کی بود کی بود من نبودم

حکایت و شاید هم روایت ماست ُ این انقلاب فرهنکی و یا به قول استاد سروش ستاد انقلاب فرهنکی.

عده ای بی خبر که نه با خبر از میز ریاست ُ کردن آن چه نمی بایست می کردند . از اقای سروش گرفته تا صادق زیبا کلامشان . حال به هر روی معرکه ای گرفته اند که های مردم این ما نبودیم که بر سر دانشگاهیان فروشکستیم .

پاسخ سروش به منتقدانش درباره انقلا‌ب فرهنگی؛
درستی و درشتی - عبدالکریم سروش


گروه اندیشه:‌ داستان انقلا‌ب فرهنگی تمام نشده ‌است، نه برای نسل دیروز، نه برای نسل امروز. در این داستان سطرهای نانوشته بسیاری وجود دارد. نسل انقلا‌بی دیروز 30 سال است که سپیدخوانی می‌کند، به حدس و گمان متوسل می‌شود، شاید که تصویری واقعی از حوادث آن سال‌ها ترسیم کند، حوادثی که چون تندباد تمام جامعه ایرانی را درنوردید. نسل قدیم عادت به سپیدخوانی کرده‌ است و در این سطرهای سفید روزگار رفته خود را جست‌وجو می‌کند.

اما نسل جدید! حکایت این نسل از جنسی دیگر است. نه حکایت دلتنگی است و نه حکایت روزهای رفته. حکایت آینده است، روزهای پیش‌رو. گذشته را یک امر تاریخی می‌داند و تاریخ را یک تجربه. نسل جدید سطرهای نانوشته تاریخ را سپیدخوانی می‌کند تا راه‌به سوی آینده را پیدا کند.
پس این سطرهای سفید باید نوشته شود. لطفا بنویسید.
روایت راویان انقلا‌ب فرهنگی را تا آنجا دنبال کردیم که عبدالکریم سروش خود را از اتهام اخراج اساتید دانشگاه مبرا دانست.
 سروش در روایت خود که در روزنامه هم‌میهن منتشر شد، از چندین نفر نام برده بود، از اشخاصی چون محمدعلی نجفی، صادق زیباکلا‌م و... و نقش یا عدم نقش آنها را در ماجرای انقلا‌ب فرهنگی توضیح داده بود.  اما ایشان این روایت را نپذیرفتند. به نظر آنها روایت سروش مخدوش و سراسر از ایراد بود و خود راوی این داستان شدند.  اینک دنباله ماجرا از زبان سروش.

هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید

گویم این نیز هم بر سر غم‌های دگر

باز گویم که نه، دوران حیات اینهمه نیست

سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر


زمانه غریبی است نازنین!

<قحط معنی در میان نام‌هاست.>

حقیقت این است که من هنوز نمی‌دانم نزاع بر سر چیست. آیا تاکنون روشن نشده است که <انقلا‌ب فرهنگی> چیزی بود و <ستاد و انقلا‌ب فرهنگی> چیزی دیگر؟ و آیا هنوز معلوم نشده است که عبدالکریم سروش و حبیبی و باهنر و... در ستاد انقلا‌ب فرهنگی نقش داشته‌اند نه در انقلا‌ب فرهنگی؟ و آیا هنوز جا نیفتاده است که انقلا‌ب فرهنگی برای بستن دانشگاه‌ها بود و ستاد فرهنگی برای باز کردن آنها، به نحوی پیراسته‌‌تر و اسلا‌می‌تر؟پس اینکه یک استاد حقوق دانشگاه تهران می‌گوید <سروش علمدار تعطیل دانشگاه‌ها> بود آیا یک تحریف آشکار تاریخی نیست؟ گیرم که آن استاد محترم، این سخن را از سر نقصان اطلا‌ع یا لغزش حافظه گفته باشد، تصحیح این خطا و تشریح آن حقیقت و اعتراف به آن تحریف مگر عین فضیلت نیست؟ و آیا آنها که از <نقب زدن به گذشته> سخن می‌گویند غرضشان این است که این عَلَم را بر دوش من بگذارند و من دم نزنم؟

قصه پاکسازی‌ها

اینجا هم عنکبوتانه تاری تنیده‌‌اند تا مگس اوهام را به دام افکنند. اگر از من باور نمی‌کنید، از آقای صادق زیباکلا‌م بشنوید: <اینجا من برای ثبت در تاریخ باید بگویم که شورای انقلا‌ب به هیچ‌وجه دستورالعملی نداده بود که استادان را اخراج کنید. حتی ستاد انقلا‌ب فرهنگی هم چنین دستوری نداده بود. این به دست خود مسوولا‌ن دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها بود که چه جوری ببرند و بدوزند....>

