دنباله کی بود کی بود من نبودم

سایت رسمی صدای امریکا 

"کشورهای غربی از پاکستان خواسته اند تا در مورد اقامت مخفی بن لادن در شهر ابت آباد توضیح دهد. در حالی که پاکستان پناه دادن به او را تکذیب کرده و گفته است در نبرد با القاعده و طالبان که هزینه سنگینی پرداخت کرده است. پاکستان می گوید در این نبرد هزاران شهروند این کشور جان خود را از دست داده اند. " 

چنانچه در نوشته پیشین گفته بودم که پاکستان بن لادن را در حبس خانگی داشت تا گران بفروشد که فروخت،وآن هم به آن دلیل که اگر من از ورد هلیکپتر باخبر باشم اسلامیست های خانگی دست به خشونت داخلی می زنند و از این حرف ها...سگ ها را بست و شبانه درب خانه را باز تا مترس بییاید و به رود و ببرد آنکه دلش خواسته. 

حال که صدا ها خوابید داد خبر نگاران و کشور های غربی در آمده و این بار نوبت پاکستان است که باید به کشور های غربی جواب بدهد چون همان طور که از طریق سازمان های بین المللی برای مبارزه با مواد مخدر حق بوق می گیرند و برای مبارزه با تروریسیم هم لابد باید بدهند. حال قیمت را بالا برده و در این نبرد با بن لادنیسم قربانی شدن هزاران شهر وندش را می گوید و از طرفی ممکن است خون بست هم بخواهد، نه که شهروند بیچاره پاکستانی قدر و قیمتی دارد و حال هم دولت قرار داده کهعلیه اش هواداری اش بکند. 

یک بیمار روانی در فلان کشور کاریکاتوری کشیده در پاکستان است که ده ها نفر کشته می شوند و یا یک کشیش علیل ذهنی ،قران آتش زده بعد چندین روز در گیری در پاکستان ، دها نفر گشته. 

قران کریم برای همه مسلمین و حضرت رسول برای کلی بشریت آبروست ،حال چرا در پاکستان و بنگلادش این اعتراض ها میشود خدا عالم است.حرم دار کعبه دو زانو در مقابل امریکائی جماعت است و حال باید فقیران ممالک شرقی  توان بی حرمتی را باید بدهد.خدا یا کمی عقلم آرزوست. 

ایده امریکائی پول عربستانی و اماراتی ،ارتش و لجستگی پاکستانی، جماعت بی کار و نان خور و اهل و عیال دار پاکستانی و افغانی و یمنی... این کل پروژه بن لادن ،پیدا کنید در این وسط چهل در صد مواد مخدر دنیا را . 

نمایشگاه کتاب

عمری را با کتاب و کتابخانی به سر می کنی و تا می خواهی چیزی یاد بگیری دیگر کتابی را نمی یابی که بخوانیش، شده روایت حقیر 

به قول آن طنز گوی لوس آنجلسی " بچه که بودم...". 

وقتی نوجوان بودم فقط کافی بود شعر کوچه را بخوانی و سال ها لذت اش باشد در وجودت ، و یا اشعار کارو و نامه هایش که دیوانه میکرد بچه مردم را،و هم که گنچشک عاشقی هم باشی،اگر ترس مادر نبود که نور الا نور. 

همیشه خدا مادر مواظب بود که به قولی منحرف نشی ،ولی کاش مادر می توانست که بفهمد دوست داشتن لغزیدن نیست که عین صواب است. 

و آن قدر ها سخت می گرفت ،که از دوست داشتن می ترسیدی. دلم را در کوجه پس کوچه های چرنداب گم کرده ام،حالا که در این سن ها از آن کوچه ها می گذرم ، ترس خفیفی تمام وجودم را می گیرد، همش را مدیون مادریم که جوانی را بدون دوست داشتن گذارندیم، الان سخت مریض است و هم محتاج محبت و مواظبت ،ولی نمی توانم آن همه بی عدالتی اش را در عشق کودکانه ببخشم می دانم که چرت می نویسم ولی واقعیت همان است که نوشتم،به قدری دوران نوجوانی سخت گذشت که یاد آوریش برایم سخت است ، تنک دستی پدری که واقعا برادر ها همه عاشقش بودیم سخت بود ولی دل مهربانش سی سال است که سنگینی می کند روی روح مان. 

شاید هم به خاطر مهربان پدر و سخت گیری مادر بود که هیچ وقت برای بچه هایم نتوانستم سخنی نازک تر از گل بگویم.خشن بودن مادر و مهربانی پدر چیز غریبی بود. 

گاهی شب ها پای تخت مریضی مادر می نشینم و از خیر سر آمپول های مرفینی مریضی اش از یاد می رود و هنوز هم از پدر کم حرف می زند می داند بعد سی سال از مرکش مزه مهربانی او را در دلمان نهفته داریم، خیلی باهوش هست با این همه سن سال و مریضی لاعلاج، تا متوجه می شود که سخن از پدر است بی محابا سر به شیر کربلا می زند، نفرت نیست حسودی بی امان است که ولش نمی کند. 

گفتم که کتابی که بتوانم به خوانم و لذت ببرم پیدا نمی شود و گاهی هم که از آن سوی آراز می آورند سرمه چشم می کنم مخصوصا آثار کلاسیک روس که ترجمه شده ،چوخوف و داستایوسکسی... 

و یا دیوان های شعر قرن هیجده و نوزده،عین دوران نوجوانی باید برای هم تهیه و هم پولش بدوی ،روز گاری شده این کتاب خواندن های ما. 

