پیرمرد عاشق بود


وقتی هم جدی حرف می زد باز یک خورده شیشه های در کلام اش به چشم می خورد،حرف های عجیبی می زد خلاصه اینکه از میان حرف هایش فهمم بود که دوست اش دارد و اینکه طرف عشق اش هم دوست دارد به یقین می خواست سوگند هم به خورد،که نخواستم زیادی سعی کند برای باور کردن من،چون من تا حال دروغی از او نشنیده بودم ،اما شوخی چرا چون همیشه اهل مزاح بود تا رسمی صحبت کردند.می دانستم که هم دیگر را دوست دارند یه چند باری دیده بودند هم دیگر را. و هر بار یه بهانه داشتن برای دیدن هم.ولی اینکه کم دیده اند معلوم بود ولی روزانه نوشتن شان را در گوگل یا فیس بارها گفته بود ولی عجیب اینکه نه اسمی می برد و نه محلی را . باورم بود دوستی شان،اما در این سن وسال با این هم محدودیت تنها دیگر به افسانه ها شبیه بود تا به واقعیت.هزار بار قربان صدقه هم رفتن را هم نیز گفته بود. می گفت که روحیه ام خیلی تعغیر کرده و این یکی را می توانستم در رفتارش بخوانم چون در نوشته های فیس و وب اش مثل قدیم ها به موضوات سیاسی و از خزعبلات همه نو اش دوری می کرد. تنها از یک مهمی دیگر اصلا نمی گفت و منهم پاپیچ اش نمی شدم و همیشه حرف ام این بود که مواظب رفتار های اجتماعی اش باشد و بود.فکر کردم کم کم دیگر وقتی سرد شدن از هم دیگر و آتش شان خاموش شد برمی گردد سر زندگی نداشته اش.از چندین سال اختلاف اش با خانش اصلا تا حال نگفته بود و وقتی این پیش آمد افتاد کمی گفت که در این دو دهه زیاد راحت نبوده در خانه ،مشکل مادی و فلانی نداشت هیچ وقت آن قدر که محافظه کار بود و همیشه خدا آن قدر داشت که راحت باشد از نظرمالی و احتیاجی نداشته باشد؛همین که خیلی از همکارانش یاد نگرفته بودند و هر کدام به نوعی در کاری دومی شاغل بودند ولی این دوست ما اصلا در پی همچو چیز های از اول نبود همان اولی مه استخدام بانک شده بود حساب و کتاب خرجی روزانه اش منظم بود و زبان زد همه بود. لباس های شیک  سر و وضع مرتب تقریبا به زمان طاغوتی ها بیشتر نزدیک اش کردن بود تا به اووضاع حال. انجمن هم زیاد پاپیج اش نبود چون آن قدر که عاشق کارش بود سر به زیر و پر کار. تازه از وقتی رئیس شعبه شد بیشتر بیشتر بخشنامه ها را داشت تا سفارش از هر که را. و این به مزاق انجمنی ها خیلی خوشتر می آند تازه چندان دوستی م نداشت در بانک و خود بار ها گفته بودکه ایندوستی ها؛ همیشه درد سر می آورد در بقیه چندین بار دیده بود و از بی آبروی مالی همیشه می ترسید و نقطه ضعف اش هم مین بود زیاد با مشتری و همکار نمی جوشید و در اخر که رفت خیلی باسداقت روانه اش کردندو چشن کوچکی را هن تهیه کردبودندو یک قالیچه ابریشمی هم از طرف بانک برایشان هدیه دادند و این دیگر برایش خیلی اهمیت داشت و در حقیقت هم داشت. ولی این آخر مثل اینکه عاشق شده بود و اصلا هم چیزی در باره اش نمی گفت و ماهم دوست داشتیم نگوید چون برای خودش بهتر بود وبرای ما هم.

شعر های عاشقانه اش هنیشه شمسی داشت و به قولی مثل شاعران قدیم فکر می کرد اگر کسی عاشق نباشد نمی تواندبنویسد. ماهم از بودن اش لذت می بردیم مخصوصا که بیشتر حرف مییی زد تا بشنود ایرادی هم نبود.زندگی خصوصی اش را در ماجرا.ما همین طوری اش را هم دوست داشتیم.

از کار های سیاسی خود را دیگر کنار کشیده بود و گاهکداری...

شمس در رویا


به رهی باید رفت؛کس نرفت است هنوز.
و در آن قلّه نشست به تماشای کسانی که به خواب سحری مشغول اند.
در آن خواب به کسی منتظر اند .
من به خواش دیدم؛ روزی اما به غضب.
 خواب در چشمانم نیست
که چه روی در غضب بود، زان پس آن روز نخواهم دیدن.
تا سحر چون غزالی در چشم  ؛ و سحر غزلی در قلبم،
بعد امّا ، غضب در رویا؟
پیر تعبیر همی گفت به "مهر".
"شمس" تو غضب اش هم "مهر" است.
رو به خوابی دیگر ،
غضب شمس به مهر ش ارزد


ح- اسگوئی

اؤره گ سوزی

هئر گئجه ام اولدوقجا سحر ؛ سن سیز قالان یازدیقلاریم.
 تنها لیغا شاهید قلم ؛
بیرده بو شعیره اوخشایان قان آغلایان گؤزیاشلاریم.
حاصل عمر نه اولموش ؟سن جه؟
بیر اوزون یول منی بئکلیر؛بیر یاشیل یول ؛نه راحات منتظیرئم.
گئدیرئم؛ أل قولی خسته ؛
بوتون ایام گذر نه چئتین لیق؛ گون لئریم اولدی حرام، روح روانیم گئجه لئر.
من کیم ام؛ بیر بختی ایتیرمیش انسان؟.
بو یولون کروانی یوخ،
نه بیلیدیم ؛ قویاجاقسان بو یولون او چئتین دونگه لئرینده تنها.
من کیمی دیم سنی تاپدیم.
او جوان چاغلاریمی ؛چالدین آپاردین ،من خبر سیز نئجه  قالدیم ؟.
خوشودوم لحظه لئره بی خبر امما؛
نه بیلیدیم کی سن، بو اوزون یول لاردا ،قویاجاقسان منی بی تاب توان.
 هئر گئدئن چاغ قره پول.
سنی مندئن آلاجاق ؛ باشقا بیر دؤنگه  سنه مامن ؛من تنها لیق مسکن.
گئنه شاکر  امما،
قورخ او گوندئن سورقو سئوال ؛ سنین احوالاتینی  مندئن ؛ ای بخت چالان ؛
من آچام سفره دل گؤز یاشینا؛

شرم اولار سنده بیر آن؟

=======================================

گئد دیغیم او اووزن گئجه لئر دن قالمیش بیر شعر؛
شاهیدیم ؛ گؤزیاشیمین قان لاری دی.
هئچ منه ؛ اوخشار سئومئک ؟.

نه سئویب نه سئومک داهی بیر کندیمی آللادماق می؟
هن منده بو ته هئر سویله ییرئم؛
آمما بوردا؛ اؤره یم چیرپینیری؛
نه ائدیم؟
بو میراث آ قالمیش؛ عومروم؛نه دییر؟
سونو نه؟ داهی یورقون داهی خسته ؛کیم گئده جاق بؤیله یولو.
یول اوزون دی.
سئومئکده چئتین؛حتی یوز لئر ده اوزاق ، سئوگی لی دئن.