بیر گلایه شمس

او گئچیردیغیمیز گون لئر یادا سال؛
بیر خط بئله یازمادین.
نه ایمیش بو کین،
منی یخدین و یئره سالدین ، بئلئنچی بیر گون لئرده.
گؤزلئریم یول چئکیر،مرحمت بئکله یم سندئن؟
بو حالیمی گؤرمئیه ،نه ماراقلی میشسان
داهی سنده بو قدر کین؟
بو قددارلیق.
بو حرمت سیزلیق ،سنه یاراشمیردی.
سن بو دئبرمیشسن.
من سنی تانیردیم،
تانیمیردیم؟
او گون لئر کی من واردیم یاداسال، او گون لئرین حرمت ینه،بیر علیک بئله یوخ؟
من نه ته هئر اینان میشدیم ، بیر اوشاق کیمی.
عجبا منیم بو یازی لاریم سنه بیر شی آنلادمیر؟
داهی نه یازیم !
بیر غفلت بو قدر جزاء
بو قدر کین .
سندئن عفو دیله میرئم؛ یامان یانیرام؛ یامان آلیشیرام.
هئچ بیر حرمت ساخلامادین.
بیر گون دئمیشدین "حرمت ین کیلوئی نئچه"
ائله یانیرام، ائله یانیرام هئچ بیله مه سن.
بیر علیک بئله دئمه دین سلام آ
خوشجا قال ،داهی نه یازیم کی؟

یک مظلب و یک نگاه

زبان مادرى

این مطلب را بزبان فارسى مى نویسم تا ایرانیان فارس زبان و فارسى‌گوى هم بتوانند بخوانند. فارس زبانها کسانى هستند که اصالتاً و نسل اندرنسل با این زبان پرورش یافته اند اما فارسى گویان کسانى‌مى‌باشند که خود را فارس زبان میدانند اما اجدادشان ترک بوده اند و تاریخ، سرنوشت آنان را طورى رقم زده است که نمى توانند و یا نمى‌خواهند بزبان ترکى‌تکلم کنند. به عقیدۀ اینان زبان مادرى‌زبانى‌است که مادرشان به آنها مى آموزد ،‌در حالیکه زبان مادرى‌، زبانى است که ما با آن زبان خلق شده ایم،‌پدرانمان با آن پرورش یافته اند، در خلوت خود با آن مى‌اندیشیم و احساساتمان را بیان مى کنیم. از دید ما ترک زبانان ایران نیز زبان مادرى زبانیست که تا هفت سالگى‌با آن اخت گرفته ایم اما پس از هفت سالگى بالاجبار از آن فاصله گرفته ایم. با آن مى اندیشیم،‌با آن درددل مى کنیم،‌با آن زندگى مى کنیم اما نمى توانیم آنرا بخوانیم و بنویسیم!شاید تفاوت من و یک فارس زبان این باشد که وقتى‌ هردویمان اصطلاح "زبان مادرى" را مى‌شنویم شخص فارس زبان بلافاصله با فخر و غرور بگوید ما شاهنامه داریم اما من با شنیدن این اصطلاح به فکر فرو مى روم، زبان مادرى‌براى ما آنقدر تقدس یافته است که در یک کتاب حماسه و شعر نمى‌گنجد. زبان مادرى براى ما زبانیست که علاوه بر دوست داشتن آن،‌علاوه بر فخر کردن و غرور ورزیدن به کلماتش،‌تبدیل به مایۀ اندوه، بهانۀ اشک و عقده اى‌تاریخى‌شده است. علم جغرافیا تنها عبارت از خطوطى است که مارا در کنار فارس زبانها قرار داده است اما تاریخ و زبان مادرى‌دلیلى است که من خود را به یک دختر قزاق و ترکمن نزدیکتر حس میکنتم تا به دخترى‌از شیراز و اصفهان! (گرچه اغلب اصفهانیان پس از دورۀ شاه عباس اجداد ترک زبان دارند!)

خیلى‌دلم میخواهد احساس کودکى‌ را تجربه کنم که در کلاس اول ابتدایى بجاى‌"آب" ،‌"آنا" مى‌آموزد.