(مصاحبه صادق زیباکلا‌م با لوح. شماره پنج، سال 1378.)بلی صددرصد همین طور است. ستاد انقلا‌ب فرهنگی نه کمیته‌ای برای پاکسازی داشت نه آیین‌نامه‌ای برای آن نوشته بود و نه دستورالعملی در این خصوص به دانشگاه‌‌ها داده بود (که هرگز زیر فرمان آن نبودند، بلکه از دستگاه اجرایی یعنی وزارت آموزش عالی فرمان می‌بردند.) حالا‌ چه شده است که همه این پاکسازی‌ها را به حساب ستاد انقلا‌ب فرهنگی می‌نویسند و ستاد انقلا‌ب فرهنگی را مساوی با عبدالکریم سروش می‌گیرند و وظیفه‌اش را هم مساوی با پاکسازی، علتش را باید یا در نادانی نورسیدگان دید یا در ناپارسایی سیاسی‌کاران. یا در همه اینها.با اینهمه فقط نیمی از سخن آقای زیباکلا‌م، برای ثبت تاریخ درست است. حقیقت این است که به تصریح آقای محمد ملکی رئیس اسبق دانشگاه تهران، <شورای انقلا‌ب به دانشگاه بخشنامه کرد استادانی که در مقام‌های کلیدی حکومت شاه بوده‌اند حق تدریس در دانشگاه ندارند. لیستی تهیه کردیم و حدود 100 اسم به دفتر نخست‌وزیر فرستادیم، کسانی که اگر هم می‌آمدند دانشجویان قبولشان نمی‌کردند و تشنج درست می‌‌شد.( >مجله لوح، شماره هفتم، 1378)آنها که دنبال سررشته پاکسازی و عاملا‌نش می‌گردند به این تصریحات توجه کنند و ببینند دست چه کسانی به پاکسازی‌ها آلوده است و جست‌وجو کنند که آن 100 نفر چه کسانی بوده‌اند: دکتر نصر؟ دکتر زرین‌کوب؟ زریاب‌خویی؟ مهدی محقق؟ دکتر کاتوزیان...؟نیز آن دانشجویان عزیز و معصومی که می‌خواهند نقبی به گذشته بزنند و منکرانه می‌پرسند شما کجا بودید <در آن روزها که بسیاری از آنان که فهمیدن گناهشان بود و مبارزه کردن منفعت‌شان، از دانشگاه بیرون رانده شدند...> دوباره نظر کنند و به تاریخ گذر کنند که آیا اصلا‌ً صورت‌مساله را درست مطرح کرده‌اند و تناسب میان مسوول و سوال را به‌حق رعایت نموده‌اند؟ آیا همه اخراجی‌ها گناهشان فهمیدن بود؟ و آیا همه را ستاد انقلا‌ب بیرون کرد؟تصریح و تصدیق آن دو تن (که بعداً حرف‌هایشان را قدری عوض کردند)، شاید خرده‌گیران منصف را خرسند کند که ماجرا نه چنان است که می‌اندیشند.پاکسازی‌ها نه با دانشگاهیان شروع شد و نه در دانشگاه‌ها با ستاد انقلا‌ب فرهنگی آغاز گردید و نه به دست آن ادامه یافت. اساساً یکی از اولین حوادثی که از فردای پیروزی انقلا‌ب رخ داد، داستان پاکسازی‌ها بود که تا جایی که به خاطر دارم اکثریت گروه‌های سیاسی موافق آن بودند و در این میان تنها نخست‌وزیر دولت موقت بود که اینجا و آنجا به این پاکسازی‌ها اعتراض نمود و در حد بضاعت خود نیز توانست از کثرت این پاکسازی‌ها بکاهد که البته در این راه هم از روحانیت و هم از گروه‌های مخالف که خود بعدا مشغول پاکسازی شدند ناسزا شنید و به سازشکاری متهم شد اما در مورد اخراج دانشگاهیان اگر شورای انقلا‌ب از رئیس دانشگاه تهران مشارکت در پاکسازی و اخراج اساتید را خواستار شد و او هم گردن نهاد، چنین تقاضایی را حتی تلویحاً از ستاد انقلا‌ب فرهنگی نکرد و در نامه امام‌خمینی به ستاد هم انعکاسی نیافت. از همه اینها شگفت‌تر سخنان اقای نجفی وزیر اسبق آموزش عالی است که در <حقایقی درباره انقلا‌ب فرهنگی> می‌نویسد <پاکسازی استادان... براساس آیین‌نامه مصوب ستاد انقلا‌ب فرهنگی و توسط هیات‌هایی بود که زیرنظر آن ستاد صورت می‌گرفت...> این حقاً از غرائب مطالب است و نمی‌دانم آقای نجفی چه حجتی بر آن دارند. به‌صراحت می‌گویم ستاد انقلا‌ب فرهنگی نه هیاتی برای این کار داشت نه آیین‌نامه‌ای. نه به او گزارشی می‌دادند و نه از او کسب تکلیفی می‌کردند. کمیته‌های پاکسازی مطلقا مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصب کرده‌ایم و نه می‌شناختیم. بلی کسانی بودند که می‌خواستند پای آقای املشی را به این کار بکشند اما وی تن زد و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر وارد نشد. خود آقای ملکی تا امروز بدون ندامت به اخراج صد استاد اعتراف کرده است. بقیه را هم از آن قیاس بگیرید.

بلی من با آقای نجفی هم‌آوازم که کثیری از <اخراجی>‌ها چه قبل از تشکیل ستاد و چه پس از آن به واقع اخراج نشدند بلکه <خارج> شدند یعنی خود به خود فهمیدند که جایی در دانشگاه پس از انقلا‌ب ندارند و راهی خارج یا ساکن خانه شدند.

حالا‌ ببینید کسی که خود به اخراج 100 استاد تن داده و دم نزده و اینک هم نادم نیست، تندخویانه و بازجوصفتانه ایستاده و بر سر دیگری فریاد می‌کشد که <به اشتباه خود اعتراف کن، قصور خود را بپذیر، بگو که مجرمی. توبه کن و پوزش بخواه. حالا‌ چون خودت مغضوب دستگاه هستی بلکه با تو شفقت کنیم و سخت نگیریم و....> انصاف بدهید آیا این ادب و گفتمان حقیقت‌جویی است یا گفتمان بازجویی؟ اصل اتهام را به جای اصل برائت نشاندن و جرم خود را به دوش دیگران نهادن و مصرانه از او اعتراف و پوزش خواستن و از محکوم کردن وی لذت بردن و کیف کردن، از چه روحیه‌ای و پیشینه‌ای ناشی می‌شود و از چه خصلت‌ها و صفت‌هایی حکایت می‌کند؟ هر چه هست نه شقفت در آن است نه جوانمردی. نه سلا‌مت، نه استقامت، نه ادب صداقت نه طلب حقیقت.

ای دریده پوستین یوسفان/گرگ برخیزی ازین خواب گران

کمتر از این نیست تعبیر ناپسند آقای محمدعلی نجفی که مرا در مقام دفاع به <شریک جرم> تراشیدن و تقصیر بر دیگری نهادن متهم کرده‌اند. کدام جرم دوست عزیز و کدام مشارکت؟ چرا آدرس غلط می‌دهید؟

اینش سزا نبود دل حق گذار من/ کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید

گویی همه حق دفاع از خود دارند الا‌ خلوت‌گزیده‌ای که از قضا به آفت شهرت مبتلا‌ست و آماج پیکان‌های ابتلا‌ست. به جای آنکه گریبان کسانی را بگیرند که <هولوکاستی> فرهنگی جعل کرده‌اند و حالا‌ به دنبال تراشیدن <هیتلری> برای آنند، خود در این افسانه‌تراشی شرکت می‌ورزید و بر آتش این تزویر نفاطی و نفاخی می‌کنید؟

ناراست و نازیبا

من هیچگاه ابتدئاً با کسی عتاب عنیفی نکرده‌ام و کلا‌م درشتی نگفته‌ام بل همواره با شکران شکری و گاه با ترشان ترشی می‌کنم و وقتی از دست بدخویی خرمنی حنظل می‌خورم او را به جرعه‌ای سرکه میهمان می‌کنم. (فان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به.) نزدیک‌بینان، اندک سرکه ترش را می‌بینند اما انبوه حنظل تلخ را نمی‌بینند و زبان به انتقاد می‌گشایند.

