همین طوری

وقتی وارد قهوه خانه شدم،بچه های آشنای هم دوره ای سربازی نشدم.تازه وقتی آ یدالله چای را آورد تازه یادم آمد که سه تائیش باهم دیروز راهی تهران کردیم تا چند روز بعدش به ایتالیا بروند برای ادامه تحصیل،قرارمان بود با هفت هزار تومن برای یک سال کالج زبان و ثبت نام برای ترم اول سال دوم و مابقی،خدا قادر است کاری پیدا می کردیم.من همان اولش در هفت هزار تومن اش ماندم،به کل از دوران وظیفه گی سه و پانصد آورده بودم و باقی را نداشتم و رویم هم نمی شد به پدر بگویم چون می دانستم ندارد،دیگر اصرار معنی نداشت نباید ناراحت اش می کردم به خاطر آنی که ندارد.من ماندم و شب هم ،بعد رفتن انها زیادی دلگیر بودم بیشترش از نداری ،سر پائی چرک مراغه ای زدم و شب بدون حرف و حدیث پدر و مادر و سایرین خوابیدم. 

وقتی آ یدالله چائی دوم را آورد می دانست تنهائی را،"خدا قادر است" ی گفت و رفت دنبال مشتری دیگرش. 

دبیر و معلم های باز نشسته پاتوق شان بود قهوه خانه آ یداله،بیشترشان هم از دبیرستان های اطراف بودند،آن موقع ها کار دوم و سوم معنائی نداشت هر که باز نشست می شد جایش یا کتاب خانه ملی بود و یا برای رفع خستگی چای آ یدالله و روز نامه به دست می آمدند و چه قدر هم سر زنده و شیک. 

از دبیر آشنایمان قلم کاغذی خواستم،سر صحبت را به سربازی من آورد و وقتی دید زیاد در خودم نیستم،بی خیال شد و خود نویس پارکر را با کاغذی از میان کیف اش در آورد به من داد و مشغول صحبت دوستانش شد. 

قلم خود نویس پارکر را همیشه دوست داشتم،زیبائی دو چندانی داشت، 

سر خط 

                                     ریاست محترم بانک سپه منطقه آ-ش 

اینجانب... 

......................................................................................... 

......................................................................................... 

......................................................................................... 

                                        احتراما در این مورد دستور لازم را امر مقرر فرمائید 

از قهوه خانه زدم بیرون با تامل و آهسته تا فاصله ساختمان مرکزی بانک را افتادم به سر انجام کاری را که در خواست اش توی جیبم بود فکر می کردم این انتخاب شغل آنی نبود که من می خواستم،دلم برای معلمی لک زده بود و گاهی هم بچه ها از سر شوخی و جد می گفتند برو به نظام هم اخلاقش را داری هم فیزیک بدنی اش را. 

ولی آن ها هر کدام سالی یک بار فصل استخدام شان بود نمی توانستم بیکار بمانم همش دنبال باقی هفت هزار تومن بودم،شاید هم در همان شش ماه اول همه اش و زیاده هم جمع اش می کردم. 

خودم را در پله های ساختمان مرکزی دیدم،از پا گرد پله ها نظری به سالن بانک کردم شلوغ بود و تقریبا کارمندان همه جوان کم سن و سال،و مشتری ها از همه تیب. 

مسئول کار گزینی همان طور که سرش به کارش بود به فرمائیدی گفت و من هم تقاضای استخدام را جلوش گذاشتم،در حال زیر نویس کرد 

"شعبه ثقه السلام لطفا اقدام شود و به طور آزمایشی به مدت شش ماه انجام وظیفه کند" 

سی و هشت سال تمام گذشت و هنوز هم یاد اولین پارکر و کراوات و کت و شلوار هستم، 

یادش به خیر مثل اینکه دیروز بود 

هنوز هم به یاد دوستانی که رفتند دنبال ادامه تحصیل در رشته معماری ،هستم ولی خبری از آن ها ندارم. 

در زندگی زخم های .....

از فیس بوک ناکام من تا روی سیاه بعضی ها در روز قیامت

داشتیم زندگی مان را می کردیم که شیر پاک خورده ای ما را با فیس بوک آشنا کرد،از همان روز اولش به قول سعدی ما رابد آمد. 

اینکه خوب یا بد بودنش بستگی به خود انسان ها باز می گردد،ولی از بد حادثه یک دوبار رمز ورود اش را بی هوا از یاد بردیم ،این شرکت کم مانده بود مرا به روش امروزی ها در لیست سیاه قرار دهد.در حقیقت زیاده تقصیر از ما بود البته،از بس هر با یک فیلتر شکنی با لنگ رفتیم تو،که دادش درآمد و پیغام پشت پیغام و هشدار پشت هشدار که از طریق شما به این مهمه وارد شده اند و بالاخره کلی بلوک شد و رفت،تا اینکه به یک دوست اشارتی شد در فرنگ و داد ما را از این فیس بوک که می گویند گرفت.حالا هم به گمانم به خاطر عدم سرعت باز نصف کاره تا داخل خزینه حمام می شویم قطع می شود،نوشتم تا دوستان مطلع شوند و زیاد نگران فقدان حقیر نباشند. 