  • ‏‎
  • Hassan Oskouei دوستمان شاهین مردای،در یک نوشته گوتاه ولی با اعجاز توانسته عنوان مطلب کند که کرده،بسیار هم مثالی آوردند.با تاسف عده ای از دوستان فارسی گوی ما ،اصلا حتی به مدرسه نرفته اند تا حتی اقل همین زبانی که در آن محیط کار و زندگی می کنن بتوسند یا بخوانند.از همان موقعی که اجداد و یا پدرانشان به مناطق فارسی زبان کوچ کرده اند،درد معیشت داشتند و به کار های سخت یدی مشغول شده اند و آنچه که بعد از کنیه شان آمده چون در محیط جغرافیانی فارس زبان ها بوده و باز به دلایل مادی و معیشتی،نتوانسته اند تحصیل کنند ولی به طور شفاهی همین زبان فارسی را صحبت می کنند،ولی نمی توانند بخوانند و بنویسند،در حقیقت از نظر آموزشی در گروه بی سوادان مانده اند و به همین دلیل است که آقای قرائتی نتوانسته به مدت سی و چند سال سواد آموزی کنند و باز آمار بی سوادی در کل ایران بالاست.در یک آمار میدانی که یک بیت شعر حافظ و سعدی را به صد نفر تهرانی نشان دهی شاید در صد مهمی از صد نفر از این شعر اصیل فارسی چیزی نفهمد،چه دلیلی دارد که انسان فارسی گو هست و لی هیچ شهری و یا متنی را نمی تواند بخواند و معنی کند،تنها دلیل اش بی سوادی اش نیست یاکم سوادی اش،دلیل مهم اش این است که شخص اصالتا ریشه ای در این محیط ندارد،حتی بچه هایشان به آموزش رغبتی نشان نمی دهند و تازه با هزار مصیبت یک دیپلم ی هم گرفت باز در زبان فارسی بی سواد است.اگر در همان نزدیکی محل زندگی اش به روضه یا مر ثیه رود که به زبان اجدادش نوحه سرای می کنند،درک و فهم مصیبت روضه که همین فرد یه اصطلاح مهاجر معیشتی اجدادی دارد بیشتر از همه شنونده ها خواهد بود چرا که همین زبان کم و بیش از یاد رفته اش در ذهن او،ایشان را به دهها سال قبل از محلی که کوچ کرده اند می آورد.و به خاطر همین است که در دهه محرم دستجات ترک زبان همیشه از هم قطارانشان خیلی بیشتر و بیشتر تر است،چرا جون همان کسان مهاجر تورک زبان به اجبار فارس شده بیشتر راغب است که نوحه تورکی گوش کند و شاید هم زیاد معنی اشعار را هم نداشته باشد. این مثل در موسیقی بهتر خود را نشان می دهد،که چون موسیقی و هنر و صنعت مثل جویبار ورود خانه مرز نمی شناسد.تا یک حاشیه نشین فارسی گوی زمزمه ترانه و موسیقی تورکی می شنود بیشتر لذت می برد،حال بر می گردم دوباره به سواد آموزی هم فارسی گویان،اندک محیط مناسبی یابند به قدر در همین زبان فارسی رشد می کنند که به سفیر شعر و ادب فارسی تبدیل می شوند،نمونه آخری اش از شهریار گرفته و ساعدی مرحوم و دکتر براهنی یه هیئت رئیسه کانون نویسندگان ایران است و کل شاعران فارسی گوی دیوان های شعر زبان فارسی.که نظامی کبیر و صائب تبریزی و صد ها شاعر دیگر...تا جائی که زبان شناسان فارسی اعتقاد دارند که خود شیخ اجل زبان مادری اش غیر فارس بوده،که در زمان پهلوی اول فروغی در تصحیح ان به کل اشعار مادر ایشان را برداشته اند،و نمونه ای از همین شعر سعدی را نگارنده خود در دیوان قدیم گلستان را شخصا در کتاب خانه خصوصی خود دارم،که به مثلث ات مشهور است.غرض از این نوشته نه تحقیر زبان فارسی است خدای ناکرده و یا تبلیغ زبان تورکی.اگر آن همه لوس آنجلس نشین در همان امریکا مجبور به یادگرفتن زبان آمریکائی باشند و اجازه نداشته باشند که کودکانشان فارسی یاد بگیرند و یا در کاندا یا اورپا،شاید به گوشه ای از درد ما برسند.خواندن . نوشتن به زبان مادری یک حق بین المللی است که در همین قانون اساسی ما هم به سختی اشاره شده،منتها دولت ها دیگر دغدغه خرج ومخارج این گونه تحصیل به زبان مادری را هیج وقت نداشته اند.در همین تورکیه همسایه به روش اورپائی ها زبان کردی در مدارس شان آموزش داده می شود. در کانادا و دیگر ممالک پیشرفته محروم کردن مخلوق از تحصیل به زبان مادری یک جرم محسوب می شود و جنایت بشری می اتلاق می شود.در این مقام حرف بسیار است که دوستمان شاهین مرادی در کمال ادب و معرفت تمام تنها اشارتی کرده اند و حقیر نیز حاشیه نوشتم.از دوستان علاقه مند می خواهم در باب هر یک به تنهائی یا خود در این موضوع سخنی بنویسند.
  • Shahin Moradi سلام اوستاد ، چوخ گؤزل یازیبسیز و قشنگ آچیقلاییب سیز. اللرینه ساغلیق ، قلمیز همیشه کسگین و یازار اولسون.