فی‌المثل نویسنده تازه به دوران رسیده‌ای که سخنان کهنه بسیار می‌گوید و عمری است که با هگل پا به گل مانده است و تنها هنرش سرقت علمی از این و آن است، کتابی نمی‌نویسد که در پیش‌گفتار یا پانویس آن، با چاقوی زبانش عقده‌ای نگشاید یا با کژدم قلمش زهری نریزد. اکنون سال‌هاست که چنین زهرفروشی می‌کند و من خاموشی و خطاپوشی می‌کنم و در سایه عافین و کاظمین می‌نشینم. اما روزی که دیگ غیرت بجوشد و جامه صبر بدرد و خامه تأدیب نامه آن ناشسته روی ناسزاگوی را سیاه کند، <بانگ و فریاد برآید که مسلمانی نیست.>

از قضا همین ناسزاگوی نخوت‌فروش در زمره کسانی است که به دروغ روشنفکری دینی را به <تصفیه استادان> متهم می‌کنند و از این طریق عناد و کینه ستبر خود را با روشنفکری دینی و خادمانش تسکین می‌بخشند. آیا ناقدان نیکخواه را هنوز عزم نهی از منکر نیست؟ خود دهان آنان را نمی‌دوزند آنگاه با تلخی بر من می‌شورند که چرا با اینان ترشرویی می‌کنی؟

باری! چنان که کانت گفت دروغ از جنس خشونت بل بدترین نوع خشونت است و همین است آنکه مرا بی‌تاب می‌دارد.من هوشمندی آقای زیباکلا‌م را تحسین می‌کنم (گرچه هوشمندی چندانی نمی‌خواهد.) ایشان به خوبی دریافته است که امروز چیزی بی‌صاحب‌تر از ستاد انقلا‌ب فرهنگی در این مملکت یافت نمی‌شود. نه اصلش برجاست نه بانیانش بدان اعتنایی دارند نه اعضایش. همه آن را ترک گفته‌اند بل به آن پشت کرده‌اند. چون مسجد متروکه‌ای که نه امامی دارد نه مأمومی. و حالا‌ ایشان هوس کرده‌اند که پیش‌نماز این مسجد مخروبه متروکه شوند. و لذا در مقام پیشنمازی خطبه‌هایی <موج‌ساز> می‌خوانند که نه راست است و نه زیبا11( .)من البته حاضرم تمام ملک و سرقفلی این مسجد را به ایشان واگذار کنم. دریغا که تاریخ اجازه نمی‌دهد.) یکجا می‌گویند <امام به 4 نفر حکم دادند: سروش، شمس، ربانی و جلا‌ل فارسی> که البته ناراست است. پس دکتر حبیبی و باهنر و شریعتمداری در ستاد چه می‌کردند و حکم از که گرفتند؟ و چه مصلحتی در کار است ایشان که خود را از <بانیان موج‌ساز انقلا‌ب فرهنگی> می‌دانند، نام آن 3 نفر را به زبان نمی‌آورند؟ جای دیگر می‌گویند <سال 60 اگر می‌گفتید چیزی به نام جامعه‌شناسی اسلا‌می وجود ندارد خود دکتر سروش شما را شقه می‌کرد...> که هم ناراست و هم نازیباست. نه شقه کردن شیوه من است نه جامعه‌شناسی اسلا‌می عقیده من. آرای من از همان سال‌های 60 در این زمینه‌ها ثبت شده و موجود است و مطلقا شباهت و قرابتی با خطابه‌های این امام ندارد. محمدتقی مصباح‌یزدی و اصحابش به خاطر همان عقاید، مرا بعدها نفوذی ستاد انقلا‌ب فرهنگی خواندند.از اینها عجیب‌تر این سخن وی است که <شمس آل‌احمد پیش‌آهنگ بزرگ انقلا‌ب فرهنگی بود.!!> خدا کند شمس آل‌آحمد این جمله را نشنود والا‌ در این سنین کهولت برای سلا‌مت وی زیان فراوان خواهد داشت. جمله اینچنین ادامه می‌یابد: <مقالا‌ت دکتر سروش و من هم همه در این راستا بود که... یک دانشگاه دیگری باید به وجود آوریم....>

فرشتگان خدا شاهدند مقاله که هیچ، من یک چغاله هم خرج تعطیلی دانشگاه‌ها و طرح جدید آنها نکرده بودم. تعطیلی دانشگاه‌ها برخلا‌ف تخیلا‌ت آقایان نه به علم من بود نه به علمداری و اشراف من، نه به مشارکت من و نه مورد تایید من.