حاصل کار یک ناشر پانصد جلد. 

نویسنده هم سرگردان و بی سواد،  در قهوه خانه ای شنیدم که بچه های مشتاق و شاعر و شعر دوست همگی جمع شده اند هر کدام با ده شعر و صد هزار تومن ، به ناشری می دهند و حاصلش تیراژ پانصد تائی و نفری پنچاه عدد،  نفری می فروشند یا هدیه می دهند، این هم از بازار نشر شهرمان. 

دیگر در این وانفسا کسی نمی توان بلند شود و به نمایشگاه تهران برود،همان که پول چای و قلیان برسد حرفی است. 

گفتم که دلم برای مهربانی و نداری های پدر سخت تنگ شده ولی نکه بگویم نامهربانی نه، سخت گیری های مادر هنوز هم مرا رنج می دهد،مادر را تنها نمی گذاریم که سنت شرقی جماعت است که در پیر سالی آن ها عصای مادر و پدر باشد.و ما هم گوتاهی نمی کنیم که خدا و خلق نمی پسندد.وقتی کسی از مهربانی مادر بگوید برایم خیلی تعجب دارد که ما ندیدم ولی در عوض پدر خدای عطوفت بود با قد بلند و در حال با وزن نسبتا زیادش،من بارها و بارها نان ریزه کردنش را برای گنچشک های حیاط منزلمان دیده بودم که با اشتیاق ریز می کرد. 

و صدای داد فریاد مادر را از اینکه حیاط را کثیف می کنند در گوش دارم.وبی اختیار آب دست و وضو بی موقع جهت خواباندن قیل وقال پدر را. 

حال مادر سخت مریض است و ماهم همگی در خدمتش برای آسایش ایشان. دعا های پدر همیشه خواستن مرک راحت برای خود بود که برآورده شد از سوی حق. 

مادر سخت در تقلای ماندن است و هنوز هم عشق را نشناخته و نمی شناساند، ولی پدر از همان اول عاشق تمام بچه ها بود و من گریه هایش را به خاطر فرزند در بندش دیدم که های های گریست و همان صورتش را در دست گرفته بود مثل بچه ها بلند می گریست و وقتی به اصرار من در بغلم آرام شد به عینه دیدم که لب پائین اش چاک برداشته بود و خونی بود و با بغض گلو پرسید "نکشندش محمد؟". 

بعد یک هفته فرزندش آزاد شد و بیگناهی اش معلوم، ولی همان لحظات بود که مرکش را خیلی زود تر به سراغش آورد.سی سال بدون مهربانی های او برایمان خیلی سخت گذشت. 

به یاد تمام خوبی هایش هست که مواظب امانت الهی اش مادر هستیم تا روز محشر شرمنده اش نباشیم

باز هم از دست امپریالیست ها...امان امان هی

همان طور که راحت و آرام در خانه نشسته ای ،خبر می رسد آی اهالی شهر بن لادن را کشتیم.چشم هایم را نمی توانم گرد نه کنم چون... 

1-مدت درگیری چهل و پنچ دقیقه 

2-بن لادن زنش را حفاظ انسانی قرار داده 

3-دولت پاکستان اصلا و ابدا دخالتی نداشته و در کل خبر هم  

4-جسدش را هم به دریا انداختند 

5-بدون خسارت و عملیات موفق آمیز؟ 

علامت تعجب را در کیبورد نتوانستم پیدا کنم و الا آخر هر جمله یک علامت تعجب باید قرار می گرفت و آن هم از عدم آشنائی بنده به امکانات  

تمام خبر های راست و یا دروغ را خودشان می دهند و عالمی را حیران،فقط مانده که باید شنونده عاقل باشد،بعد خبر می رسد که بن لادن در اصل بدون سلاح بوده و بعد می گوید تمام مراحل کفن و دفن را انجام دادند و حتی نماز مییت هم خوانده شد نگران نباشید. 

شنبه عصر بی بی سی برنامه نوبت شما 

الو سیاوش جان سلام حالت خوب است  

الو سیاوش جان 

الو سیاوش جان 

تمامی ندارد، دور قاب چین ها و علاف های وطنی، با اطلاعاتی که خود امریکائی جماعت داده اند به بحث می نشینند 

تمام پنچاه دقیقه سیاوش جان است و علاف ها 

کسی نمی پرسد که آقا این سازمان امنیت پاکستان خودش بن لادن را حصر خانگی کرده بود و داد و پولش را گرفت خلاص 

دیگر این همه های هوی لازم نیست. 

در تمام عملیاتی که امریکائی ها در خاور میانه می کنند،همیشه یک ویروسی ول می کند. "سارس" در صدام گیری و ویروس آنفولانزا در یک عملیات دیگر و حالا هم بن لادن گیری در شورش های شمال افریقا. 

با این همه کار جابجائی در کشور های خاورمیانه باید هم یک موش یا خرسی بدواند تا سر ملت ها را گرم کند و نگاه ها را منحرف 

خوب بابا برو کار خودت را بکن و این نیمچه شاهانی که سی و یا چهل سال بود کاشته بودی ،برش دار ببر، دیگه این ننه غریب ها را در نیار 

بهترین و زیبا ترین حرف را حامد کارزای با بغض شگسته در گلو همان روز اول گفت و طرف حسابش هم سران پاکستان و خود امریکائی ها بود 

"تمام خاک و دهکده و شهر های افغانستان را زیر و رو کردید که دنبال تروریست هستید و آخرش هم معلوم شد که همان در کشور خودتان است و خبر نداشتید"