 

"بشار اسد سوری" شانس آورده با اسرائیلی ها همسایه است و تا این همسایه مطمعن نشود راضی به از دست دادن دشمنی که تا حال بعد جنگ رمضان گلوله ای به طرفش شلیک نکرده حاضر به تعویض نیست،گویا در مصر به مذاقش خوش نیامد رئیس جمهور کمپ دیوید اش رفت و خدا می داند که و چه کسی را باید بیاید تا مرز هایش آرام گیرد و گازی و نفتی برسد. 

ولی بیچاره اهالی سوری فعلا باید منتظر معاملات  بین الملی باید باشد تا یار که را پسندد و خوش آید. 

امید ها بود به کنفرانس های یک و دو آنکارا و بغداد ،شد یا نشد ش را نفهمیدیم تا در مسکو چه پیش آید. 

مخبر السلطنه هدایت در خطرات و خاطرات می نویسد"این روز ها زیاد نمی توان فهمید مخصوصا که سر نخ یک پایش در پترزبورگ و یک پایش لندن و پاریس باشد". لعنت الله علیه... باعث نفی بلد ستار خان به تهران شد و حادثه باغ شاه و پای گلوله خورده سردار، و دفعه بعد که آمد به ولایت آذر بایجان مرحوم شیخ مخمد خیابانی امید ها داشت به ایشان چون فکر می کرد تحصیل کرده آلمان و اتریش است و دمکرات.ولی وقتی به عالی قاپو رسید چشم دیدن خیابانی را نداشت و به کمک ارازل اوباش و قزاق ،نعش خیابانی را در سر برزن گردانید وقتی آسوده شد از سرکوب نهضت شیخ خیابانی،راهی بادن بادن فرنگ شد،و بعد به قول رفیق شفیق اش "محتشم"مثل آن دهاتی بود که هم دیناری داد و هم وطی عوضی رفت ، که دهاتی در جواب اوغور به خیر دوست اش گفته بود.  

نوشتم که مسعود بهنود خواست به ابراهیم گلستان پاچه خواری کرده باشد،در مستندش از ابراهیم گلستان تا آمد به پرسد که شما دو رندگی تان دو فاجعه را پشت سرگذاشته اید یکی مرگ "فروغ" و دیگری مرگ جوان ناکامتان "کاوه" 

و ابراهیم گلستان در جواب "نه همچو چیزی نیست من حتی در مرگ کاوه هم گریه نکرده ام. 

ابراهیم گلستان حال در انگلستان در خانه ای قصر مانند زندگی می کند،آجر به آجر پول شاه پهلوی است که تمام مستند های سفارشی شاه و شرکت نفت را آن موقع ها می ساخت و یکی از روشن فکر های بد نام دوران دهه چهل و پنجاه سال شمسی بود. 

به جلال مرحوم هم نانی از شرکت نفت حوالت داده بود، در جائی نوشته ام تا نان به غلام حسین ساعدی برسد آن بیچاره گرفتار ساواک شد،ساعدی نان از کسی نگرفت تا بوده ،حیف شد از بزرگان ادب و نمایشنامه نویس قهاری بود سناریو فیلم " گاو" شاهکار است و هم چنین پنچ نمایشنامه از مشروطیت. 

نخست وزیر سایق انگلیس "تونلی بلر "دارد شش ساعت همراه با قسم کتاب مقدس در برابر هیئتی جواب پس می دهد که چرا و چه روابطی با مدیا و رسانه مخصوصی داشته ای،خوب دموکراسی این ها را هم دارد.شهر شهر فرنگ است ،بزن و در رو که نیست. 

می گویند عده از بانک ها پول امانتی ارز را به هر کس و ناکس به قیمت آزاد فروخته اند و بانک مرکزی هم شبانه تفاوت آن مبالغ را برگشت داده،دستش درد نکند که این بانگ های خصوصی و ناخصوصی ممر درامدی زده بودند به خیالشان. 

ماجرای آن کارمند بانکی که در پایان وقت اداری با آهن ربا سنجاق های افتاده در زیر میز را جمع می کرد که حیف و میل نباشد، خودم شاهدش بودم دروغ چرا... تا قبر آ آ آ. 

بیهوده نیست که کل صد ملیارد دلار در آمد نفت، برکت اش کم بوده و طرح ها نیمه تمام،نگو که پسر خواهر میم سه سال است با دائی اش قهر است ،وکیل و وزیر هم و مشاور زیر دیپلم هم کم نبودند. 