سخنان آقای زیباکلا‌م رفته‌رفته بالا‌ می‌گیرد و ایشان خود را بالا‌تر می‌نشاند: <درست است که من، سروش، آل‌احمد، شریعتمداری و دیگران در حکومت نبودیم...> پیداست که اینگونه ردیف کردن نامها چه چیزی را القا می‌کند و خیال خواننده را به کجا می‌برد. (نقل‌قول‌ها از مجله لوح، شماره پنجم، 1378 و گفت‌وگوی محمود فرجامی با صادق زیباکلا‌م، گویانیوز، 30 دی 1382.)

همراه با حافظ، <مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش> و این عبارات را در مقابل او نهادم. او <که به تایید نظر حل معما می‌کرد> گفت در فارسی جدید به اینها <خالی‌بندی> می‌گویند و در فارسی کلا‌سیک دروغگویی. دیدم درست می‌گوید گرچه درشت می‌گوید.

هوشمندی آقای زیباکلا‌م را ستودم. انصافش هم ستودنی است. دست‌کم او مرا نه به بستن دانشگاه‌ها متهم می‌کند نه به تصفیه استادان. (برخلا‌ف پاره‌ای از غوغاگران یا ناآگاهان.) این خود یک پیشرفت بزرگ در عرصه تاریخ‌نگاری انقلا‌ب است. همین‌قدر که تاریخ واژگون نشود و حقیقت بر زبان و قلم آید، دستاورد گرانی است.

آنچه مرا می‌آزارد این بود که می‌دیدم کسانی به عمد و غرض می‌خواهند بنای تاریخ را با جعل و تحریف بالا‌ ببرند و پشت دیوار دروغ پنهان شوند و عقده خود را نسبت به روشنفکری دینی بگشایند تا شهرتی دست و پا کنند یا فرمانی را ببرند و پاداشی بگیرند.

می‌ماند چراهای اخلا‌قی: چرا حکم امام را پذیرفتی؟ در آن دوران سیاه پاکسازی‌ها و بی‌عدالتی‌ها کجا بودی و چرا سکوت کردی؟ و امثال آن:

من برای این سوال‌ها پاسخ‌های روشنی دارم و داشته‌ام و بارها گفته و نوشته‌ام. حقیقت‌طلبان را به کار آمده اما به گوش بازجوصفتان و پرونده‌سازان و افسانه‌تراشان و عقده‌گشایان و ماموران معذور نرفته است.

حکم امام را پذیرفتم چون هم خود شایق خدمت بودم هم امام، محبوب‌ترین رهبر مردمی تاریخ ایران بود. او رهبر انقلا‌بی بود که شعارش آزادی و استقلا‌ل بود و دل جمیع مبارزان و آزادیخواهان را ربوده بود. اجابت دعوت و تکلیف او که در آن دوره تجسم و تبلور سال‌ها مبارزه آزادیخواهانه ملت بود یک حسنه پرافتخار بود و من به آن گردن نهادم و به قدر طاقت بشری در تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و کاستن از هیجانات و افزودن بر عقلا‌نیت، و پیشگیری از تندروی‌های ویرانگر و اجتناب‌ناپذیر روزهای آغازین انقلا‌ب و بازگشایی بل به‌گشایی سریع دانشگاه‌ها و گستردن سفره علم برای جوانان ایران و گوش کردن به آرای دانشگاهیان و مهرورزی با آنان و دعوت امام خمینی به <تحبیب استادان> و ملا‌مت شنیدن و صبوری ورزیدن با دانشجویان پرشور و کم‌شکیب و مقاومت در مقابل پاره‌ای از تحکم‌های ناروای روحانیان و تن ندادن به اسلا‌می کردن علوم و دفاع از آزادی‌های آکادمیک و... بدون چشمداشت یک ریال اجرت کوشیدم و اینک <از بخت شکر دارم و از روزگار هم> که به چنان خدماتی کامیاب شدم.جای دیگری هم آورده‌ام که انجام وظیفه کردن در آن روزهای پرتلا‌طم و بی‌قرار، چون شنا کردن در استخر شیره بود: کند و دشوار و چسبناک و شیرین. و وقتی دانستم که در به پاشنه دیگر می‌چرخد، برون آمدم و گرد هیچ منصب و مکسب دیوانی دیگر نگشتم و چون از تدریس محروم ماندم به تحقیق، یعنی عیش نهانی خویش، دل خوش داشتم و به غوغای عوام وقعی ننهادم. گرچه آن را هم بر من روا نداشتند و به اصناف جفا آلودند.

دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید

ورنه از جانب ما دل نگرانی دانست

آن شد اکنون که زغوغای عوام‌اندیشم

محتسب نیز ازین عیش نهانی دانست

می‌رسیم به سوال دوم

دانشجویان معصوم که نقبی به گذشته من زده‌اند معترضانه گفته‌اند شما را که معتمد بودید نگاه داشتند و استادانی را که <فهمیدن، گناهشان> بود تصفیه کردند. که این‌طور. اگر سوال این است بروند و از 11 هزار و 300 نفر استادی که نگاهشان داشتند همین را بپرسند (در ابتدای انقلا‌ب فرهنگی نزدیک 12هزار نفر عضو هیات علمی کل دانشگاه‌های ایران بودند که بنا به آمار وزارت آموزش عالی 700 نفرشان خارج یا اخراج شدند و لذا 11 هزار و 300 نفر ماندند. پاره‌ای از اخراج‌شدگان هم به حکم دیوان عدالت اداری بعدا به کار برگشتند.) لا‌جرم آنها هم معتمد بودند و معتمد بودن هم که معلوم است گناه کبیره است! لا‌بد می‌گویند آنها شغل دیوانی نداشتند و شما داشتید، پس معتمد بودن و خادم بودن روی هم جرم‌اند. بروند و گریبان همه دیوانیان را بگیرند.شبیه همین است آن سوال دیگر که در ایام پاکسازی‌ها و بی‌عدالتی‌ها شما چه می‌کردید؟ جواب من این است که من همان کارهایی را می‌کردم که پیش‌تر آوردم. چرا باید بیش از آن بکنم؟ بیش از آن کردن فضیلت است اما نکردنش رذیلت نیست. شما خودتان وقتی [کارهای] خلخالی را ]...[ هجوم انصار به دانشگاه‌ها و کتک زدن اساتید... در روزنامه‌ها می‌خواندید کجا بودید و چه می‌کردید؟ دانشگاهیان چه می‌کردند؟ مجلسیان چه می‌کردند؟ روحانیان چه می‌کردند؟ همه مردم ایران چه می‌کردند؟ ]...[بروید و برای همه پرونده بسازید. قصه پاکسازی‌ها که جسته و گریخته به گوش‌ها می‌رسید، به گوش همه دانشگاهیان و مجلسیان و روحانیون و پزشکان و... می‌رسید، به گوش وزیران علوم هم می‌رسید، به گوش روسای دانشگاه‌ها و روسای دانشکده‌ها هم می‌رسید، از قضا اینها زودتر از ما (اعضای ستاد) می‌شنیدند و می‌دانستند. از رئیس دانشکده ادبیات (رضا داوری) بپرسید که وقتی زرین‌کوب و زریاب را پاکسازی می‌کردند چرا خاموش بود؟می‌گویند از آنان توقعی ندارم ولی از کسی که دم از پلورالیسم و حقوق بشر می‌زند توقع داریم. من این استدلا‌ل را نمی‌فهمم. یک نفر به من حالی کند. یعنی آنکه به حقوق بشر معتقد نبوده و نیست، از جانب شما ایمن است. نه ملا‌مت می‌شنود، نه بی‌حرمتی می‌بیند نه محاکمه و محکوم می‌شود، اما وای بر احوال کسی که دم از حقوق بشر بزند، شما اول کسی خواهید بود که پوستش را می‌درید و پوستینش را می‌کنید.لا‌بد راه چاره این است که دست از پلورالیسم و حقوق بشر بکشند و بر طبل بی‌عاری و بی‌خیالی بکوبند و برای پاکسازی‌های بعدی با خیال راحت آماده‌تر شوند! و همزبان با سعدی بگویند:

پیش ازین من دعوی پرهیزکاری کردمی

باز می‌گویم که هر دعوی که کردم باطل است

باش تا دیوانه خوانندم همه فرزانگان ‌

ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقل است!

