ایضا

تاریخ معاصر ایران
قاعدتاً انقلاب!
امید پارسانژاد
کوشش خواهیم کرد با اشاره به چند نقل قول، فروپاشى حکومت پهلوى را از نگاه کارگزاران آن بررسى کنیم. نخستین نمونه اى که امروز به آن خواهیم پرداخت از یادداشت هاى روزانه اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهى، نقل مى شود که در سال ۱۳۵۴ (سه سال پیش از انقلاب) نوشته شده است.
«جمعه، ۳ بهمن ۵۴: (درآمد ارزى ایران که از اوایل دهه ۱۳۵۰ در اثر چند برابر شدن ناگهانى بهاى نفت خام افزایشى چشمگیر یافته بود، در سال ۱۳۵۴ رو به کاهش گذاشت و این امر مشکلات فراوانى براى نظام اقتصادى بى سامان و آشفته ایران به بار آورد) ...دو ساعتى تنها سوارى کردم. افکار پیچیده دور و درازى مى کردم، ولى مطلبى که مرا بیشتر تحت تاثیر داشت مذاکراتى بود که دیشب با [عبدالمجید] مجیدى رئیس سازمان برنامه و بودجه داشتم، چون چندتا پروژه مورد علاقه شاهنشاه را باید با او مذاکره مى کردم. دیشب به منزل من آمده بود و به صورت وحشتناکى از کمى پول و هدر داده شدن پول در گذشته سخن مى گفت که بى نهایت ناراحتم کرد. یعنى وضع به طورى است که قاعدتاً باید به انقلاب بینجامد. اولاً بودجه امسال را با بیست وپنج میلیارد تومان کسرى بسته اند. ثانیاً آنقدر پول هدر داده اند، چه در پروژه هاى بى ثمر، چه در خریدهاى بى ثمر _ از جمله ۴۰۰۰ کامیون که نه راننده و نه راه براى آن موجود است، چه در خرید گندم و مواد غذایى، چه در خرید شکر که واقعاً انسان شاخ درمى آورد و از همه بامزه تر این که مى گفت: من که رئیس سازمان برنامه هستم از اغلب این مخارج تا پس از تهیه آنها هیچ گونه خبرى نداشته ام. قرض هاى به دولت هاى خارجى که خود فصلى علیحده است و رقمى است در حدود دو میلیارد دلار. من تردید ندارم که این جهان وطنان (اشاره به هویدا و اطرافیانش) به شاه و کشور خیانت کرده و ما را به روزى انداخته اند که ناچار باید در جنگ نفت و اضافه قیمت نفت (در مقابل شرکت هاى نفتى) تسلیم شویم. من تردید ندارم که این مسائل را از شاهنشاه مخفى داشته اند و هنوز هم خاطر مبارکش آگاه نمى باشد... ممکن است بیچاره مجیدى شخصاً در جریان امر نباشد، چنانکه مى گفت از خیلى از تعهدات تا بعد از تعهد بى اطلاع بوده است. ولى به هر حال نتیجه یکى است... »

برگی است از زندگی یک مبارز

رزا لوگزامبورگ
گردآورى و ترجمه: فرهاد کاوه
بخش اول
• ۱۸۷۱
«رزا لوگزامبورگ» رهبر انقلابى، روزنامه نگار و نظریه پرداز سوسیالیست آلمانى تبار است که در سال ۱۹۱۹ و در خلال انقلاب آلمان در برلین به قتل رسید. او که خود را شهروند یک جامعه پرولتاریایى مى دید، زندگى بین المللى خود را در قالب مسافرى سوسیالیست مى گذراند و معتقد بود سوسیالیسم تنها راه رسیدن به آزادى واقعى و عدالت اجتماعى است. «لوگزامبورگ» طرفدار اقدامات بنیادى و دموکراسى کارگرى بود اما به نظر مى رسد انتقاد او از «تجدیدنظرطلبان» به رهبرى «ادوارد برن اشتاین» مهم ترین میراث او در اندیشه سیاسى اروپاى امروز است.
«رزا لوگزامبورگ» در سال ۱۸۷۱ در خانواده اى یهودى از طبقه متوسط در لهستان به دنیا آمد، پنج ساله بود که به شدت بیمار شد و پس از بهبودى دیگر نتوانست به درستى راه رود. دردى که در تمام طول عمرش او را رها نکرد. او تحصیلات ابتدایى خود را در مدرسه اى در «وارسا» گذراند و از همان ۱۶ سالگى در فعالیت هاى سیاسى شرکت جست. او در این سال ها به مطالعه آثار شاعر لهستانى «آدام میکى ویچ» پرداخت که روح میهن پرستى و زندگى او در تبعید سیاسى، «لوگزامبورگ» را به شدت تحت تاثیر قرار داد. «رزا» در سال ۱۸۸۹ براى ادامه تحصیل راهى کشور سوئیس شد و بسیارى این نقل مکان را ناشى از فشارهاى وارده بر او به جهت فعالیت هاى سیاسى اش مى دانستند. با ورود به دانشگاه زوریخ به تحصیل در رشته هاى علوم طبیعى و اقتصاد سیاسى پرداخت و در سال ۱۸۹۲ به رشته حقوق تغییر مسیر داد و دو سالى را به مطالعه در کتابخانه بزرگ لهستانى ها در پاریس مشغول شد. او در آن سال حرفه روزنامه نگارى خود را آغاز کرد و به یکى از رهبران حزب سوسیال دموکرات پادشاهى لهستان و لیتوانى بدل شد. در سال ۱۸۹۸ رساله دکتراى خود با نام «توسعه صنعتى لهستان» را نگاشت و موفق به اخذ مدرک دکترا شد. او در خلال سال هاى ۱۸۹۲ تا ۱۹۱۹ بیش از هفتصد مقاله، سخنرانى و کتاب از خود به جاى گذاشت.