خرافه در کتب لغت به حدیث باطل، افسانه و اسطوره معنا شده است. اخیرا چند مقاله در مورد مسأله ی خرافات می خواندم. عمدتا خرافه ها ریشه های منطقه ای دارد. مثلا بخش عمده ای از آسیا، یا اروپا و یا کشور های خاورمیانه هر کدام خرافه های مشترکی دارند. در یک نظر سنجی خواندم که حتی اساتید عقلانی ترین مسائل در دانشگاه ها هم در یواشکی خود به نوعی به این خرافه ها پای بندند. دلیل روانی آن را هم روان شناسان در این می دانند که تصور می کنند از عمل کردن به خرافه ضرری نصیب آنان نمی شود؛ ولی احتمال ضرر در عدم پای بندی به آن هست. همین نقطه ی روانی متأسفانه عامل رشد خرافه ها شده است و بسیاری از کسان هم در همین نقطه مسکن می گزینند و از این حفره ی روانی سود های شخصی و اجتماعی می برند.ساکنان این حفره ها متأسفانه در بسیاری از موارد اعتقادات دینی را دستاویز خود می کنند. آدم هایی که به فکر جامعه بوده اند، همیشه آنها را به عقلانیت فرا می خوانده اند. ولتر در سال ۱۷۶۱ در نامه ای نوشته هر کاری مایل هستید انجام دهید فقط خرافه را نابود کنید. آنهایی که به بقای اصول و پایه های اصلی ادیان معتقدند باید بیشتر از دیگران به پالایش خرافه ها از ساحت دین بپردازند، زیرا آنان که به بقای خود فکر می کنند بیش از دیگران به خرافات به نام دین پای بند هستند!
شاعیر موغان | |
23/01/2006 |
شاعیر موغان اؤز یازدیغی اؤن سوؤزدن معلوم اولور کی 1327 اینجی گونش ایلینده ساوالانین دؤشونده دونیایه گلمیش وبوی بوخونا چاتمیشدیر. آدی گئده ن گورکَملی شاعیر، ساوالان داغینا توکه - ن مه ز عشقی اولاراق ایددیعا ائدیر کی ائوره ک خسته لیینی بو مؤحته شم داغین زیارتینده درمان ائدیب. موغان به ی اؤز شئعر کیتابینی بیرجیلد ده کی دورت دَفته ر ده ن و600 صحیفه ده ن عیبارت اولور، گونش ایلی حسابیله 12/2/1367 ده بوراخمیشدیر. اوْ نوُ ن
سوُ لطان ساوالان منظومه سیندن که 67 صحیفه لیک بیر نظیره حیدربابا یا حئساب اوْلوُ نوُ ر، بیر نئچه بیت قئیده آلینیر:
ساوالان باخ هاوالان، دردین آلان، چوخدو منیم تک
سئویره م داغ- دَ ره وی، بَت- به ره وی جانلا- تَنیم تک
قارا، آغلی- قاراداغلی ، قاراباغلی ، وطنیم تک
آی بوتون وارلیغی گْؤیچک
ده لی وورغونلارا باش چک!
آی طبیعت گؤزه لی چوْخلو گوزه للیک گؤزو سه ن سن
هم شیرین یازلی، شیرین نازلی، باخیشلار سؤزو سه ن سن
نه بیلیم! بلکه ده دونیادا بهشتین اؤزو سه ن سن
کوْ ثه رین چئشمه سی دریاچه وه باغلی
اَته گین سَبزه لی – باغلی
گول له رین خوْ للو بوتاقلی
گؤز باخارکه ن باخیشملا اؤپوره م آل یاناغین دان
خضر تک آختاریرام آب حیاتی بوُلاغین دان
وارلیقین شه فتینی بلکه اَ مه م اوْ گول دوداغیندان
آلمادان حاجه تیمی من اوْ موقدده س اوْ جاغیندان
چکمه رم ال- آیاغین دان
قوْپمارم هئچ قوُ جاغیندان
اوُلوُ سوُلطان ساوالان، داغلار آرا توُت اوُجا باشین
نئچه میلیون ایلی آید یندی قْوْیوب دور گئری یاشین
آچیق آلنین قیریشیبسا، آغاریب باشیله قاشین
یئنه سای سیزدی ته لاشون
چوخ! دوشوب باشلارا داشین
حؤرمتین وار ائل آرا ، بیزلره سوُ لطان بابا سه ن سن
اؤز قوچاقلارینا یوْ ل گؤسته رن آغشین خوْ جا سه ن سن
دده قوُرقوُ د لو او سه ک سن بیر ائلاته آتا سه ن سن
دیللرین اَزبری ائللر آرا سه ن سن
بوْ للو ده رده چارا سه ن سن
چرا توقف کنم، چرا؟ پرندهها به جستوجوی جانب آبی رفتهاند. افق عمودی است افق عمودی است و حرکت: فوارهوار و در حدود بینش سیارههای نورانی میچرخند زمین در ارتفاع به تکرار میرسد و چاههای هوایی به نقبهای رابطه تبدیل میشوند و روز وسعتی است که در مخیلهی تنگ کرم روزنامه نمیگنجد چرا توقف کنم؟ راه از میان مویرگهای حیات میگذرد کیفیت محیط کِشتی زهدان ماه سلولهای فاسد را خواهد کشت و در فضای شیمیایی بعد از طلوع تنها صداست صدا که جذب ذرههای زمان خواهد شد چرا توقف کنم؟ چه میتواند باشد مرداب چه میتواند باشد جز جای تخمریزی حشرات فساد افکار سردخانه را جنازههای بادکرده رقم میزنند. نامرد، در سیاهی فقدان مردیاش را پنهان کرده است و سوسک ... آه وقتی که سوسک سخن میگوید چرا توقف کنم؟ همکاری حروف سربی بیهوده است همکاری حروف سربی اندیشهی حقیر را نجات نخواهد داد من از سلالهی درختانم تنفس هوای مانده ملولم میکند پرندهای که مرده بود به من پند داد که پرواز را بهخاطر بسپارم نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن به اصل روشن خورشید و ریختن به شعور نور طبیعی است که آسیابهای بادی میپوسند چرا توقف کنم؟ من خوشههای نارس گندم را به زیر پستان میگیرم و شیر میدهم صدا، صدا، صدا، تنها صدا صدای میل طویل گیاه به روییدن صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی خاک صدای انعقاد نطفهی معنی و بسط ذهن مشترک عشق صدا، صدا، صدا، تنها صداست که میماند در سرزمین قدکوتاهان معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کردهاند | چرا توقف کنم؟ من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم و کار تدوین نظامنامهی قلبم کار حکومت محلی کوران نیست مرا به زوزهی دراز توحش در عضو جنسی حیوان چهکار؟ مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چهکار؟ مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است تبار خونی گلها، میدانید؟! فروغ فرخزاد/آذرماه 1345 |