دست مریزاد که خوش منطقی تراشیده‌اید: با دشمنان کرنش و بر دوستان یورش. البته تعجبی ندارد این امر در این مملکت و ملت سابقه دارد. توده‌ای‌ها هم یک‌دهم حملا‌تی را که به مصدق می‌کردند به شاه و دربارش نمی‌کردند. قائم‌مقام فراهانی روحیه این قوم را خوب فهمیده بود و دلش سخت به درد آمده بود که می‌گفت: ‌

عاجز و مسکین هرچه ظالم و بدخواه ‌

ظالم و بدخواه هرچه عاجر و مسکین ‌

بر پلورالیزم و حقوق بشر مالیات بسته‌اند. به معاویه‌صفتان و یزیدروشان کاری ندارند اما به هزار حیل و دغل، خاطره‌های فرسوده را از حافظه‌های ترک‌خورده بیرون می‌کشند و پاره‌پاره بر هم می‌دوزند تا پیراهن عثمانی درست کنند و از محبان علی انتقام بگیرند. اینها همه از بی‌صداقتی و ناپارسایی است. وگرنه آنکه در پی کشف و بیان حقیقت است چه جای آن دارد که بگوید از این توقع داریم و از آن توقع نداریم. پرونده همه را باز کنید. ‌ این شیوه که اینان در حذف این و آن در پیش گرفته‌اند مگر همان نیست که دیگران در ابتدای انقلا‌ب برای حذف استادان به کار می‌گرفتند؟ و هر کس را که کمترین زاویه‌ای با مسلک مختارشان داشت، مستحق طرد و تقبیح می‌دانستند پس بر آنان چرا می‌شورند؟ ‌

فلسفی مر دیو را منکر شود ‌

در همان دم سخره دیوی بود ‌

دریغا که اپوزیسیون داخل و خارج در یک جا به هم می‌رسند: در اخلا‌ق افشاگری و انتقام‌گیری و بازجوصفتی و پرونده‌سازی و بهانه‌گیری برای حذف و طرد و تقبیح.

چند سال پیش که به دعوت انجمن قلم فنلا‌ند به هلسینکی رفته بودم، در بدوم ورود دریافتم که پاره‌ای از یاوه‌گویان با تبلیغ باطل خود خاطر دعوت‌کنندگان را چنان مشوش کرده‌اند که از پذیرفتن من ابا دارند. خوشبختانه وزارت خارجه فنلا‌ند قصه را به فراست دریافت و آن بی‌حرمتی را جبران کرد. از فنلا‌ند که باز آمدم قطعه‌ای سرگشاده خطاب به آن هموطنانم نوشتم و گفتم شما که هنوز کیسه‌ای ندوخته و قدرتی نیندوخته چنین شاخ می‌زنید، اگر شاخ برآورید چه گستاخ می‌زنید؟ حالا‌ حکایت داخلی‌هاست. نمی‌دانم از این همه هیاهو چه حاصلی می‌برند. مطلبی که به فرض محال و در عالم خیال، اگر اثبات شود هیچ چیز را تغییر نخواهد داد. ‌ بر سبیل جدل آوردم که <من در دوران سیاه پاکسازی)!( همان کارها را می‌کردم که پیشتر آوردم چرا باید بیش از آن بکنم؟> این حجت اگرچه تمام است اما می‌خواهم تمامترش کنم و بیفزایم که نه چنین بود. گرچه پاکسازی‌ها عزلا‌ و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت، من غایب جهد خود را برای دستگیری از افتادگان می‌کردم. یک قلم بگویم که از استاد انقلا‌ب فرهنگی خواستند که همه دانشجویان توده‌ای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج کند. احتجاج ما سود نداشت. ما که مصلحت را در این امر نمی‌دانستیم پناه به آقای خامنه‌ای و سپس آقای هاشمی بردیم. و آقای هاشمی بود که توانست رای را برگرداند و به توده‌ای‌ها اجازه دهد تا تحصیلشان را به پایان ببرند. در این باب بیش از این نمی‌گویم چون اصل شبهه را روا نمی‌دانم. آنکه برای توده‌ای‌ها چنین می‌کند با غیرتوده‌ای‌ها چه خواهد کرد؟ به هر حال شاید همین ایستادگی در برابر حکم اخراج توده‌ای‌‌ها بود که باعث شد روند اخراج‌ها، اگر هم صورت گرفت که صورت گرفت از مسیری خارج از ستاد انقلا‌ب فرهنگی انجام پذیرد. ‌

ای کریمی که از خزانه غیب ‌

گبر و ترسا وظیفه خود داری!!!

دوستان را کجا کنی محروم ‌

تو که با دشمن این نظر داری!!!

