عکس رخ یار دیدم به جوش آمد دلم

تا بخوانی شمس و غزل های خودت / 

آن چه در دوش ات نشسته شال یا چادر شب است ؟ /

 هر چه باشد رنگ زیبا ؛ هم نیکو ست /

 ای که زیبا  خنده داری برلبت /

 من چه توصیفی کنم بر گردنت /

  کفش زیبا خود رهی بر درگهت /

 هم که زیبا ؛ دست تو بر سینه ات /

 گفته یه دندان بود بر دو لب ات /

 نیمه بازش کن که من هم گوهرم /

 سینه بر گردن حسادت می کند /

 چون که خود پوشانده ای تا قسمت اش /

 این شب ام با عکس تو گردد سحر /

  از خدا خواهم که یک شبی ناید سحر /

 گر سحر شد کی تورا پیدا کنم /

 مثل آن قصّه  که با طلوعی گم کنم /

 این همه وصف عکس را چون کنم  /

 گر قیامت صور اسرافیل زدند /

 جمله بر راه بهشت و حوری زنند /

من نخواهم جز رخ زیبا تو را /

 تا ببینم آنچه نادیدم در این دنیای تو  را /

      س زیبای عزیز خواستم بحر طویل  بنویسم ؛ شاگردی ام را ببخش . دوستدار حسن 

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا جمعه 8 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:54 ق.ظ

به به

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد