبال قوطی سیگار می کردم.

در راه خانه به قیافه منگ آقا پروین فکر می کنم ، که چه قدر خسته به نظر می آمد، این ورزش فوتبال ما و مطبوعات ورزشی و حتی برنامه نود آقای فردوسی پور نمونه کامل یک جامعه مدنی می تواند باشد ، اگر مربی و داور و بازی کن راه خطا می روند ،از دید و از نظر جماعت تماشاگر نمی توانند نادیده گرفته شود و گناهش را باید خود پاسخ گو شود.جامعه مدنی و دموکراسی یعنی همین ، وقتی دانش و علم اش را مسئولی که در راس است نداد -تماشاگر اگزوزی حواله ات می دهد.امشب آقا پروین در یک مصاحبه هفت و یا هشت دقیقه ای ماحصل کلامش نپرداختن دو میلیارد تومن به بازیکنان بود - کاش طرف داران تیم می فهمیدن دو ملیارد را چگونه به تریلر بار می کنند و کمر یک ماشین هیچده چرخ نمی شکند.

نوشته ای از خانم طاهره شیخ الاسلام


آنچه مسلم است یکی از ویژگیهای فرهنگی ما ایرانیان "کتمان عقیده" است که عده‌ای آن را به دورنگی و دوروئی ما نسبت می‌دهند و عده‌ای دیگر آن را ناشی از ادب شرقی ما می‌دانند و بعضی نیز ریشه آن را در اقلیت قرار داشتن ما شیعیان، در زمانی می‌دانند که به دلیل وجود حاکمان سنی مذهب، مجبور به کتمان عقیده و یا تقیه شدیم.
به نظر من این خصوصیت بیشتر زاده شرایط اجتماعی ماست، و به همین دلیل می‌توان آن را در بیشتر مردمانی که در جوامع مشابه جامعه ما یعنی غیر دموکراتیک پرورش یافته‌اند، مشاهده نمود. توضیح اینکه در چنین جوامعی رابطه انسان‌ها معمولا رابطه‌ای برابر نبوده بلکه‌ اکثریت افراد در دو رده‌ی "بالا و پایین"‌؛ "رئیس‌ و مرئوس‌"؛ "زبردست‌ و زیردست‌"؛ قرار می‌گیرند. با یک نگاه می‌توان دید که رابطه کارفرما و کارگر، رئیس‌ و کارمند، معلم‌ و شاگرد، والدین‌ و فرزندان‌، شوهر و زن‌، بزرگ‌ و کوچک در محدوده‌ اجتماعات کوچکتر حتی یک خانواده‌، همه از این نوع است یعنی یک سوی آن زورگو و سوی دیگر زورپذیر ایستاده است. بدیهی است که افراد در هر موقعیتی که‌ باشند در عین‌ این که‌ زیر نفوذ اشخاص‌ قدرتمندتر از خود قرار می‌گیرند، خود در رأس‌ قدرت‌ بوده‌ و زیردستانی دارند که به برکت بی‌قانونی می‌توانند به آنها اعمال ظلم نمایند. در چنین شرایطی همه در ترس از مافوق بسر می‌برند و برای جلب حمایت او و یا دفع خطر از خود سعی در جلب رضایت او می‌کنند. این جلب رضایت از راههای مختلفی مثل تعریف و تمجید، موافقت با گفته‌ها و خواسته‌های مافوق، هدیه دادن (رشوه) ، تعظیم و تکریم و اظهار خاکساری و.... صورت می‌گیرد. پرواضح است که نظرات و عقایدی که ابراز آن باعث ناخشنودی فرادست می‌گردد در حضور او کتمان و در غیاب او مطرح می‌گردد و این همان است که "دورویی و ریا" نامیده می‌شود.
اینک این سوال پیش می‌آید که چرا ما نه تنها با فرادستان بلکه با همطرازان خویش و بطور کلی با همه چنین رفتاری را در پیش می‌گیریم؟ علت این امر جایگزینی "ترس" با "احترام" است. بدین معنی که تمامی رفتارها و گفتارهائی که براساس ترس و ناامنی از ما سر می‌زند تا بوسیله آن مورد امنیت و حمایت مافوق قرار گیریم "احترام" خوانده شده است. این جایگزینی باعث شده که بنام احترام اعمالی از قبیل تعریف و تمجید، دست بوسی و خاکساری، کاربرد القاب و عناوین و بله قربان گوئی‌ها بصورت گسترده‌ای رواج یابد و از طرف همگان منطقی و معقول جلوه کند. طبیعتا وقتی این کارها احترام نامیده شد عدم انجام این اعمال و بیان حقیقتی که مغایر منافع و سلیقه دیگری باشد توهین تلقی شده و به گستاخی و بی‌ادبی تعبیر می‌شود. بدون شک اگر ریشه‌یابی درستی از این پدیده‌ها نداشته باشیم و این رفتارها را بر اساس "ادب ایرانی" و یا "حجب و حیای شرقی" نام گذاری کنیم نتیجه خواهیم گرفت که غربیان با داشتن صداقت و صراحت لهجه بی‌ادب و بی‌شرمند. چرا که آنان ناچار نیستند که مکررا یکدیگر و بویژه فرادستان را مورد تملق و چاپلوسی قرار دهند. و یا اگر این ویژگی را به حساب "تقیه و تشیع" بگذاریم به این بن بست می‌رسیم که حتما ایرانیان قبل از اسلام – برفرض اینکه دارای صراحت گفتار و صداقت کردار بوده‌اند- مردمانی بی‌ادب بوده‌اند.
متاسفانه ما قرنهاست که به خصوصیاتی نامطلوبی که ریشه آنها ناامنی و بی‌پناهی و بی‌قانونی بوده است قبای زیبای "ادب" و "احترام" و "مردم‌داری" و... پوشانده‌ایم و به آنها افتخار می‌کنیم. همین ذهینت است که فرایند دموکراسی را در کشور ما با مشکل روبرو کرده و می‌کند. چرا که دموکراسی با "نقد" شروع می‌شود و هنگامی که نقد "توهین" تلقی بشود، آن را برنخواهیم تافت، انتقاد کننده را دشمن قلمداد کرده و با او همان رفتاری را در پیش خواهیم گرفت که با دشمن حقیقی خود. نتیجه چنین برخوردهایی این است که ما در مقابل خطاهای یکدیگر سکوت کنیم، چشم خود را بر نابسامانی‌های یکدیگر ببندیم و بدین ترتیب از ترقی و تعالی در سطح فردی بازمانیم و به تبع آن از رشد و پیشرفت در سطح اجتماعی و جهانی نیز باز مانیم.


