درفیسبوک بود حیفم آمد چیزی ننویسم

 

  •  در خیلی دور ها من این تصویر را با تمام غم هایش زندگی کردم و حال باز نمی دانم چرا غصه های آن دوره برایم لذت می آورد.شاید این هم از عجایت خلقت است.تابستان های طولانی با روز های بلند در گرما آفتاب،چشم در نگاه پر محبت کسانی که به کمک کودکی می اندیشیدند خیره می شد،وعصر ها در خنکی شهری که روز پر تب را پشت سر گذاشته سر کوچه محل به فردای سخت غوطه خوردن.لا الاهه الا الله،مثل خارش زخمی کهنه که در حقیقت لذتی زود گذر دارد.
  • بد اقبالی

    خدایش رحمت کند خطیب و منبری با سوادی بود آغا حجته اسلام "ناصر زاده" را عرض میکنم،در کش وقوس ها و رفت آمد های مکررش به ساواک و سازمان اطلاعات رژیم قبل ،وقتی دیگر زیادی خسته شده بود یک روز بالای منبر به طنز گفتند البته طنز ایشان مخصوص به خودشان بود که در این کار شهره عام پای منبری ها بود.فرموند "والله مانده ام دیگر چه بگویم از گرانی و از معیشت خلق الله که نمی شود حرفی گفت از رادیو تلویزیون هم ابدا از این اوضاع اجتماعی اصلا،فقط مانده شیپور به دست بالای منبر بنشینم شما بگوید تراختور و منم دود دو دود" دهه پنجاه تقریبا اوج شگوفائی فوتبال های باشگاهی و تیم تراختور هم گل سر سبد تیم ها ی آن دوره ،مثل امروزی.آخر کلام اینکه آغا ناصر زاده کجائی بیا که امروز این تراختور گفتن هم شرط و شروط خودش را دارد،تا بیائی از تیم شهرستان ات بنویسی عده ای از هم ولایتی ها تو را به ملت چی بودند انگ می زنند.مانده ایم دیگر از چی بنویسیم.این روز ها تیم تراختور حال روز خوشی ندارد نمی دانیم علت و علل چیست ،مربی خارجی و بازی کن بی نقص تقریبا مدیریت نسبتا قوی و تما شا گر و هوادار هم قربانش برم میلیونی.شکایت به کجا بریم از این بد اقبالی.

    واقف شاعر قرن هیچده

    Ey Vidadi gərdişi-dövrani-kəcrəftarə bax

    Ruzigarə gıl tamaşa karə bax kirdarə bax

    Əhli-zülmü necə bərbad eylədi bir ləhzədə

    Hökmü adil padişahi – qadirü qəhharə bax

    Sübh söndu şəb ki xəlqə qiblə idi bir çırağ

    Gecəki iqbalı gör  gündüzəki idbarə bax

    Taci zərdən ta ayrıldı dimaği-pürqürur

    Payimal oldu təpiklərdə səri sərdarə bax

    Mən fəqirə əmr qılmışdı siyasət etməyə

    Saxlayan məzlumu zalimdən o dəm qəffarə bax

    Qurtaran əndişədən ahəngəri – bicarəni

    Şah ücün ol midbəri təbdil olan mismarə bax

    İbrət et Ağa Məhəmməd xandan ey kəmtər gəda

    Ta həyatınvar ikən nə şahə nə xunxarə bax

    Vaqif

    وقتی که آغا محمد خان قاجار امر به قتل وزیر والی قره باغ و شوشا یعنی واقف داد،همان شب خود به دست یاران به قتل رسید و شاعر آزاد گشت. واقف این شعر را به هم عصر خود ودادی سرود و فرستاد