سال گرد ارتحال امام دارد نزدیک می شود،خدا رحمت اش کند و با اجداد طاهرین اش محشور،به قولی آن های که دستشان از این دنیا گوتاه اند و مخصوصا آنانی که راه اجداشان را رفته اند شاهد و ناظر اعمال ما هستند،واقعا اگر باشند با چه روی به نزدش خواهیم رفت در پیشگاه احدیت. 

من که مانده ام حیران و سرگردان،این صاحبان مناصب چه.

از کمتال تا ...

داشتم فکر می کردم که چه بنویسم ،خاطر یار خوش آید در ملک.به یمن پاره ای مسائل به هر چه که حتی فکر کنی کسی دوستی رنجیده می شود،همان که نظرم هست این همه  قبور امام زاده  از کچ فهمی قوم و اقرباست که یک روزی زندگی اش را بار کرده و نهان از یار و دیار آرام بگیرد در کوهستانی. نظرم کودکان کار بود که همین دیروز در رسانه بیگانه دیدم که می گفتند "کودکان کار" .داشتم دوجلد میرعلی اکبر صابر را که از کتاب خانه انترنتی آذربایچان دانلود و جهت رفع بیکاری دارم به حروف ابجد تورکی زیر نویس میکنم،اتفاقی رسیدم به شعری در باره کودکان کار صد سال پیش آن زمان،یعنی به همان پسرک های روز نامه فروش،دم در چاپ خانه منتظر می ماندند و منتظر تا نشر تازه را به وقت دست خواهانش برسانند،با این عنوان که

ای در به در گزیب اوره یی قان اولان چوجوق

بیر لقمه نان اوچون گوزو گریان اولان چوجوق

...

و در آخر اینکه درد مشترک جامعه دانسته و هم ملت و هم حاکمان را به تربیت ایشان ترغیب می کند علل و علت را در درون جامعه رو به انحطاط آن دوره می بیند و به یکی از دوستانش نوشته بود که باید برای این نوع بچه ها موسسات شبانه روزی دایر کرد.

...در همین روز ها است که انتخابات مصر،دو روز پیش آمار غیر رسمی برای دونفر اولی نسبت سی وهفت و یا سی و شش بود به بیست پنچ یا بیست شش دومی،که اولی نماینده اسلام گرا ها است و دومی بازمانده ای از حاکمان دوران سابق.وبی بی سی در گفت گوئی با یک آواره وطن در واقع روز نامه نگار ، جامعه شناس هم تشریف دارد،چند و چون اش را پرسید و ایشان هم کم نیاورد در جواب آمد که اسلامیست ها متشکل اند و لی سکولار ها و انتی انقلاب ها داغون و بی در پیکر و نا آشنا.

امروز معلوم شد که تنها تفاوت رای یک و یا دو در صد است،بیچاره روز نامه نگار دور از وطن چه باید می گفت نه زبان عربی بلد بود نه درست حسابی آلمانی و یا به قولی زبان فرنگی، که از قبل می خواند و یا لااقل از یکی می پرسید که این طوری متل نمی شد.

قتل عام در سوریه محکوم شد و وزیر خارجه روسیه آمد که برای ما فرق نمی کند بشار باشد یا کس دیگر،هر دو طرف را محکوم می کنیم .گشته ها از ده هزار تن گذشته نمی دانم این نوع شاهی چه مزه ای دارد که ادامه اش می دهد،نمی پرسد این درد ملت چیست تازه فارق التحصیل انگلستان هم است ،اگر از تبار عیدی امین بود چه می کرد.

آذر بایجان خوب مدیریت کرد آن چه که برایش یوری ویژین می گویند،این علی اف پدر و پسر عاشق شهرت اند ولی خوب بد نساخته اند تا حال،باید برای قره باغ فکری کنند بیست و پنچ در صد سرزمین دست اجنبی است نباید ساکت ماند،آن چه از اخبار و مسافر ها می رسد مثل اینکه ویرانه های شوری سابق را دارند می سازند،کمونیزم جهانی استالین و لنین بد جوری رس کشیده بود،همان اوایل من دیده بودم واقعا ویرانه ای مانده بود.

حیف از آن همه جوان که از این سوی آراز به عشق سوسیالیزم سر به دار شد در زمان شاه سابق و حتی پدرش.دکتر ارانی پدیده بود واقعا حیف شد و صد ها نفر دیگر.

از ده روز پیش که موقع برگشت از کوه کمتال تنها یک نصف لیوان چای داغ پایم را چنان آش و رشته کرده می گذرد از زندگی با پای سوخته ،توانم را به هم ریخته .از خدا برای کل مریض های شفا طلبیدم،یاد پدر به خیر همیشه دعا می کرد آن قدر که معصومیت اش به عیان دیده می شد.

علاقه ای خواص به دعا داشت و همیشه ورد زبانش شیعه علی و تمام مریض ها بود.

خدا همه رفتگان را بیامورزد