گمان که هیچ، من یقین دارم که در آن دوران پرآشوب و بی‌قانون، تندروی‌ها و بی‌رسمی‌ها و بی‌رحمی‌ها فراوان رخ داده است. و آن را انکار نمی‌کنم و نیز خود را در همه شوون جایز‌الخطا و پرلغزش می‌دانم. اما نوشتن همه گناه‌ها در کارنامه یک خادم غیرمسوول را نشانی از بی‌صداقتی و خصومت شخصی و نیز گواهی بر توطئه‌ای پست و حقیر می‌دانم که همه را رها کنند و بر یک <عنصر نامطلوب> حمله آورند. ‌ حالا‌ که کاروان سخن به منزل واپسین نزدیک می‌شود، می‌خواهم آموزگارانه شأنی تعلیمی به این مقوله بدهم گرچه در این جنجال‌ها رویکرد مورخانه و حقیقت‌جویانه و منصفانه و همه‌جانبه نمی‌بینم. لکن فارغ از نزاع و دفاع (که حق هر متهمی است) به طرح نکته فاخری می‌پردازم: ‌ و آن طرح صحیح صورت مساله است. بازخوانی انتقادی انقلا‌ب اسلا‌می که در آستانه 30 ‌سالگی است، اکسیژنی واجب برای حیات آینده ایران است. اما آن را طبیبانه و حبیبانه باید به کار گرفت نه خصمانه. بدون شک گشودن همه‌جانبه پرونده حوادث این انقلا‌ب چون جنگ، انقلا‌ب فرهنگی، کنار رفتن آیت‌ا... منتظری، سرکوبی مجاهدین خلق، عزل بنی‌صدر... تاریخ این ملت روی روشنی نخواهد دید. محکوم کردن حقوقی و اخلا‌قی افراد باید آخرین کاری باشد که در این حیطه صورت می‌پذیرد. شیپور را از سرگشاده نباید زد. به دنبال تشفی خاطر و فرونشاندن عقده نباید بود. ارزش‌های امروز را به دل دیروز بردن، و از دیروزیان انتظار نگاه امروزینه داشتن محض بی‌روشی و بدداوری است. بدین منظور اولا‌ حوادث جمعی را باید به نحو جمعی بررسی کرد، گویی که فاعلی نداشته است و خود می‌جوشیده و می‌روییده است (نگاه سیستمی و فرایندی.)ثانیا افراد مختار را باید به تناسب داده‌هایی که در اختیار داشته‌اند مورد مدح و ذم قرار داد. ‌ ثالثا ترک حسنه را نباید عین سیئه دانست. هرکس هر کاری که می‌کند در همان حال کار بهتری هم برای او متصور است. اما بدین بهانه نمی‌توان همه آدمیان را مقصر و ناپارسا دانست (این می‌تواند موضوع اقتراحی برای روزنامه باشد.)رابعا کارنامه درازآهنگ آدمیان را در مقام داوری باید پیش چشم داشت. نباید برای تقبیح آدمیان بهانه گرفت. به عکس، اصل ارفاق و شفقت را باید مقدم داشت. خصوصا در باب کسانی که به گواهی تجربه دامن پندار و کردارشان را به طمع مکسب و منصبی یا به غرض جاه و مالی نیالوده‌اند. ‌ خامسا با دیگران چنان مهربان باید بود که با خویشتن. علی(ع) فرمود: اجعل نفسک میزانا بینک و بین‌الناس: به همان ترازو که برای خود می‌کشی برای دیگران هم بکش. سعدی هم با قتفای علی(ع) گفت: ‌

من شنیدم زپیر دانشمند

تو هم از من بیاد دار این پند ‌

آنچه بر نفس خویش نپسندی

نیز بر نفس دیگری مپسند ‌

رحم‌الله امرءً سمع حکما فوعی و دعی الی رشاد فهدی و اخذ بحجزه هادٍٍ فنجی و السلا‌م علی من اتبع الهدی.

مبارک است اما ....روایت چراغ خانه و مسجد است

باهمکاری کمیته‌امداد امام تاجیکستان ‪ ۸۰‬زوج تاجیک به خانه بخت رفتند

دوشنبه، خبرگزاری جمهوری اسلامی ‪۸۶/۰۴/۱۸‬
خارجی. اجتماعی. تاجیکستان. جشن‌ازدواج.عکس .
جشن ازدواج ‪ ۸۰‬زوج جوان تاجیک با استفاده از تجربه کمیته امداد امام خمینی (ره) در ناحیه نورآباد وادی رشت تاجیکستان در‪ ۱۵۰‬کیلومتری شرق شهر دوشنبه روز دوشنبه برگزار شد.


---> عکس از ایرنا_ دفتر تاجیکستان