اولین رشوه در زندگی اش

وقتی بچه بود اولین پولی که از غریبه ای غیر گرفت ،از نامزد خواهرش بود. آن وقت نامزد خواهرش مهمان خانه اشان بود.اقا داماد غریب تازه آشنا برایش یک ده تومنی داد که برود از سر بقالی شان بستی بخرد و نوش جان کندو بعد ها یاد گرفت که می تواند هم مزاحم شود و هم حق و حسابی بگیرد،تا که بعد ها وقتی در اداره شان به مطلبی بر می خورد که احساس کنجگاوانه اش گل می کرد،"مایه ای" گیرش می آمد و بعد ها توانست رشد عجیبی در محیط کاری اش داشته باشد،آنقدر که حس می کرد؛ همکارانش، بهش به دیده احترام می نگرند.و همیشه برای بچه هایش از موفقیتی که داشته بار ها و بار ها داستان های می گفت.حتی روزی که بازنشست شد ،آنقدر گل به خانه اش آمد که حّد نداشت.همه روزه کارگر شهرداری از دم در می برد.بعد چند ماهی حقوقش کفاف مخارج اش را نکرد،احساس اش این بود که مرد باید کار کند چه معنی دارد مرد ول بگردد و تازه مجبور شد با همان ماشینی که از ارباب مشتری هایشان در اداره گرفته بود در آژانسی کار بگیرد و گرفت.خیلی دوست داشت ،همیشه خانم مسافرانی که ماشین اش را برای چند ساعت دربستی اجاره می کردند و او بعد رساند مسافر به خانه ای ویلائی ،همین طور پشت فرمان خوابش می برد و بعد به صدای ضربه شیشه ماشین از خواب برمی خواست و دوباره به محل کارش می رسید. آن قدر از این مسافر ها خوشش می آمد که حدی نداشت.چون گرایه بالائی می دادند. آن وقت شب ها با کلی "مایه" به خانه اش می رسید و تا شامی می خورد ،خواب امانش را می گرفت.همیشه به بچه هاش می گفت شوخی نیست دوازده ساعت پشت رول باشی.بچه هاش خیلی دوست اش داشتند چون همیشه هر چه که می گفتند می خرید.مخصوصا این آخری ها که دوتا لب تاب خریده بودند که خواهر و برادر هر یم به تنهائی بدون مزاحم هم دیگر با دوستانشان چت کنند.پدر گل شان مثل آن چه که در کتاب های تاریخ قدیم خوانده بودند از کسانی بود که از سر بازی به سرداری رسیده بود.چه قدر هم این روز های آخری موهایش سفید شده بود انگاری خیلی سخت کار می کند،شام اش را مادرشان روی اجاق همیشه گرم نگه می دارد اما مادرشان سر شب می خوابد، چون این آخری ها ورزش و سونا خسته اش می کنند.بابا شون می آد،تا شام اش را خورد انقدر خسته می شود روی همان کاناپه تور هال می خوابد،دیگه مزاحم خواب مادرشان نمی شود،چون مادرشان اگر بی خواب شود ،نارحت میشه چند روز.
"}" title="Like this" role="button" href="http://www.facebook.com/hassan.oskouei#">پسندیدم ·