اقا بهنود استاد ماست



از خیلی وقت ها می خواستم آ آ بهنود عزیز را بگویم که خیل عظیم دانشجویان را به کتاب های تاریخی که دو نفر از رجال دوره قاجار نوشته اند حوالت دهند ُ ولی از شما چه پنهان که شرم حضورم اجازه نمی داد  و به قول ترک ها رویم نمی شد- ولی در این مقالعه آخری خیل نوشته های کامنتی مرا واداشت که به جنابشان بنویسم.

آآ بهنود عارضم که(محسن خان مشیر الدوله با امین الدوله یک مغز در دو پوست بودند،نظر به این دوستی اسم پسرش را هم محسن گذارده بود و دختر محسن خان را هم برای او گرفته بود. برای استحکام ریاست الوزرائی اجازه داد محسن خان دختر مشیر الدوله را طلاق دهدبدهد. و فخر الدوله دختر مظفرالدین شاه را برای او گرفت،در گالری ارک عقد کنان شد مخبر السلطنه هدایت مینویسد،مشیرالدوله وارد مجلس شد،به همه حضار حال تاسفی دست داد)برای دوستان جوان با اجازه استاد اقای بهنود می خواهم برای اطلاع عرض کنم که به دو کتاب 1-خاطرات و خطرات مهدیقلی مخبر السلطنه هدایت 2-روز نامه خاطرات اعتمادالسلطنه صنیع الدوله مراجعه فرمایند.هر دوکتاب به راحتی ما را می تواند در بطن وقایع صدو پنچاه سال اخیر قرار دهد،و در حقبقت اولی دوره زندگانی پنج شاه ایران را درک کرده و دومی پنجاه سال سلطنت ناصر الدین شاه را.

انشا الله فضولی نخواهد شد.

روزنامه خاطرات  اعتمادالسلطنه با مقدمه آقای ایرج افشار و اخرین چاپ سال ۱۳۵۶ امیر کبیر موضوع خاطرات سیاسی و اجتمائی و شخصی فردی است که خود وزیر انطباعات دوره ناصری بود و تقریبا چهل روز مانده به ترور ناصرالدین شاه به روایتی مسموم شده و ظن قوی طرف حسد اتابک اعظم بود. و در همین کتاب نویسنده سعی کرده به نحو احسن ادای دین کند و چون پدر علامه قزوینی یکی ار محررین ایشان بود و چندین بار هم مورد عتاب و خطاب اعتمادالسلطنه که رئیس و مر ئوس هم دیگر بودند شده و شخص قزوینی کینه ای بس عمیق از ریئس پدرشان داشت و به همین خاطر سعی کرده اند زیاد به قول امروزی ها تبلیغش نکنند.
اما مخبرالسلطنه هدایت - از روشن فکران دوره قاجاریه و تحصیل کرده آلمان و آخرین شغلش ریاست وزرائی پهلوی اول
قاتل و سر کوب کننده نهضت مرحوم خیابانی و تبعید و روانه ساختن سردار ملی و ستار خان به تهران و سرکوب عصیان ژاندارمری به سر کرده گی لاهوتی در تبریز .