به عزیزی که گمان می برد تمام حرمت و محبت ام برای پرستاری پیری ام بود که ازش خواهم خواست و عجیب اینکه باید می فهمید :

دست و بالم بسته است ؛
هر چه گویم - بنویسم ؛ به شال پری برخوده است ؛
به جناب گزمه یا شخص شخیص رفقا ؛ یا فامیل .
چون و چرایش معلوم ؛
به تمامیت عمرش هر چه دیده است ؛ شنیده است دروغ ؛
هر چه کرده است مجاز .
هنر و زیبائی ؛ قصّه و غصّه عشق ؛
تکرار شکست در شیشه آئینه عمر دراز
به شب و تاریکی ؛ کس نبیند
چون به شب های سیاهی بسته است ؛
پشت این کوه همه عاشق همه زیبا ؛
اما همه دزد مخفی است ؛
آن خدائی که شناسد بعضی ؛ آن ور کوه ؛
کی روا داشت به این مخفی ها ؟
سی و چندی که گذشت همه در اخفا ماند
خسته باید باشم ؛به گمانم عمر مفیدی گویند ؛ هم خسته است !
چشم و دل ؛ دست و بالم بسته است 
بعد آن ترسائی ؛ هر چه دیدم هر چه کردم همه در بیماری ایست 
زار و بیمار نزار و خسته ؛ شاید هم همه از بیماری است

اسگوئی - حسن پائیز 94


عکس رخ یار دیدم به جوش آمد دلم

تا بخوانی شمس و غزل های خودت / 

آن چه در دوش ات نشسته شال یا چادر شب است ؟ /

 هر چه باشد رنگ زیبا ؛ هم نیکو ست /

 ای که زیبا  خنده داری برلبت /

 من چه توصیفی کنم بر گردنت /

  کفش زیبا خود رهی بر درگهت /

 هم که زیبا ؛ دست تو بر سینه ات /

 گفته یه دندان بود بر دو لب ات /

 نیمه بازش کن که من هم گوهرم /

 سینه بر گردن حسادت می کند /

 چون که خود پوشانده ای تا قسمت اش /

 این شب ام با عکس تو گردد سحر /

  از خدا خواهم که یک شبی ناید سحر /

 گر سحر شد کی تورا پیدا کنم /

 مثل آن قصّه  که با طلوعی گم کنم /

 این همه وصف عکس را چون کنم  /

 گر قیامت صور اسرافیل زدند /

 جمله بر راه بهشت و حوری زنند /

من نخواهم جز رخ زیبا تو را /

 تا ببینم آنچه نادیدم در این دنیای تو  را /

      س زیبای عزیز خواستم بحر طویل  بنویسم ؛ شاگردی ام را ببخش . دوستدار حسن 

قلم موی " مسیو "

روز من تکرار هر روزی است

نزد هر کس چون کتاب اولی ها می شود خواندش ؟

خواندم

 خود به تکرار واژه های شب هایم چنان رنجید؛

طرفه العینی

همان تنهائی ام را " مسیو " شبی با رنگی دگر آمیخت

چنان زیبا چنان رنگین

که نقد جان طلب می کرد آن ترسا

 چون شبان سرد را کسی مانند من هر گز نخواهد دید

"مسیو" درد مرا فهمید درمان کرد

اسگوئی -  زمستان 1385